تاریخ انتشار: ۶ فروردین ۱۳۸۶ - ۱۵:۴۳

همشهری جوان: شبکه‌های مختلف، با سریال‌های طنز با هم رقابت می‌کنند. کدامشان این مسابقه را می‌برد؟

امسال هم مثل هر سال نوروز، شبکه‌های مختلف با سریال‌های جورواجور به خانه‌های ما حمله می‌کنند تا روی همدیگر را در جذب مخاطب کم کنند. البته خودشان این رقابت را تکذیب می‌کنند، اما معمولا تکذیب یک چیز، نشان دهندة تأیید آن است.

ما هم مثل بقیة مطبوعاتی‌ها، به پشت صحنة بعضی سریال‌ها سرک کشیدیم. بعضی از سریال‌ها با آغوش باز ازمان پذیرایی کردند.

بعضی‌ها برای خودشان کلاس گذاشتند و به این زودی‌ها وقت نمی‌دادند. چندتایی هم انگار داشتند سرصحنه، اورانیوم غنی‌سازی می‌کردند و هیچ خبری از آن‌ها درز نمی‌کرد. ضمن این‌که بعضی شبکه‌ها برای این‌که کار از محکم‌کاری عیب پیدا نمی‌کند، به چند گروه، سفارش ساخت سریال داده بودند؛ مثل شبکه اول که از شانس ما، دو گزارش پشت صحنة اصلی ما از سریال‌های این شبکه است. ولی هنوز معلوم نیست کدام‌شان رقابت داخلی را برده‌اند.

ما در این چند صفحه، دو گزارش پشت صحنة اساسی از قرارگاه مسکونی و حبیب‌آقا داریم و یک گزارش نصفه و نیمه از بایرام. از مابقی سریال‌ها هم سعی کرده‌ایم تا آن‌جا که می‌توانیم، اطلاعات به دست بیاوریم. حالا تفسیر و گوی و تمشک و ماجراهای این سریال‌ها بماند برای بعد از عید که یک حال اساسی به همه‌شان خواهیم داد.

سریال حبیب آقا :

کارگردان: مهدی مظلومی

بازیگران: سیروس گرجستانی، سودابه گرجستانی، سعید آقاخانی

خلاصه داستان: حبیب، کارمند اداره مالیات است و به او پیشنهادهای رشوه می‌شود.

سریال قرارگاه مسکونی:

کارگردان: جواد رضویان

بازیگران: مهران غفوریان، علی صادقی، شهرام‌قائدی، یوسف صیادی، ارژنگ امیرفضلی، مهران‌رجبی، جواد رضویان

خلاصه داستان: شب عید است. عده‌ای سرباز در پاسگاهی هستند و می‌خواهند به مرخصی بروند که با آن‌  مخالفت می‌شود.

سریال بایرام:

کارگردان: مسعود نوابی
بازیگران: فتحعلی اویسی، امیر جعفری ،غلامحسین‌لطفی، رضا فیض نوروزی، رؤیا افشار، جمال‌اجلالی

خلاصه داستان: بایرام، آدم مثبتی است. او وارد یک آپارتمان می‌شود و هر قسمت با ساکنان آن داستان جدیدی دارد.

 برگ‌های برنده:
زوج اویسی – جعفری: تجربة کمربندها را ببندید و بدون شرح، نشان داده که این زوج و بازی بداهة آن‌ها همیشه جواب می‌دهد. هر کدام از آن‌ها به تنهایی می‌توانند بار طنز درپیت‌ترین سریال‌ها را هم به دوش بکشند و کاری بکنند تا کار زمین نخورد.

غلامحسین لطفی: او ذاتا آدم شادی است. این را در برنامه‌هایی که مجری بوده، نشان داده. مزه‌پرانی‌ها و دیالوگ‌هایش با اویسی و جعفری احتمالا جذاب  می‌شود.

رضا فیض نوروزی: «کتل میان» کاکتوس و «کاپیتانوف» کمربندها را ببندید. او با اتکا به بازی فیزیکی و شلنگ‌تخته انداختن و لحن خاص حرف زدنش، همیشه آمادة خلق صحنه‌های ماندگار است.

علی خودسیانی: هفته‌های قبل لابد سریال «من نه منم» را از همین شبکه دیده‌اید. آن سریال را او نوشته و قبول دارید چقدر خوب از آب درآمده. نویسندة  سریال‌های دنیای‌شیرین و دنیای شیرین دریا، حالا بایرام را در 9 ماه، چهار بار بازنویسی کرده تا با وسواس، چیز خوبی نوشته باشد.

سریال ترش و شیرین:

کارگردان: رضا عطاران

بازیگران: حمید لولایی، رضا شفیعی‌جم، مریم‌امیرجلالی، رضا عطاران، آناهیتا همتی

خلاصه داستان: نصرت خانم، شوهرش فوت کرده و با ترشی‌فروشی، دارد خرج بچه‌هایش را درمی‌آورد، تا این‌که مهلت اجاره خانه‌اش تمام می‌شود و باید خانه را ترک کند. در همین هنگام با جهان آشنا می‌شود.

برگ‌های برنده:
حمید لولایی: او هر کاری کند، باز هم همه او را با «خشایار مستوفی» می‌شناسند. لولایی آن‌قدر در نقش‌اش فرو می‌رود که مخاطب را به وجد می‌آورد. باید منتظر تکیه‌کلام‌ها و چیزهای جدیدی از او باشیم.

رضا عطاران: سریال‌هایی که او ساخته، همیشه با مخاطب ارتباط برقرار کرده. او سراغ طبقه فقیر جامعه می‌رود و کاری می‌کند که مردم همراه با خنده‌هایشان با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کنند.

مریم امیرجلالی: زن ماشاءالله را یادتان هست در سریال خانه به دوش که چه حرص و جوشی می‌خورد؟ آدم فکر می‌کرد الان جلوی دوربین سکته می‌کند. او سمبل زن خانه‌دار ایرانی زحمت‌کش است. امیدواریم این دفعه زیاد حرص و جوش نخورده باشد که بعید است.

رضا شفیعی‌جم: خیلی‌ها پای تلویزیون می‌نشینند تا با قل‌مراد و بامشاد، تجدید خاطره کنند. او یک تیپ‌ساز قهار است. ببینیم این دفعه چه تیپی برایمان ساخته.

قرارگاه قدیمی‌ها
این‌جا خبری از دفتر و دستک یک اداره یا اتاق‌های یک خانه قدیمی نیست. چشمت که به چادرها می‌‌افتد، فکر می‌کنی اشتباه آمده‌ای. همه چیز این‌جا شبیه یک منطقه نظامی است و تو هی از خودت می‌پرسی سریال طنز را چه به این بیابان و این تشکیلات. آخر عادت کرده‌ای که کارهای طنز را در یک فضای بسته تماشا کنی. این فضای متفاوت!

مهم‌ترین ویژگی «قرارگاه مسکونی» است. بیابان‌های پشت پارک چیتگر، جایی است که تیم سریال، بساطش را آن‌جا پهن کرده. فیلم‌برداری کار از اوایل بهمن‌ماه شروع شده و احتمالا تا همین الان که شما دارید مجله را می‌خوانید ادامه دارد.

بروبچه‌های قرارگاه مسکونی، امیدوارند که کارشان به موقع برای پخش برسد. گوش شیطان کر، اگر این اتفاق بیفتد می‌توانیم این سریال چهارده قسمتی را هر شب از شبکه یک تماشا کنیم.

یک عالمه آدم دوست‌داشتنی
دیدن اسم جواد رضویان در لیست عوامل هر کاری، می‌تواند آدم را ذوق‌زده کند. جواد با آن کاراکتر دوست‌داشتنی، حالا آستین بالا زده و قرارگاه مسکونی را کارگردانی می‌کند. او در سومین تجربه ساخت سریالش، سعی کرده بر و بچه‌های قدیمی طنز تلویزیونی را دور هم جمع کند. از ارژنگ امیرفضلی و یوسف صیادی بگیر تا مهران غفوریان و آرش نوذری این‌جا هستند.

دیدن این همه چهره در کنار هم آدم را یاد ساعت خوش می‌اندازد؛ جایی که خیلی از این بازیگرها از آن‌جا خودشان را در عالم طنز مطرح کردند.  فیلم‌نامه قرارگاه مسکونی را هم آدم آشنایی نوشته؛ علی مسعودی! کسی که قبلا «کوچه اقاقیا» را از او دیده‌ایم. مثل این که ایده نوشتن این سریال را مسعودی از همان موقع در سر داشته. فیلم‌نامه، فضای جنگ و جبهه دارد.

 داستان در یک پادگان مرزی می‌گذرد، جایی که هشت تا سرباز برای این که در طول تعطیلات عید، کنار خانواده‌شان باشند به هر دری می‌زنند، اما از مرخصی خبری نیست. این خط اصلی داستان است که خب بالطبع یک عالمه اتفاق ریز و درشت هم دنبال خودش دارد.

هشت تا نقش اصلی را جواد رضویان، شهرام قائدی، علی صادقی، مهران غفوریان، یوسف صیادی، جواد عزتی، علی صالحی و آرش نوذری بازی می‌‌کنند. چند تا نقش فرعی هم هستند که همه آن‌ نقش‌ها را هم آدم‌های معروف بازی می‌کنند. به این اسم‌ها یک نگاه بیندازید: شهره لرستانی، مائده طهماسبی، ارژنگ امیرفضلی، مهران رجبی و سعید قاضی‌مرادی.

و حالا پشت صحنه
مدیر تولید، در به در دنبال چهار تخمه و جوشانده می‌گردد. مهران غفوریان یک هفته‌ای هست که توی این سرمای بی‌پیر بیابان، حسابی سرما خورده و حتی صدایش هم در نمی‌آید. در طول این یک هفته هم هر چه دوا دکترش کرده‌اند، جواب نداده که نداده. حالا بقیه هم نگرانند که یک وقت، ویروس آنفلوآنزا یقه‌شان را نگیرد.

شاید برای همین باشد که آرش نوذری تا از توی چادر می‌آید بیرون، از همه سراغ استامینوفن را می‌گیرد. هوا حسابی سرد است، خصوصا شب‌‌ها که گروه مشغول کارند. کسانی که نوبت بازی‌شان نیست، به همراه بقیه عوامل دو سه جا آتش درست کرده و دورش نشسته‌اند.

گپ زدن توی این فضا حسابی می‌چسبد. بیشتر حرف‌ها درباره داوری‌های فیلم فجر است. هر وقت هم که سر شهرام قائدی خلوت می‌شود، او را وارد بحث می‌کنند تا داغ دل استاد تازه شود. او از داوری‌ها ناراضی است. مدام هم بین بچه‌‌ها دنبال کسی می‌گردد که «روز سوم» را دیده باشد.

کمی آن‌طرف، جواد رضویان ، بازیگرها را توی چادر جمع کرده و توضیح می‌دهد که در سکانس بعدی به جای صدای ترقه، از صدای «در قابلمه» استفاده می‌کند تا ری‌اکشن بچه‌ها طبیعی باشد. این چادر مثلا خوابگاه سربازها است.

 توی چادر، مهدی صبایی هم حضور دارد. عوامل پشت صحنه به شوخی می‌گویند مهدی، پای ثابت چادر است. بیرون چادر آسایشگاه، یکی از این چادرهای سفری تعبیه شده، جواد رضویان هم مدام از این چادر در می‌آید و می‌رود توی آن یکی. اگر کنجکاوی‌ات گل کند، با یک سرک کشیدن می‌فهمی که دستیار کارگردان مانیتورش را آن تو جا داده. در واقع از چادر دوم به عنوان سرپناه استفاده می‌کند.

این چند نفر
بچه‌‌ها امشب مهمان دارند. امیر نوری و علی مسعودی با هم می‌آیند سر صحنه. امیر خیلی زود با همه گرم می‌گیرد. می‌نشیند پای آتش و از خاطرات مشترکش با مهدی صبایی می‌گوید.

مثل این که آن‌‌ها حسابی با هم رفیق‌اند، این‌قدر رفیق که صبایی برای چند دقیقه، کار را بی‌‌خیال می‌شود و می‌آید پای آتش، نوری مدام به بچه‌ها تاکید می‌کند که سرصحنه از او تشکر کنند! چند دقیقه بعد آقای تهیه‌کننده هم می‌آید سرصحنه.

محمدرضا تخت‌کشیان، آمده که از نزدیک در جریان پیشرفت کار قرار بگیرد. امیر نوری به محض دیدن او با همان لحن شوخ همیشگی‌اش رسم پاچه‌خاری را به جا می‌آورد و در نهایت هم به شوخی این توضیح را اضافه می‌کند که «جنب و جوش بازیگرها، وقتی تهیه‌کننده می‌آید سر کار، بیشتر می‌شود.»  اواخر شب، سر و کله رضا شفیعی‌جم هم بین بچه‌های قرارگاه مسکونی پیدا می‌شود.

او بازیگر سریال رضا عطاران است، اما  حالا بعد از تمام شدن کارش آمده که سری به دوستان قدیمی بزند. شفیعی‌جم هم خیلی زود به جمع آتش‌نشین‌ها اضافه می‌شود. توی این فاصله، سربازها لباس عوض می‌کنند تا سکانس جدید را بگیرند.

و حالا پایان گزارش
آخر شب شده. بچه‌ها خسته‌اند اما خود جواد این‌قدر انرژی دارد که همه را سرپا نگه دارد. به نظر می‌رسد آن‌ها، حداقل تا چهار و پنج صبح سر کار خواهند بود. کاری‌اش هم نمی‌شود کرد، باید سریال را به عید رساند. همه اما به نتیجه کار امیدوارند. ما هم حسابی کنجکاویم تا ببینیم سومـین تجربه کارگردانـی جواد رضویان، چی از آب درمی‌آید. بالاخره عید است و همه دست به کار شده‌اند و رقابت هم که حسابی داغ است. همه دلمان یک کار خوب می‌خواهد.

ملاقات با آش‌خورها
در یک کاری مثل قرارگاه مسکونی که وقت کم است و سکانس‌ها همین‌طوری پشت سر هم ضبط می‌شود، وقت چندانی برای دور هم نشستن و گپ زدن وجود ندارد.  برای همین آدم مجبور است لابه‌لای صحنه‌ها یکی را گیر بیاورد و تا قبل از این‌که سروصدای عوامل در بیاید سریع چهارتا سؤال بپرسد و خلاص!

شاید به همین خاطر باشد که این‌جا فقط گفت‌وگو با شش تا از بازیگرهای سریال را می‌خوانید.

جواد رضویان: جایم همین‌جا خوب است
بعد از «ارث بابام» و «مدار صفر درجه» این سومین تجربه کارگردانی جواد رضویان است. بازیگری که هنوز هم خیلی‌ها او را به اسم داوود برره می‌شناسند، حالا دارد برای نوروز، یک مجموعه می‌سازد. جواد خیلی اهل مصاحبه نیست. این چهار کلمه را هم هول هولکی و وسط فیلم‌برداری از او گرفتیم.

  •  کار چطور جلو می‌رود؟

کار سخت است...

  •  حالا سراغ سختی‌اش هم می‌رویم. کلا به‌ات می‌چسبد یا نه؟

بله، خیلی دوست داشتنی است.

  •  کارگردانی راحت‌تر است یا بازیگری؟

من فکر نمی‌کنم این‌جا خیلی کار سختی داشته باشم از لحاظ کارگردانی. ما یک گروه کاملا حرفه‌ای داریم، چه در بین بازیگرها و چه در بین عوامل پشت‌صحنه. بنابراین من از بابت کارگردانی، کار آن‌چنانی این‌جا ندارم. فقط در حد کنترل است.

  •  این‌را به این خاطر پرسیدم که بدانم دوست داری کارگردانی را ادامه بدهی؟

 همیشه گفتم دم را عشق است. فعلا به حالا فکر کنیم.

  •   از کارهایی که قبلا کارگردانی کردی، راضی بودی؟

من صفر درجه را خیلی دوست داشتم.

  •  از بچه‌های قدیمی که مدتی توی تلویزیون نبودند، حالا دارند توی قرارگاه مسکونی بازی می‌کنند. مهران غفوریان، یوسف صیادی، ارژنگ امیرفضلی و... چطور شد که رفتی سراغ این‌ها؟

من همیشه مترصد این فرصت بودم. تقریبا می‌شود گفت ماها همه‌مان با هم شروع کردیم. بعضی از بچه‌ها یک مدت به خاطر یک سری کم‌لطفی‌ها کنار رفته‌اند. من خودم همیشه سعی‌ام بر این است که بروم دنبال بچه‌هایی که خدای نکرده دارند به فراموشی سپرده می‌شوند. یعنی احساس می‌کنم وظیفه ماهاست که این کار را بکنیم. الان به یقین می‌توانم بگویم یکی از بهترین‌های این سریال، آقای صیادی است.

  •  خیلی‌ها با ساعت خوش اوج گرفتند، ولی  معلوم نیست چه اتفاقی افتاد که محو شدند.

من فکر می‌کنم 50 درصدش مشکل ماهاست، یعنی خود بچه‌های بازیگر، بقیه‌اش یک ذره برمی‌گردد به کم لطفی تهیه‌کننده‌ها. تهیه‌کننده‌ها نباید بگذارند این اتفاق بیفتد. ماهایی که بعضی وقت‌ها آستین بالا می‌زنیم و کاری می کنیم، موظف هستیم نگذاریم این اتفاق بیفتد.

  •  تو توی نوشتن کار هم نقش داشتی؟

 از اول شروع نوشتن متن، با آقای مسعودی در ارتباط بودیم. اول برج سه،  شروع کردیم و آقای مسعودی برای فیلم‌نامه خیلی زمان گذاشت. البته طرح اولیة کار اگر اشتباه نکنم سال83 تصویب شد.

  •  برای سینما هم برنامه‌ای داری؟  گفتی دم غنیمت است، ولی گفتم  شاید برایش برنامه‌ای داشته باشی.

بله، حتما. فکر می‌کنم فروردین امسال، یک سینمایی داشته باشم. یک فیلم قبل از کلید خوردنِ همین کار، بازی کردم به اسم «کلاهی برای باران» به همراه آقای اویسی و عطاران.

  •  نمی‌خواهی به غیر از طنز، یک کار جدی هم انجام بدهی؟

نه! جایم خوب است.

مهران غفوریان: ترکیب جدید جواب می‌دهد

مهران غفوریان، چند وقتی غیبت داشت. یعنی حداقل توی تلویزیون نمی‌دیدیمش. او حالا با قرارگاه مسکونی با تلویزیون آشتی کرده. شبی که ما برای تهیه گزارش رفته بودیم، وقتی بود که مهران بدجوری سرما خورده بود، ‌این‌قدر که صدایش در نمی‌آمد.

  •  آقا خدا بد ندهد!

بد نبینید.

  •  کار با جواد رضویان چطور است؟ راضی هستی؟

خب یک خرده شرایط سخت است؛ لوکیشن، هم آب و هوا ولی کار کار گرمی است؛ هم پشت صحنه هم خود صحنه. ان‌شاءالله خودش هم کار خوبی از آب در بیاید.

  •  مدتی بود که تو، ارژنگ و جواد و بقیه بچه‌ها را کنار هم ندیده بودیم. فکر می‌کنی شرایط جوری هست که شماها دوباره با هم کار کنید؟

من این تیم را یک تیم جدید می‌دانم. ترکیب یک سری از بچه‌های قدیمی طنز و یک سری از بچه‌هایی که اصلا توی این ژانر نبودند. من این ترکیب را ترکیب خوبی دیدم. اول یک کم نگران بودم که که چطوری جواب می‌دهد، ولی خوب هماهنگ شدیم. فکر می‌کنم دوباره حرکت خوبی شروع شده باشد.

  •  خودت دوباره نمی‌خواهی بروی سراغ کارگردانی؟

چرا. الان مشغول‌ام. یک کاری دارم می‌کنم برای شبکه2.

یوسف صیادی: کار متفاوت خواهد شد
یوسف صیادی یکی از آن گمشده‌هاست؛ کسی که بعد از چند تا کار طنز شاهکار، رفت و دیگر خیلی کم توی تلویزیون دیدیمش. خودش می‌گوید،  دغدغة اصلی‌اش این نیست که همیشه جلوی دوربین باشد.

  •  اول می‌خواهم   بپرسم که چه اتفاقی برای بچه‌های قدیمی طنز تلویزیون افتاد که یا جدا از هم کار می‌کنند یا این‌که دیگر اصلا جلوی دوربین نمی‌بینیمشان. خود تو جزو آن‌ها بودی.

زیاد هم اگر دیده شویم شاید دل مردم را بزنیم.

  •   ولی این که اصلا دیده نشوید هم خوب نیست.

خب، علاقه شخصی من کارگردانی و پشت دوربین و این داستان‌هاست. در این مدت، سعی کردم این‌جوری سر خوردم را گرم کنم.

  •  کاری هم کردی توی این مدت؟

کار که آره. تک و توک می‌نوشتم. کلیپ می‌ساختم. کار فیلم کوتاه می‌کردم و به قول معروف، یک‌جوری سرم را گرم می‌کردم ولی سالی یک بار را بازی می‌کنم. عموما هم در برنامه‌های نوروزی پیش می‌آید.

  •  این‌جا را حتی؟ کار با این گروه راضی‌ات می‌کند؟

بعد از مدت‌ها یک سری از بچه‌هایی که قبلا با هم کار می‌کردیم دور هم جمع شدیم و امیدوارم که کار خوبی از آب در بیاید.

  •  می‌توانیم امیدوار باشیم که یوسف صیادی با این کار دوباره به تلویزیون برگردد؟

والّا من چون یکی دو سالی درگیر گرفتن مجوز اولین فیلمم بودم، ترجیح دادم که یک کم تجربیات و کارهایم در همان زمینه باشد. یکی دو تا کار طراحی لباس کردم و کارهای دیگری پشت دوربین. بعد هم که داستان گرفتن مجوز اولین فیلم برای کارگردان‌ها پیش‌آمد و کار سخت  شد.

  •  دوست داری به عنوان کارگردان هم کار طنز بسازی یا سراغ کار جدی هم می‌روی؟

من از ابتدا کار طنز کرده‌ام و سعی‌ام این است که در آینده هم همین روال را دنبال کنم.

  •  چقدر به گرفتن کار امیدواری؟

 طنزهای الان مختص شده به کارهای آپارتمانی و فضاهای تکراری ولی این از این لحاظ، کار متفاوتی است. متن خوبی هم دارد و من کلا امیدوارم.

شهرام قائدی: هر چه می‌کشم از دست مطبوعات است
شهرام قائدی را این روزها همه جا می‌بینیم؛ توی تلویزیون، روی پرده سینما و... او کسی است که توانسته در ژانرهای مختلف، حسابی خودش را جا بیندازد. شهرام بلافاصله بعد از پایان فیلم‌برداری «روز سوم» در آبادان، خودش را به تهران رساند تا یکی از 8تا سرباز قرارگاه مسکونی باشد.

  •   اوضاع چطور است؟

 اصلا باورم نمی‌شود که آمده‌ام سر کار آقای رضویان. من قبلش سه ماه آبادان بودم برای کار «روز سوم». در همین زمان قرار بود رضویان کارش را شروع کند. ولی مثل این‌که خدا خواست که کار بچه‌ها همین‌جوری عقب بیفتد. بالاخره من هم رسیدم و از همان فرودگاه آمدم تست گریم.

  •  پس راضی هستی.

به نظرم این‌جا همه چیز خیلی صمیمی است. در صورتی که معمولا در سینما این‌طوری نیست. معمولا وقتی چند تا جوان کنار هم قرار می‌گیرند، اتفاقات خیلی خوبی نمی‌افتد و پروژه خوب پیش نمی‌رود. ولی خوشبختانه انگار سیستم عوض شده و رابطه‌ها خیلی خوب است.

  •  فکر کنم یکی از دلایل این اتفاق، خود جواد رضویان باشد؟

همین‌طور است. این می‌تواند یک عاملش باشد. اخلاق کارگردان خیلی مهم است. خصوصا در همچین کارهایی که مجبوریم فشرده کار کنیم.

  •  تو در قرارگاه مسکونی، نقش یک سرباز آبادانی را بازی می‌کنی. فکر می‌کنی کاراکتر یک بچه آبادان توی بازی‌ات درآمده؟

خب، ببین به هر حال من  آبادانی نیستم که بگویم تمام ریزه‌کاری‌های این رل را درآورده‌ام.  لزومی هم ندارد که این‌قدر وارد ریزه‌کاری شوم.

  •   نه، ولی گاهی لهجه‌ها این‌قدر اعصاب‌خردکن در می‌آید که صدای بیننده را در می‌آورد.

نه، مطمئنا این‌طوری نمی‌شود. من در بازیگری، آدم محافظه‌کاری هستم، محال است تا مطمئن نباشم کاری را بکنم.

  •   تو از اول، به وضوح پیشرفت کردی؛ چه در تلویزیون، چه در سینما. خودت قبول داری؟

 در این قضیه خیلی کم‌شانس هستم و به نظرم ضربه بزرگ را نشریات به من زدند. وقتی یک خبرنگار می‌آید سر صحنه و منی که خودم را کشته‌ام نمی‌نویسد، بزرگ‌ترین لطمه را به من می‌زند. من در این جوان‌ها عاشق‌تر از خودم نمی‌بینم. پرکارتر از خودم نمی‌بینم. که برای تمرین، این‌قدر حس و زمان بگذارد و این‌قدر برایش مهم باشد. خیلی وقت‌ها از پول گذشته‌ام که در یک سکانس بهتر در یک کار بهتر بازی کنم. این‌که تو می‌گویی پیشرفت کرده‌ای، آره واقعا این‌طوری بوده.

آرش نوذری: فضا فانتزی است
اوج کار آرش نوذری، فیلم سفر به چزابه بود. آرش به تناسب چهره و کاراکترش همیشه نقش‌های طنز را خوب بازی کرده،‌هر چند که در سال‌های اخیر، کمتر کار موفقی در این زمینه از او دیده‌ایم.

  •   مثل‌این‌که  نقش ابراهیم را بازی می‌کنی؟

بله. یکی از 8 تا سرباز. این شخصیت، از قشر پایین است و سعی کردم نوع بازی‌اش جوری باشد که به شخصیت نزدیک شوم.

  •  خودت حتما سربازی رفته‌ای. فضای این‌جا چقدر شبیه‌فضایی است که تجربه کردی؟

کمی شبیه هست. اما بالاخره نمایش است. به هر حال، فضا خیلی فانتزی‌تر از واقعیت است.

  •  کجا خدمت کردی؟

منطقه مرزی بودم. مرز کردستان عراق و ایران، پیرانشهر. سال68 تا 70.

  •  قبلا با جواد رضویان کار کرده بودی؟

بله. در ارث بابام با هم کار کرده بودیم. من جواد را از ایام دانشکده می‌شناسم. از آن موقع با هم کار تئاتر می‌کردیم.

  •  می‌خواهم راستش را بگویم. بعد از سفر به چزابه کار خوب از تو کم دیده‌ایم. خصوصا این کار تبلیغاتی آخری درباره آمار، واقعا روی اعصاب بود.

بعد از سفر به چزابه، خیلی از اتفاقاتی که من در ذهنم ساخته بودم، به عنوان یک بازیگری که تحصیلاتش تمام شده و می‌خواهد کار بکند، از بین رفت. چون بازار کار حرفه‌ای، خیلی شبیه تصورات آدم نیست. در سفر به چزابه اتفاقات خوشایندی برای من افتاد. من هم با یک انرژی خیلی زیاد آمدم که کارم را نشان بدهم. بعد از آن، یک سری اتفاقات، یک سری روابطی که وجود داشت و من نمی‌دانستم و انتخاب‌های اشتباه دست به دست داد. ضمن این‌که من از راه بازیگری زندگی می‌کنم. به هر حال احساس خودم این است که با همه این اتفاقات، سیر کارم لااقل نزولی نبوده. اگر حالا زیاد صعودی نبوده.

  •  فقط کار بازیگری می‌کنی؟ توی کار ساخت و این چیزها نیستی؟

چرا. به اتفاق برادرم کار تبلیغات می‌کنم. به آن شکل تا حالا کار ساخت نمایشی نکرده‌ام، ولی در صددم که انجام بدهم. البته دو تا فیلم کوتاه کار کرده‌ام.

حبیب‌آقا مالیات‌چی

اتاق امور ورزش، طبقه سوم ساختمان قدیمی اداره مالیاتی استان تهران، جایی است که مهدی مظلومی، سیروس گرجستانی را پشت میزش نشانده تا «حبیب آقا» را بازی کند. اصلا اسم سریال هم همین است. اتاق فضای کوچکی دارد. برای همین، عوامل بیرون  در منتظر تمام شدن سکانس هستند.

 مظلومی و دستیارش به همراه سعید آقاخانی که فیلم‌نامه را نوشته، رفته‌اند توی اتاق تا جزئیات سکانس را با هم چک کنند. خود سیروس گرجستانی هم گاهی از اتاق می‌آید بیرون و روی صندلی‌های آبی رنگ اداره مالیات می‌نشیند و سر به سر کارکنان اداره می‌گذارد. او اتفاقا با آبدارچی دوست شده و با هم بلند بلند ترکی حرف می‌زنند. ناصر گیتی جاه که نقش یک آدم طلبکار را بازی می‌کند، کمی آن طرف‌تر، کنار دوست مدیر تولید نشسته و مشغول گپ‌زدن است.

جالب این‌که کارمندان اداره خیلی جوگیر حضور این همه آدم سرشناس نشده‌اند و با خیال راحت و بدون این‌که بخواهند سر از کار گروه در بیاورند، مشغول کار خودشان هستند.
فقط وقتی سیروس گرجستانی ابتکار می‌زند و از آبدارچی می‌خواهد که در یک صحنه بیاید جلوی دوربین، چشم دوست و رفیق‌های آقای آبدارچی گرد می‌شود و همه می‌آیند جلوی در اتاق تا ببینند همکارشان چه‌جوری نقش بازی می‌کند. بعد هم دیگر ولش نمی‌کنند از بس که از سر و کولش بالا می‌روند و تشویقش می‌کنند.

در بین عوامل «حبیب آقا» گرجستانی بدون شک پرانرژی‌ترین آدم است. به محض این‌که کارگردان کات می‌دهد، سیروس خان از اتاق می‌آید بیرون و مشغول گپ زدن با بقیه می‌شود. همیشه هم یک کاری می‌کند که همه روده‌بر می‌شوند از خنده. سرعت کار مظلومی در ضبط سریال واقعا فوق‌العاده است. کارشان را از 28دی شروع کرده‌اند و حالا به این جا رسیده‌اند. آن‌ها تا ظهر کارشان را در طبقه سوم اداره تمام می‌کنند تا با خیال راحت بروند برای ناهار.

انگار همه چیز رو به راه است. تنها سوالی که این‌جا برای کسی که همه چیز را از بیرون نگاه می‌کند پیش می‌آید، این است که از بین سریال‌های «حبیب آقا» و «قرارگاه مسکونی» بالاخره کدام سریال در تعطیلات عید پخش خواهد شد. آخر هر دو تا کار برای شبکه یک تهیه می‌شوند.

مهدی مظلومی: اگر لازم باشد، داوود برره را هم می‌آورم

 

بدون شرح، کمربندها را ببندیم و زندگی به‌شرط خنده، جزو طنزهای نودقسمتی هستند که مهدی مظلومی ساخته و اکثرشان دیدنی بوده‌اند. حالا او دارد برای عید، سریال می‌سازد.

  •  رضویان هم دارد برای عید شبکه 1 سریال می‌سازد.

می‌دانم. اتفاقا ما داریم تلاش می‌کنیم، کارمان در عید پخش نشود. ما حرفمان را زدیم که بعد از عید کارمان پخش شود. خودمان هم راغب‌تریم کار رضویان برسد. داستان ما هم ربطی به عید ندارد و هرموقع می‌شود پخش‌اش کرد.

  •  نقش گرجستانی در حبیب‌آقا، تکراری نیست؟

مطلقا، به شدت با دو سه نقش متفاوت است. این به قیمت ازدست‌رفتن یک‌سری مزه‌ها و خنده‌ها و تکیه‌کلام‌ها شده. هرچند ما سعی کردیم شیرینی‌ها را حفظ کنیم، اما حبیب‌آقا با نقش‌های هالو و ساده فرق دارد.

  •  شما در زندگی به شرط خنده، خشایار‌مستوفی را از مجموعة زیر آسمان شهر درآوردید و بدون هیچ تغییری آن را به بازی گرفتید. چرا ایدة یکی دیگر را برداشتید؟

این برمی‌گردد به قدرت ریسک‌پذیری من. من به این فکر نمی‌کنم که بقیه چه می‌گویند. خودم هم می‌گویم این نقش را قبلا دیده بودم. برای من مهم این است که اینجا فلان کاراکتر جواب می‌دهد یا نه. در زندگی به شرط خنده به نظرم خشایار مستوفی جواب می‌داد؛ آدمی که سرایدار بود اما حس مالکیت داشت. من هر نقش دیگر با چهرة تازه‌ای می‌آوردم، بازهم خشایار درمی‌آمد. بنابراین بهتر بود خودش را بگذارم. ضمن این‌که مردم دوستش داشتند و می‌خواستند ببینندش.

  •  پس ممکن است یک روز داوود برره را بیاورید؟

آره، اگر جایی لازم باشد، می‌آورمش.

  •  پس این انگ را می‌پذیرید؟

مهم نیست، این انگ‌ها را تعداد کمی می‌زنند. مهم این است که مخاطب زیادی دارند. من حاضر نیستم هزینه و انرژی بی‌خود مصرف شود.

همه زندگی‌ها عین هم است

وقتی عوامل دارند جای دوربین‌ها و نور را عوض می‌کنند، سیروس گرجستانی وقت پیدا می‌کند تا بنشیند و چای بخورد. مثل نقش‌هایش است. بدون خنده، تکه می‌‌اندازد و شاد است. همة عوامل با او حال می‌کنند. او هم سر به سر همه می‌گذارد، انگار نه انگار که بازیگر اصلی است. اصلا اهل کلاس‌گذاشتن و تحویل نگرفتن نیست.

راحت با او نشستیم و حرف زدیم. لابه‌لای مصاحبه می‌گفت: «خوب فکر کنید، سؤال دیگری ندارید؟» خودش هم زیاد از تکرار نقش‌هایش راضی نبود، اما راحت می‌گفت: «من از این راه دارم زندگی می‌کنم، نمی‌توانم معطل نقش‌های ناب باشم.» گفت‌وگو با او در پاگرد ادارة مالیات و در شلوغی پشت صحنه چسبید. شما هم بخوانید، به شما هم می‌چسبد.

  •  کار با مهدی مظلومی چطور است؟

بعد از چند لحظه فکر کردن، می‌بینم که خوب است.

  •  به نظر می‌آید نقشتان تکراری است؟

من در اولین قالبی که قرار گرفتم و جواب داد، در یادداشت‌های کودکی بود. نویسنده‌ها هم همه‌اش بر آن اساس می‌نوشتند. این پنجمین کار مناسبتی است که تقریبا شبیه هم است، اما سعی کردم متفاوت باشد.

  • چقدر با سعید آقاخانی ـ نویسنده ـ حرف زدید تا متفاوت باشید؟

تمام سه چهار تا کار قبلی که کردم، زندگی روزمرة آدم‌‌هاست. وقتی همة آن‌ها را کنار هم می‌گذاری، می‌بینی زندگی همه شبیه هم است. یعنی عزیز آقای یادداشت‌های کودکی در کنار اشترخانی، رانت‌‌‌خوار کوچک که کارمند دولت بود. این‌ها در جامعه زیادند. هاشم اگزوزساز شاید یک نجار باشد و مثل او زندگی کند. خیلی از آن‌‌هایی که از شهرستان بلند می‌شوند می‌آیند تهران و فکر می‌کنند تهران خبری است، مثل هاشم هستند. یا اشترخانی یک کارمند دولت است.

می‌خواهد چهاردیواری از خودش داشته باشد. همه زندگی‌ها عین هم است. این که می‌گویی نقش‌هایت عین هم است، آره چون زندگی‌ها عین هم است. ممکن است یکی آهنگر باشد و یکی کارمند. اما زندگی‌هایشان شبیه هم است، در مضیقه‌اند. زندگی‌ها یکی است. شاید مقداری رنگ‌ها متفاوت باشد. حتی یک هنرمند هم ممکن است زندگی‌اش مثل هاشم باشد یا اشترخانی. می‌خواهد خودش را به جایی برساند.

  •  این واقعی بودن، چیز خوبی است؛ این که مردم شما را باور کنند. اما این تکرار نیست؟

شما حرف مرا فهمیدید؟!

  •  آره، اما مردم بعد از چند نقش که شبیه هم می‌‌‌بینند، می‌گویند گرجستانی همه‌اش مثل هاشم است.

من سعی می‌کنم متفاوت باشم. ولی این سعید آقاخانی، یک بار هاشم را نوشته و من بازی کردم. حالا این را نوشته که فضاها و دیالوگ‌هایش همان‌طور است. اما آن اگزوز می‌ساخت، این کارمند مالیات است. این دو تا را من باید در بیاورم. این که این کارمند چه بازی‌ای دارد، چه مشخصه‌ای دارد که با اگزوزساز فرق داشته باشد، حرف زدن و نوع راه رفتنش، من سعی می‌کنم این را نشان بدهم.

 اما بعد از نقش داداشی صاحبدلان، همه گفتند گرجستانی توانسته آن نقش‌های تکراری را بشکند و چیز جدیدی نشان بدهد و دیگر به آن نقش‌ها برنمی‌گردد.

به هر حال، وقتی هنرپیشه‌ای در قالبی خوب بازی کند، همه او را در آن حال می‌خواهند؛ مثلا نورمن ویزدم و جری لوئیس. این‌‌جور قالب‌ها مرسوم است. چه اشکالی دارد؟ نوشته‌‌ها فرق دارد. این یک داستان دیگر است. جنس کار و شغل فرق می‌کند. اما این بازیگر، سیروس‌گرجستانی است که ویژگی خاص خودش را دارد، حرف زدن و گویش خودش. منتها داستان فرق می‌کند. من سعی می‌کنم خودم را با داستانم وفق بدهم. ممکن است من عین هاشم را این‌جا بازی کنم. این اشتباه است، چون حبیب، کارمند است. حبیب یک جامعه‌شناسی و دیدگاهی دارد که با بقیه فرق دارد.

  •  به هر حال من به عنوان مخاطب معمولی، این ریزه‌کاری‌ها را نمی‌بینم، به نظرم گرجستانی همه‌اش در حال تکرار است.

ببینید، یک موقع آدم برای دلش کار می‌کند، یک موقع برای شکمش. من حرفه‌ام این است. وقتی من را در قالبی می‌بینند که مخاطب دارم، کارگردان، نویسنده و تهیه‌کننده می‌آیند سراغ من. من هم نمی‌خواهم بیکار باشم. اگر مخاطب من گله دارد که چرا نقش‌های گرجستانی این‌طور است، من همین گلایه را از سینما دارم، از کارگردان‌ها دارم. سینمای ما دسته‌بندی شده. منی که می‌توانم همة نقش‌ها را بازی کنم و لذت ببرم، چون دسته‌بندی است کسی سراغم نمی‌آید. خیلی‌ها مرا نمی‌شناسند. مهرجویی من را می‌شناسد؟

نمی‌گوید فلانی را بیاورید. چون یک نفر هست که برای او انتخاب بازیگر می‌کند، من اگر در صاحبدلان متفاوت بازی کردم، بله از آن نقش گنده‌تر را هم از پس‌اش برمی‌آیم و بارها دیده‌‌اید. اما خب دسته‌بندی‌ها سراغ من نمی‌آید . من هم باید زندگی کنم. کاری که به من پیشنهاد می‌شود، بلافاصله قبول می‌کنم. از آن‌هایی نیستم که بنشینم یک کار خوب بیاید سراغم و بعد انتخاب کنم.

 بله! یک مقداری انتخاب می‌‌کنم با هر کسی کار نمی‌کنم. اگر ببینم کسی 50 درصد کارش خوب است، با او کار می‌‌کنم. اما آرزویم این است که نقش‌های متفاوت بازی کنم. این نقش‌ها را کم بازی کرده‌‌ام، اما خودم را نشان داده‌ام. در امام علی و کیف انگلیسی خب نقش‌ام فرق داشت با اگزوزساز. منتها یک چیزهایی است که ایفای این نقش‌ها برایم راحت است. چون این قالب‌ها را دوست دارم و آدم‌های این‌جوری را از نزدیک دیده‌ام. زود آن‌چه دیده‌‌ام را نشان می‌دهم. دلیل موفقیت‌ام هم همین است. جنس این آدم‌ها را می‌شناسم.

  •  تکرار، زده نمی‌‌کند؟

اگر عاشق کارت باشی، زده نمی‌شوی. 10 بار هم هاشم اگزوز را بازی کنم، خسته نمی‌شوم. من بازی نمی‌کنم، آن شخص را زندگی می‌کنم. تماشاچی این را قبول می‌کند. اگر ادا در بیاورم، تماشاچی این‌قدر زرنگ است که بلافاصله می‌فهمد. خیلی‌ها معروف‌اند، اما آن‌ها ادا در می‌آورند. من سعی نمی‌کنم ادا در بیاورم. اگر بفهمم در سکانسی دارم ادا در می‌آورم، یک کاری می‌کنم آن سکانس به هم بخورد تا رویش فکر کنم ببینم ایراد از کجا بوده که من تماشاچی‌ام را گول زده‌ام. ادا   درآوردن، گول زدن تماشاچی است. من باید بروم در قالب، آدم را نشان بدهم.

  •  ترجیح‌تان کار طنز است یا جدی؟

من خیلی نقش‌ها را آرزو می‌کنم که بازی کنم. مطمئن باشید اگر آن نقش‌ها را بازی کنم، به همه می‌فهمانم که می‌توانم در این قالب‌ها هم بازی کنم. نقش‌هایی که خیلی جدی است را می‌توانم خوب بازی کنم . می‌توانم طوری بازی کنم که تماشاچی این جذبه را ببیند. بازیگر باید از پس هر کاری بر بیاید. برای همین، رفته‌ام اسب‌سواری و شمشیربازی یاد گرفته‌ام. چیزهایی که باید بلد باشی را باید یاد بگیری .

  •  طنز ما طنز کلامی است. این، کار بازیگر را سخت نمی‌کند؟

ما طنزنویس نداریم. طنزها کم‌رنگ است. منِ بازیگر، خیلی باید تلاش کنم تا همین طنز کم را نشان بدهم، خیلی سخت است. خیلی‌ها خواستند طنز بنویسند. خیلی کارها بی‌مزه است. اما چون همة برنامه‌ها این‌طور است، همه تلویزیون خریده‌اند که آن را ببینند. اما بعضی برنامه‌ها را تحمل می‌کنند تا سرشان گرم شود. چرا؟ این بر می‌گردد به تلویزیون.

 آن‌ها یک برآوردی می‌کنند و کاری که شش ماهه باید ساخته شود، چهار ماهه می‌بندند. به تهیه‌کننده می‌گویند این را چهار ماهه بساز. تهیه‌کننده می‌خواهد زندگی کند، قبول می‌کند. یک برنامه‌ریز می‌آورد. به منِ بازیگر، روزی 12‌سکانس می‌رسد. از صبح تا شب می‌آیم سر کار. شب می‌روم خانه تا حمام بگیرم، شام بخورم، با زن و بچه‌ام حرف بزنم.

خوابم می‌‌گیرد، در حالی که باید متن فردا را بخوانم، ببینم فردا چه کار دارم. خوابم می‌آید، می‌خوابم. صبح بلند می‌شوم می‌آیم این‌جا روی صحنه متن را حفظ می‌کنم. این حفظ کردن، خام است، فضا در نمی‌آید. چون کار شش ماهه، چهار ماهه بسته شده. خام جلو می‌رود و پخش می‌شود و تماشاچی ارتباط برقرار نمی‌کند. این را بارها گفته‌ام. آخر روی فرصت، یک چیز حسابی. برنامه‌ریز هم دلش نمی‌سوزد، روزی 10 سکانس می‌نویسد که من باید بروم جلوی دوربین.

من هم حفظ می‌کنم می‌روم جلو. همین الان بنشینید این‌جا ببینید تا شب من چه وضعی دارم. 5 صبح می‌آیم، 8 شب می‌روم خانه. خوابم می‌آید. این‌ها متأسفانه توجه به‌اش نمی‌شود. تازه بازیگر، وقتی کنتور قراردادش می‌افتد که برود جلوی دوربین، نه موقعی که قرارداد می‌بندد. آمدیم دو ماه نرفتم جلوی دوربین، چه کار کنم. مگر من زن و بچه ندارم؟ این نوع قرارداد در تلویزیون پذیرفته شده. اما این‌که کار شش ماهه دارد چهار ماهه بسته می‌شود را نمی‌پذیرند. باید تلویزیون رعایت کند. مگر نمی‌خواهد مردم لذت ببرند؟

  •  من حرفم چیز دیگری بود.

که باعث شد درد دل من باز شود.

  •  این‌که ما بازیگر طنز نداریم.

من این‌جا نمی‌توانم بگویم که شما ضبط‌اش کنید. (ضبط را خاموش می‌کند.)

  •  دخترتان هم همبازی‌تان است؟

او در بوشهر درس می‌خواند. یک ترم مهمان آمده این‌جا و خوشحالم که همزمان می‌تواند با من کار کند. بعد هم باید برود بوشهر.

  •  ایشان هم راهتان را ادامه می‌دهند؟

بچه‌هایمان باید بیایند دیگر.

  •  با توصیفاتی که کردید، راضی‌اید بچه‌تان بازیگر شود؟

من عاشق کارم هستم؛ با تمام سختی‌هایش و با این سن و سالم. اگر درست انجام بدهم، خسته نمی‌شوم. خیلی‌ها هستند از شغل‌شان بدشان می‌آید. من کارم برایم مقدس است.

  •  مردم از کار خوش‌شان می‌آید؟

ما که نمی‌خواهیم مردم را بگذاریم سر کار. اما نمی‌شود پیش‌بینی کرد. داریم سعی می‌کنیم کار خوب شود. ولی دیدی یکهو آن چیزی که تصور می‌کردی، غلط از آب در بیاید. خدا نکند البته!

دیالوگ‌خوانی در خیابان‌های فرعی

7 اسفند ماه- یک روز سرد زمستانی- خانه‌ای در یکی از خیابان‌های فرعی بلوار کاوه. از در بزرگ و قهوه‌ای رنگ خانه معلوم است که خانه خیلی قدیمی است. زنگ خانه را از دیوار جدا کرده‌اند؛ شاید برای این‌که کسی موقع فیلم‌برداری بی‌موقع زنگ نزند. با دستیار سوم کارگردان، خانم «پور محمد» تماس می‌گیرم و او راهنمایی‌ام می‌کند که اگر یک لگد کوچک به در بزنم، در باز می‌شود.

قبل از این‌که برای لگد زدن تصمیم بگیرم، در باز می‌شود. فلامک جنیدی است و  این‌طور که معلوم است بازی‌اش تمام شده و  می‌خواهد لوکیشن را ترک کند.  خانه خیلی قدیمی است ولی فرم زیبایی دارد.  همه دیوار‌های خانه را که از توی حیاط هم دیده می‌شود، به رنگ صورتی و آبی در آورده‌اند. یک عالمه قوطی خالی و پر رنگ هم گوشه حیاط ریخته شده. هوا آن‌قدر سرد است که نمی‌توانم خیلی برای دیدن در و دیوارها، توی حیاط بمانم. سه ردیف پله پیچ خوردة خانه را دو تا یکی می‌کنم و خانم پور محمد را روی یکی از پله‌های نزدیک در ورودی خانه پیدا می‌کنم.

7 اسفند - قسمت دهم
تا امروز 60 درصد سریال بایرام فیلم‌برداری شده. خیلی از نماهای خارجی مثل راه  آهن، پارک فرحزاد، رستوران و چند لوکیشن فرعی را تصویربرداری کرده‌اند. امروز گروه در حال تصویر‌برداری  سکانس 20 از قسمت 10 سریال بایرام است.

شب- داخلی – خانه ناصر


ماجرای این سکانس از این قرار است که چهار خانواده‌ای که در همسایگی یکدیگر زندگی می‌کنند، در خانه ناصر( فتحعلی اویسی) که کارمند بازنشسته را ه آهن است جمع شده‌اند و مشغول گفت و‌گو درباره آرزوها و رؤیاهایشان هستند.

وسایل خانه ناصر، وسایلی تقریبا قدیمی‌اند. روی یکی از دیوارها دو تا کوبلن نصب شده. روی تلویزیون، یک ماکت از یک ترن قرمز قدیمی گذاشته‌اند و روی شومینه هم یک ماکت از یک قطار قدیمی که احتمالا جنسش پلاستیکی است. روی یکی دیگر از دیوارها هم چند تا تابلوی عکس از قطارهای قدیمی دنیا نصب شده. خلاصه همه چیز نشان می‌دهد که ناصر قبلا در راه آهن کار می‌کرده. روی میز ناهارخوری هم یک سفرة سادة هفت‌سین چیده‌اند.

مسعود نوابی؛ (کارگردان) پشت مونیتور نشسته است و از گروه می‌خواهد  یک بار تمرین کنند. قرار است کادر بسته صورت رضا فیض نوروزی را تصویر‌برداری کنند. فیض نوروزی دیالوگ‌هایش را با خودش زمزمه می‌کند. نوابی دستور یک بار تمرین می‌دهد. فیض نوروزی (گریمش در بایرام خیلی متفاوت نیست اما گروه گریم برایش مو گذاشته‌اند.

انگار دارد با خودش از رؤیایش حرف می‌زند):  آخ؛ اگه بایرام از نردبون نیفتاد، بود من الان با زنم تو یه رستوران گردون، بالای یه برج‌ بودیم. کل تهرون زیر پامون بود. من یه انگشتر الماس از جیبم در می‌آوردم به این بزرگی ( دستش را به اندازه یک سیب بزرگ باز می‌کند) می‌گرفتم جلوش . می‌گفت این چیه؟ می‌گفتم مال توست. اون‌وقت به‌ش می‌گفتم با من آشتی ؟ اون‌‌ وقت اونم می‌گفت هوشنگ تو همه زندگی من هستی. نوابی می‌گوید خوب است و برای ضبط آماده می‌شوند.

اگر بایرام نمی‌افتاد
حالا نوبت ضبط دیالوگ‌های غلامحسین لطفی است. اویسی از روی صندلی‌اش بلند شده و در سالن راه می‌رود. امیر جعفری هم کنار شومینه خارج از کادر دوربین نشسته است.  لطفی با یک کت اسپرت سرمه‌ای و یک پیراهن قرمز و یک کلاه چرمی، نقش رحیم که نعش‌کش است را بازی می‌کند.  لطفی ( او هم انگار با خودش حرف می زند): اگه بایرام نمی‌افتاد، الان جدید‌ترین و بالاترین مدل نعش کش زیر پام بود.

از اون نعش‌کشای با کلاس با تمام امکانات رفاهی... فیض نوروزی موقع گفتن دیالوگ‌های لطفی روی صندلی‌اش نشسته و به دیالوگ‌هایش واکنش نشان می‌دهد تا لطفی هم بتواند او را نگاه کند. یک بار که دیالوگ‌های لطفی را ضبط می‌کنند، نوابی از علامه، فیلمبردار می‌خواهد که نوار را عوض کند. امیر جعفری از گوشه سالن می‌گوید : «خب آقا اون‌ورش رو بذارید.» تا دوربین آماده شود، بازیگرها با هم گپ می‌زنند.

روخوانی از روی دست هم
 این بیرون دارد برف می‌بارد و هوای سالن هم اصلا گرم نیست، اما همه اعضای گروه، خیلی آرام در حال انجام دادن کارهایشان هستند. از استرسی که همیشه در کارهای دیر شروع شده مخصوص نوروز در گروه‌ها دیده می‌شود، خبری نیست. مجتبی چراغعلی ، دستیار اول کارگردان، دیالوگ‌ها را با لطفی و اویسی و فیض‌نوروزی روخوانی و هماهنگ می‌کند. بعد از چند لحظه سراغ نوابی می‌رود که پشت مونیتور نشسته و از او کسب تکلیف می‌کند.

نوابی از بازیگر‌ها می‌خواهد که همه متن‌هایشان را بیاورند تا دیالوگ‌ها را یک دور روخوانی کنند. دستیار دوم کارگردان، دنبال متن برای بازیگرها می‌گردد. لطفی و فیض نوروزی با یک متن، نزدیک هم دیالوگ‌ها را می‌خوانند. امیر جعفری هم کنار رؤیا افشار روی زمین نشسته و هر دو از روی یک متن دیالوگ می‌خوانند.

نم‌نم برف و خنده
قرار است همة واکنش‌های اویسی را با همة دیالوگ‌های جمع، تصویر‌برداری کنند. همه سر جایشان نشسته‌اند تا دیالوگ‌هایشان را خودشان بگویند.

اویسی: همین‌طوری الا بختکی غزل قورتکی یک پولی اومده دستت، اون‌وقت نمی‌خوای هزار تومنش رو به همسایت هدیه بدی...

وقتی اویسی دیالوگ‌هایش را می‌گوید، امیر جعفری و بقیه اعضای گروه در حال خندیدن هستند. نوابی برای عوض کردن جای دوربین کات می‌دهد. حالا همه با صدای بلند می‌خندند. امیر جعفری می‌گوید باید در دانشگاه یک کلاس زبان‌شناسی فتحعلی بگذارند.
تصویر‌برداری همچنان ادامه دارد. برای این که جهت نگاه اویسی درست دربیاید، باید مرتب جای دوربین را عوض کنند.

ساعت نزدیک به 8 شب است. هر کدام از اعضای گروه که سرکی به حیاط می‌کشد، گزارش باریدن تند برف را با خودش می‌آورد. هنوز قسمت‌های زیادی از سکانس باقی مانده است، اما انگار کسی خسته نیست. دیالوگ‌ها و بداهه‌های امیر جعفری و فتحعلی اویسی آن‌قدر خنده‌دار است که خستگی از تن همه بیرون می‌رود.

احسان ناظم بکایی - ایمان جلیلی- محبوبه افتخاری

برچسب‌ها