در میان این کارها «به دنیا بگویید بایستد» کار حرفهایتری است که به نظر میرسد بیش از دیگر مجموعهها مورد توجه مخاطبان نیز قرار گرفته؛ هر چند این کار هم نهایت یک موقعیت به صورت بالقوه جذاب را هدر داده است.
«بچههای هور» و بهخصوص «سایه سکوت» هم از ضعیفترین سریالهای سیما در سال جاری به شمار میآیند.
به دنیا بگویید بایستد؛ زیر سایه کیمیایی
حاصل کار محمدرضا آهنج در «به دنیا بگویید بایستد» نسبت به «سایه آفتاب» قابل قبولتر است. آهنج در این مجموعه به سراغ قصه و فضای متفاوتی رفته و تلاش کرده تصویر تازهای از دوره خدمت سربازی و رابطه دو دوست از دو طبقه و خاستگاه اجتماعی متفاوت ارائه دهد.
قسمتهای ابتدایی مجموعه، غافلگیرکننده است و فضای تاریک و سرد جلسات بازجویی یا محیط پادگان که تقریباً برای اولین بار در تلویزیون به این شکل نشان داده شدهاند، جذابیت خاصی به «به دنیا بگویید بایستد» داده اما هر چه مجموعه پیش میرود، نویسنده و کارگردان، تمایل بیشتری برای استفاده از کلیشهها نشان میدهند؛ کلیشههای آشنایی مثل خوشبختبودن خانوادههای فقیر و بدبختبودن پولدارها، عشق در یک نگاه و... .
طبیعی است که قسمتهای میانی، جذابیت و تازگی بخشهای ابتدایی را نداشته باشند، چون آهنج از دایره بسته کلیشهها پا را فراتر نگذاشته است. با این همه، کاملاً مشخص است که کارگردان «به دنیا بگویید بایستد» به دنبال این بوده که بعد از «سایه آفتاب» تجربهای تازه را در کارنامهاش ثبت کند.
«به دنیا...» فضای تلخ و سردی دارد و برخلاف اغلب مجموعههای تلویزیون، تصویری متفاوت از خودویرانگری نسل جوان ارائه میدهد؛ نسلی که قربانی مناسبات نادرست خانوادگی و اجتماعی شده است.
به نظر میرسد آهنج در خلق قهرمانهای قصه (علا و شهریار) و نمایش رفاقت مردانه و حتی نشاندادن پلشتیهای اجتماع، تحت تأثیر مسعود کیمیایی و فیلمهایش بوده. با این همه، هیچ کدام از شخصیتهای «به دنیا بگویید بایستد» جذابیت قهرمانهای فیلمهای کیمیایی را ندارند.
هر چند نویسنده، کارگردان و بازیگران تلاش زیادی کردهاند که کاراکترهایش مثل علا(حامد کمیلی)، شهریار (امیر محمدزند) و لعیا(مریم کاویانی) جذاب و سمپاتیک باشند، اما این اتفاق نیفتاده است.
نوع نگاه نویسنده و کارگردان نسبت به شخصیتها، گاهی بهشدت آزاردهنده است؛ به عنوان نمونه سکانس حضور علا در میهمانی دخترعموی شهریار و لحن صحبتکردنش، بیشتر از آن که فضای مجموعه را طنزآمیز کند، مضحک کرد. دیالوگها هم گاهی طولانی هستند.
تکیه کلام «شهریار جوان» که عموی شهریار بارها تکرار میکند، ظرافتی ندارد و آزاردهنده و تکراری است.
اینطور که به نظر میرسد، متأسفانه «به دنیا بگویید بایستد» سرنوشتی مانند «سایه آفتاب» دارد. مجموعه قبلی محمدرضا آهنج، شروع خوبی داشت اما از میانه راه، ضعفهای متعدد در زمینه داستان و کارگردانی به آن لطمه زد و پایان «سایه آفتاب» چیزی نبود که انتظارش را داشتیم.
با دیدن بخشهای میانی «به دنیا ....» هم غافلگیری بخش اول مجموعه آهستهآهسته رنگ میبازد.
بچههای هور؛ جذابیت هدررفته
«بچههای هور» از معدود مجموعههای تلویزیون است که موضوعی مرتبط با دفاع مقدس دارد. عبدالله باکیده تلاش کرده قصهای آشنا و تکراری را در دل ماجراهایی روایت کند که با جنگ ارتباط دارند.
جنگ، بستری ایجاد میکند تا نوجوانهای هور، زندگیکردن را یاد بگیرند و با فاصلهگرفتن از دوران نوجوانی و کمتجربگی، بالغ شوند. با اینکه جنگ میتواند بستر جذابی برای خلق موقعیتهای تازه و حادثهای در دل یک داستان پرتعلیق را فراهم کند، اما «بچههای هور» از این امتیاز بهدرستی استفاده نکرده است.
شروع جنگ در دهکدهای کوچک و برهمخوردن نظم زندگی اهالی دهکده که درگیر موضوع بازگشت خالد(علیرضا اسیوند) بودهاند، بهراحتی میتوانست تعلیق و هیجان در داستان ایجاد کند اما بیننده با دیدن صحنههای مختلف، هیچ احساس خاصی ندارد.
قهرمانها سمپاتیک نیستند، فضاسازی جعلی و بیهویت است، هیچ چیز قابل باور نیست و همه اینها باعث شده «بچههای هور» نتواند مخاطب جذب کند.
بازیگرها درست انتخاب و هدایت نشدهاند. هر کدام بر اساس برداشت شخصیشان از نقش و قابلیت و تواناییشان مقابل دوربین رفتهاند. کارگردان حتی نتوانسته روی لهجهها کار کند و بازیگرانش را وادار کند از یک شیوه و روش برای صحبتکردن با لهجه جنوبی صحبت کنند.
در دهکدهای کوچک و کمجمعیت، هر کدام از شخصیتها با لهجهای خاص و منحصربهفرد صحبت میکنند!
کارگردانی «بچههای هور» برای عبدالله باکیده امتیازی به شمار نمیرود. باکیده پس از چند تجربه سریالسازی، همچنان در شناخت رسانه تلویزیون و مختصاتش با مشکل روبهرو است.
سایه سکوت؛ انبوه کلیشهها
«سایه سکوت» چند سال دیر ساخته شده؛ ساختار تصویری مجموعه، کهنه و ازمدافتاده است. فیلمنامه، داستانی تکراری و کلیشهای را روایت میکند، اما فیلمنامه نویس حتی در بیان این قصه که بارها گفته شده، موفق نیست و اصول و چارچوبهای ساده قصهگویی را هم رعایت نکرده.
«سایه سکوت» به همان اندازه که در قصهگویی مشکل دارد، از نظر کارگردانی هم با ضعفهای زیادی روبهرو است.
آدمهای بد قصه که در خباثت و حیلهگری دست کمی از شیطان ندارند، مدام در حال قهقههزدن هستند!(سادهترین تصویری که از بدمنها در ذهن نقش میبندد). آنها ویژگی شخصیتی خاصی ندارند و همانقدر بیهویت هستند که شخصیتهای مثبت.
شخصیتپردازی ضعیف باعث شده جدال و رودررویی دو قطب شر و خیر، در قصه نمودی پیدا نکند و تأثیری روی مخاطب نگذارد. همانطور که اشاره شد «سایه سکوت» یادآور مجموعههای ضعیف دهه60 و اوایل دهه70 تلویزیون است؛ مجموعهای شعاری با پیامهای اخلاقی گلدرشت درباره فرجام زیادهخواهی و حرص و آز و... ؛
از همان مجموعههایی که قرار است مخاطبانشان را به انجام کارهای خوب ترغیب کنند، اما مشکل اصلی این است که بینندگان تلویزیون معمولاً رغبتی برای تماشای چنین مجموعههایی ندارند و اصلاً متوجه نمیشوند که سازندگان مجموعههایی از این دست، چه زحمتی میکشند تا انواع و اقسام پیامهای اخلاقی را در دل داستانی کهنه و تکراری جای دهند!