این زبانشناس ایرانی که سالها دل به حوزه زبانشناسی، آواشناسی، ترجمه و نقد ادبی و داستانی سپرده بود و کتابهای گرانقدری ترجمه کرده و نگاشته بود، جمعه گذشته (10اردیبهشت) بر اثر عارضه قلبی درگذشت. حقشناس که جزو نخستین دانشجویان اعزامی به اروپا برای فراگیری رشته زبانشناسی بود، پس از دریافت دکترای خود در این رشته در سال1352 به ایران آمد و نخست در دانشگاه ملی (شهید بهشتی کنونی) و سپس در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. او بهغیر از زبانشناسی در نقد ادبی و نقد داستان فعال بود و نیز دفترهای شعری هم از خود بهیادگار گذاشته است. او در سال85 بهعنوان چهره ماندگار بخش زبانشناسی برگزیده شد.
نوشتن درباره اندیشمندان و فرهنگپژوهان درگذشته، همواره این پرسش را متوجه نویسندهاش میسازد؛ که چرا تا هنگامی که آنها (اندیشمندان و فرهنگپژوهان) زندهاند، چیزی از دستاوردها، خدمات و تلاشهای فکری و فرهنگیشان نمینگارد؟ اینجاست که نویسنده، متهم به گذشتهستایی و - به اصطلاح- مردهپرستی میشود و خود را حداکثر پشت این توجیه پنهان میسازد که درباره آنها مینویسیم تا امروزیان، بزرگان سرزمین خویش را از یاد نبرند و بزرگیشان را پاس دارند. همین استدلال نیز میتواند از چشماندازی دیگر نقد شود و آن، اینکه مگر نه این است که اندیشمندان، عصارههای برآمده از تجربههای زیستی یک ملت در کشاکشها و برشهای تاریخی متفاوت خود هستند؛ پس چرا کام و آرزوی مردمان را از نوش حضور اکنونی آنها شیرین نسازیم؟ اگر اینگونه شود، پس از درگذشتشان، دیگر بیم آن نیست که آنها به میراثهایی بدل شوند که تنها از سر اجبار به اینکه باری به هر جهت برای پویایی این فرهنگ، تلاشی کردهاند، پس اکنون که رخ در نقاب خاک کشیدهاند، باید ارج گذاشته شوند و چیزی در خور آنها نگاشته شود.
درست از همینجا پرسشی دیگر متوجه نویسنده میشود؛ یعنی از وقتی که گفته میشود اکنون که فلان اندیشمند درگذشته، پس باید چیزی درباره خدمات فرهنگی وی نوشت. اینک میتوان پرسید که چرا باید نوشت؟ آیا مینویسیم که چیزی نوشته باشیم؟ خاستگاه این «باید» چیست؟ چرا باید در نبودشان بیشتر نوشت و در بودشان کمتر؟ در زمان حیات بزرگان خویش کمتر درباره آنها مینویسیم، شاید به این دلیل که از مواجههای اصیل و زنده با اندیشهها گریزان و هراسان هستیم. اما اکنون نوشتن درباره بزرگی که از دست رفته، مثل به تماشا نشستن صحنهای است که صحنهگردان آن خودمان هستیم!
با این حال آیا در این وضعیت (فقدان) چاره دیگری جز نوشتن درباره آنها داریم؟ نکته تناقضنما در همینجا نهفته است؛ یعنی از یک سو همه انتقادهایی که بیان شد، در جای خود قابل تأمل است و از سوی دیگر، مینویسیم- همچنان که در زمان حیاتشان نیز باید بنویسیم- تا با درگذشتگان خویش گفتوگو کنیم. شاید این تنها توجیه نوشتن در این باره باشد. این (نوشتن) ادای دین ما به آنهاست. این (نوشتن) سوگواری برای کسانی است که به خواندن ما جهت و معنای نوینی بخشیدند. این سوگنوشتهها همان شیوه مداوم گفتوگو با بزرگان درگذشته است؛ گذشتگانی که اگر من اکنون میخوانم، میاندیشم و مینویسم، به میانجیگری آنها بوده است. از اینرو، ما در اینجا بزرگی را از دست دادهایم که نقش برجستهای در فرهنگ این دیار از خود به یادگار گذاشت و اکنون او را مینامیم: دکتر علیمحمد حقشناس؛ نامی که این نوشته نه از برای توجهدادن به مرگ وی که در پی نامیدن کسی که او را از دست دادهایم، فراهم آمده است.
پس نام او را میخوانیم تا در بخشی از آنچه میاندیشیم، میخوانیم و مینگاریم، همواره او را مورد خطاب قرار داده باشیم. این یعنی برای بسیاری از پژوهشگران و نویسندگان ما، همواره سهمی از آنچه حقشناس در مسیر فکری خود ترسیم کرده، در فرهنگ و اندیشه ما وجود داشته و خواهد داشت. بنابراین حقشناس در کنار دیگر بزرگان نهتنها نامی است برای امروز ما که نامی است برای آیندگان در هر آنچه خواهند اندیشید و خواهند نوشت و خواهند خواند. همچنان که گذشتگان حقشناس نیز نامی برای وی در آنچه میاندیشید، میخواند و مینوشت، بودند. اکنون گرچه حقشناس در میان ما نیست اما نوشتههای او ما را به خود فرامیخوانند که در آنچه او نگاشته تأمل ورزیم تا به نوبه خود افقهای جدیدی در فرهنگ و تاریخ این دیار بگشاییم و نامی گردیم در کنار نامهای دیگر. آری! این است راز و رمز ماندگاری نامهایی چون علیمحمد حقشناس.
اگر از چشماندازی کلان به هستی انسان بنگریم، تمامی زندگی وی را در کار تفسیر و تفسیر دوباره نامهایی که پیرامون وی را گرفتهاند، میبینیم. او نامها را فرامیخواند تا در پرتو آنها نامهایی جدید بیافریند. نامها برای انسان نشانههایی حامل فرازونشیبهای تاریخی یک دوران به شمار میآیند و بسته به اهمیت و جایگاهشان بر وی تأثیر میگذارند. براین اساس، نام دکتر حقشناس- با هر پایهای که بتوان برای آن در نظر گرفت و این بیتردید از منتقدان فرهنگی برمیآید- با زبانشناسی و پژوهشهای مرتبط با آن همآواست. حقشناس ترجمهها و نوشتههایی هم در حوزههای روشنفکری، فلسفه و داستان دارد که از دلمشغولی اصلی وی یعنی زبانشناسی خارج است. با این همه، او در این آثار نیز کوشیده تا نگاه زبانشناختیاش را نگاه دارد. حقشناس نگاه ویژهای به زبان فارسی داشت. او ناتوانی زبان فارسی معاصر را در ساختن و کاربرد معادلهای مفاهیم غربی، -برخلاف برخی پژوهشگران- ذاتی نمیدانست.
او در این خصوص، از «بیماری فرهنگی زبان فارسی» سخن میگفت. او براین نظر بود که زبان فارسی، زبان زایایی است و در انتقاد از کسانی که آن را سترون میدانند، میگفت: نازا دانستن زبان فارسی به این معناست که مردم فارسی زبان را هم نازا بدانیم. به نظر وی، زبان، فرهنگ و خط 3 مقوله مرتبط هستند و اشتباه ما در این است که آنها را درهم میآمیزیم و مشکلات یکی را برگردن دیگری میاندازیم و این مسئله سبب گیجی ما میشود. حال آنکه زبان، خانه اندیشه و فرهنگ انسان است. براین اساس، هر نازایی یا سترونیای که در زبان پیدا شود، عارضهای است دالبر یک بیماری فرهنگی. اگر این بیماری فرهنگی ریشهکن شود، زبان توانایی زایشی خود را بهدست میآورد. بنابراین باید به فکر رفع بیماری فرهنگی باشیم؛ بیماریای که همچون یک وضعیت فرهنگی، زبان فارسی را دربرگرفته است.
دکتر حقشناس با توجه به نظرگاه زبانشناختی ویژهای که داشت، براین باور بود که میتوان با برنامهریزی زبانی این بیماری فرهنگی را درمان کرد. از دید وی بخش اشتقاقی زبان فارسی به ویژه پسوندها و پیشوندها امروزه کاربرد چندانی در اصطلاحیابی علمی ما ندارند و این امکان غنی زبانی، قرنهاست که به دلایلی معطل مانده و خود این امر به زنگارزدگی قواعد (نحوی) زبان فارسی انجامیده است. به همین دلیل، دکتر حقشناس میکوشید تا با توجه به آرای مطرح در زبانشناسی ساختاری و زبانشناسی گشتاری- زایشی به این آسیبشناسی زبانی بپردازد.
از اینرو، چه نوشتهها و چه برگردانهای وی حاکی از دقتها و ظرافتهای واژگانی بود. البته برخی از پژوهشگران بر این شیوه استاد خرده گرفتهاند و نثر وی را نثری شخصی و ویژه دانستهاند که همگان توانایی ارتباط با آن را ندارند اما اگر از این نظرگاه و براساس فلسفه زبانی حقشناس به آثار وی بنگریم، نثر وی را نوشتهای سنجیده، روان و استوار مییابیم. از این حیث، نوشتههای او میتواند منبعی خوب برای مترجمان و نویسندگان در نگاه- نه لزوما نگاه خاص دکتر حقشناس- به امکانات زبان فارسی و چگونگی گزینش دقیق آن، فراهم آورد. به موازات نگاه آسیبشناختی شادروان دکتر حقشناس به زبان فارسی، تسلط وی به زبان انگلیسی، از او مترجمی خوب در این حوزه ساخته بود.
چنان که برگردانهای وی از کتابهای زبانشناسان بزرگی چون «ساپیر»، «بلومفیلد»، «روبینز» و«پیترسورن» گواهی بر این امر است. حقشناس از طیف گستردهای از زبانشناسان، نوشتهها و کتابهایی به فارسی برگردانده بود، این امر از نگاه جامع وی به زبانشناسی حکایت میکرد. به همین دلیل، او همزمان از نگاه سوسور (بنیانگذار زبانشناسی ساختگرا) و نگاه چامسکی (بنیانگذار زبانشناسی گشتاری- زایشی) بهره میبرد و در این میان به آرای دیگر زبانشناسان توجه میکرد. با این حال، او عملیشدن زبانشناسی را حاصل کار چامسکی میدانست.
او بر این باور بود که چامسکی با جهانیکردن مقولات زبانشناسی، توانست آن را از حالت موضعی و مقطعی فراتر ببرد. به همین سبب، شادروان حقشناس به ترجمه جلد اول «مکاتب زبانشناسی نوین» نوشته «سورن» همت گماشت چرا که این کتاب سیر تاریخی زبانشناسی را تا بدلشدن آن به یک علم پی میگیرد. سخن گفتن از نگاه زبانشناختی دکتر حقشناس، بدون توجه به فرهنگ دوجلدی انگلیسی به فارسی هزاره میسر نیست. او که سر ویراستار این فرهنگ (هزاره) بود، در این مجموعه دو جلدی تلاش داشت تا دقیقترین آوانگاری را برای واژگان انگلیسی و مناسبترین هم ارزهای معناهای فارسی را در برابر آنها پیشنهاد کند. از این حیث، فرهنگ هزاره را میتوان نخستین فرهنگ انگلیسی به فارسی که به شیوه و نگاه زبانشناختی نگاشته شده دانست. در واقع با پیدایی فرهنگ هزاره بود که به یک معنا از عصر فرهنگنگاری به شیوه حییم به عصر فرهنگنگاری جدید و علمی در قلمرو فرهنگ انگلیسی- فارسی درآمدیم.
آنگونه که در بالا اشاره شد، شادروان علیمحمد حقشناس به مکاتب گوناگون زبانشناسی نظر داشت و از آنها در نگاه خود به زبان ادبیات فارسی و نقد ادبی بهره میجست. با این حال، تخصص عمده وی در زبانشناسی، در حوزه آواشناسی بود. او در لندن در رشته زبانشناسی و آواشناسی همگانی، دکترا گرفته بود. کتاب آواشناسی وی که به تحلیل آواهای همگانی در زبانها میپردازد، جزو بهترین آثار در این زمینه در زبان فارسی به شمار میرود. این کتاب به شیوهای آسانیاب و همه فهم مهمترین بنیانهای دانش آواشناسی را همراه با مثالهای فارسی به خوانندگان شرح میدهد.
در کنار شوق شادروان حقشناس به دانش زبانشناسی، او به پیوند میان زبانشناسی و ادبیات نیز میاندیشید. او که خود درجه کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را از دانشسرای عالی تهران (تربیت معلم امروز) دریافت کرده بود، همواره میگفت: من دلم برای ادبیات میتپد و مغزم در زبانشناسی است. به همین دلیل استاد دستی در شعر داشت و در مواردی به ترجمه ادبیات داستانی روی میآورد. ترجمه کتابهای «تولستوی»، «رمان به روایت رماننویسان» «سروانتس» و «وطنفروش» وی را میتوان در همین راستا ارزیابی کرد.
شادروان دکتر حقشناس، در نقد ادبیات (شعر) و داستان دیدگاههای نوین و بکری داشت. در زمانی که نقد در گروههای ادبیات فارسی، هنوز بر پایه شیوههای کهن و کلاسیک انجام میشد، شادروان حقشناس و تنی چند، تنها کسانی بودند که بر لزوم توجه به زبانشناسی و مکاتب جدید نقد ادبی در تحلیل و نقد ادبیات امروز ایران پای میفشردند. از اینرو، میتوان او را از جمله پایهگذاران نقد ادبی نو در ایران دانست.