جنگ اگرچه یک واقعیت مردانه بود که در آن نگاه مردانه خشن می‌نمود اما همیشه قربانیان بیشتری در میان زنان و کودکان داشت.

حتی تاریخ را اغلب مردان فاتح نوشته‌اند. با این حال جنگ تحمیلی و ضرورت حضور همه اقشار مردم و ازجمله زنان و حضور ملموس آن در زندگی مردم شهر‌ها و روستا‌های مناطق جنگی موجب شده است که زنان نیز نقش مهمی در هشت‌سال دفاع‌مقدس ایفا کنند. حالا اما پس از گذشت سال‌ها از آن دوران کم‌کم زنانی پیدا شده‌اند که می‌توانند روایتگر دفاع‌مقدس باشند و جنگ را از زاویه دید خودشان به تصویر بکشند. در این بخش پای صحبت‌های زهره حسینی روایتگر خاطرات کتاب «دا»، افسانه قاضی‌زاده نویسنده کتاب «خانه‌ام همین جاست» و زهره فرهادی نویسنده دفاع‌مقدس نشسته‌ایم.

  • درباره آغاز جنگ توضیح می‌دهید؟

زهره حسینی: درگیری مرزی بین عراق و ایران از فروردین 59 بود، اما هرچند روز یک‌بار به اوج می‌رسید؛ به‌عنوان نمونه در خرداد‌ماه 59 تعدادی از سپاهیان در درگیری‌ها به شهادت رسیدند. در تیرماه هم درگیری بود اما پراکنده. ولی 31شهریور در کمال ناباوری و اینکه مردم خرمشهر به خیال همان درگیری‌ها و صداهای چند ماهه بودند، فهمیدند جنگی همه جانبه رخ داده است نه درگیری؛ آن هم بعد از اینکه حملات توپخانه، خمپاره و موشک‌اندازی‌های عراق بر سر مردم باریدن گرفت.آن روز به جای اینکه دانش‌آموزان به مدرسه بروند و با لباس‌‌های رنگارنگ شهر را از هیاهو و شادی خود پرکنند، تعداد زیادی از دانش‌آموزان به همراه خانواده‌هایشان در خواب به شهادت رسیدند و لباس‌های رنگارنگ جای خود را به کفن‌های سفید و خونی داد. مهری متفاوت از هر سال به خرمشهر آمده بود.

قاضی‌زاده: آغاز جنگ (31شهریور 59) سروصداهای زیادی می‌آمد؛ صدای خمپاره، گلوله و ترکش‌. ابتدا فکر می‌کردم درگیری داخلی است اما بعد متوجه شدم نه، درگیری در مرز صورت گرفته و عراق حمله کرده است. در روزهای اول جنگ اوضاع خرمشهر آشفته بود و مقاومت‌های پراکنده‌ای صورت می‌گرفت اما کم‌کم نیروهای مردمی با کمک یکدیگر به یک نظم و آمادگی رسیدند. این گروه‌ها هماهنگی برنامه‌های مختلف امنیتی، پزشکی و حتی امور غذایی و تأمین مایحتاج مردم و رزمندگان را به‌عهده گرفتند؛ تشکیل گروه امداد، تدارکات، آشپزخانه و هماهنگی نیروها با یکدیگر. مکان تجمع اکثریت بانوانی که در خرمشهر مقاومت می‌کردند مسجد جامع بود. من هم آموزش نظامی را در بسیج و کمک‌های اولیه را در جهاد سازندگی دیده بودم بنابراین در هر دو مسئولیت در مسجد جامع خرمشهر ایفای نقش می‌کردم. البته ناگفته نماند که در آن روزها نه من که جوانی 18ساله بودم بلکه هرکس که در خرمشهر بود آنچه از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد؛ آشپزی، نظافت شهر و مکان‌های عمومی، کفن و دفن شهدا، پاسداری از پیکرهای شهدا، نگهداری از بچه‌ها و سالخوردگان بی‌‌سرپرست و در حقیقت برایتان بگویم که مسجد جامع خرمشهر در روزهای ابتدایی جنگ، انسان را به یاد تاسوعا و عاشورای امام‌حسین(ع) می‌انداخت و مردم صمیمانه و مهربان به تقسیم امکانات می‌پرداختند.

هر مغازه‌دار، هر خرمشهری آنچه از مواد غذایی و حیوانات همچون مرغ، گوسفند و هر چه که داشت را به مسجد جامع می‌آورد تا برای رزمندگان و مردم شهر غذایی گرم تهیه شده و مایحتاج آنان تأمین شود. جنگ را ما با سروصدا، شیون، ویرانی، آوارگی، بی‌سرپرست‌شدن کودکان، زنان و سالخوردگان، بی‌رحمی، قساوت، غارت و بی‌منطق بودن دشمن و دشمنی او با اسلام و بشریت متوجه شدیم. مرتبا بیمارستان‌ها، مدارس، مناطق مسکونی و مردم بی‌دفاع خرمشهر همانند سایر شهرهای مرزی مورد اصابت خمپاره، شلیک گلوله توپ، تانک و موشک قرار می‌گرفتند اما من برایتان فضای دیگری را نیز در کتاب خاطراتم ترسیم کردم: وحدت، یکدلی، انسجام، همکاری و مقاومت زنان، جوانان، کودکان و مردان ایرانی در خرمشهر. این حماسه است که باید نقل شود و جاودانه بماند و الا دشمن متجاوز را همه می‌شناسند.

زهره فرهادی: از قبل از آغاز رسمی جنگ (31شهریور‌ماه 59 )درگیری و تحرکات زیادی در مرز ایران و عراق دیده می‌شد. ازجمله در خرداد‌ماه نیز تحرکات خلق عرب شدت گرفت اما هرگز فکر جنگ نبودیم. عملا از ابتدای مهر 59 شهر خرمشهر و سایر شهرهای مرزی به‌خاطر جنگ و شرایط بحرانی و فوق‌العاده به شهرهایی جنگ‌زده تبدیل شدند و مدارس و مراکز دولتی‌ای هم که با جنگ در ارتباط نبودند، تعطیل شدند تا امنیت جانی این قبیل افراد به مخاطره نیفتد. به‌خاطر تحرکات مرزی و اتفاقاتی که در گوشه و کنار شهر می‌افتاد چند‌ماه قبل از آغاز رسمی جنگ دوره امداد و آموزش‌های رزمی را به همراه جمعی از خواهران دیده بودم. بنابراین با شنیدن سروصداهایی که از طرف شلمچه و گمرک می‌آمد ناخودآگاه به طرف مسجد جامع رفتم، آنجا اوضاع بحرانی بود. جنگ فی‌نفسه بد است و تداعی‌گر ویرانی، آوارگی، اسارت، از دست دادن، جدایی، بی‌عدالتی و ظلم است، اما می‌خواهم بگویم در آن لحظات سخت و طاقت‌فرسا با امید به پروردگار و عنایت او و مقاومت مردم در برابر دشمن، با همدلی، ایثار و فداکاری، وحدت ایمان در کشور اسلامی ما تبلور یافته بود و این عامل باعث می‌‌شد اثرات مخرب جنگ تا حد قابل‌توجهی کاهش یابد و به جای آن عزت، افتخار و امید به آینده را برای رزمندگان، مردم شهر و امدادگران به ارمغان آورد و دشمنان را از فتح سه روزه ناامید سازد.

  • چه خاطراتی از روزهای نخستین جنگ دارید؟

زهره حسینی: رفت‌وآمدهای غریب، صداهای عجیب، عبور آمبولانس‌های متعدد به‌سوی بیمارستان‌ها، تعداد زیاد مجروحان و اجساد شهدایی که در گوشه و کنار شهر به چشم می‌خوردند، ویرانی گوشه به گوشه شهر و بسیاری مسائل دیگر از خاطرات روزهای نخستین جنگ هستند که بعد از گذشت سالیان طولانی هنوز در ذهن من تداعی می‌شود. اما من که در آن روزها جوانی 17ساله بودم، ناخودآگاه به طرف بیمارستان شهر رفتم. من آموزش ندیده بودم اما شروع کردم به‌کار حمل‌ونقل مجروحان.

راهروی بیمارستان مملو از مجروح بود و هیچ تخت خالی‌ای به چشم نمی‌خورد. چون مهارت کمک‌های اولیه را ندیده بودم برای کمک، کار تحویل مجروحانی که به شهادت رسیده بودند را به‌عهده گرفتم. با آنکه جثه کوچک و ضعیفی داشتم مشغول شدم. گلزار شهدای خرمشهر، محشر کبری بود، غوغایی عجیب، صحنه‌هایی که قلب انسان را جریحه‌دار می‌کرد؛ پیرمرد و پیرزن‌های 80ساله غرق در خون، جنین‌های سقط شده‌ای که موج انفجار باعث شده بود چهره‌های وحشتناکی پیدا کنند. موقع شست‌وشوی بچه‌ها کمک می‌کردم. از شدت جراحات وارد شده کفن‌های سفید غرق خون می‌شدند و در بیشتر موارد کفن کردن، آب هم در غسالخانه نبود.

زهره فرهادی: هر لحظه جنگ در روزهای ابتدایی خاطره‌ عشق و ایثار بود، هرچه می‌دیدم زیبایی و خوبی مردمی بود که در کمال مظلومیت زیر آتش با صبر، قناعت و گذشت مقاومت می‌کردند، درحالی‌که از هر نظر در مضیقه بودند؛ صدای توپ و خمپاره و گلوله، آتش و مردمی که از هر وسیله‌ و خدمتی برای بقای شهر و یاری یکدیگر دریغ نمی‌کردند، فرماندهی جنگ در سپاه خرمشهر و... همه اینها خاطراتی هستند که بیش از همه خودنمایی می‌کنند.

  • سخت‌ترین روز مقاومت چه روزی بود؟

زهره حسینی: همه روزهای جنگ سخت بود، زیرا دشمن ما آماده و مسلح و ما بدون آمادگی بودیم؛ در شرایطی که انقلاب اسلامی نوپا بود جنگ به کشور تحمیل شده بود اما 24مهر به‌خاطر از دست دادن تنها پایگاه مردمی (مسجدجامع خرمشهر) و هجوم همه‌جانبه دشمن به شهر یکی از سخت‌ترین روزهای مقاومت و به تعبیری بهتر، سخت‌ترین روز عمر من و بسیاری از افرادی بود که با چنگ و دندان شهر را نگه داشته بودند.

قاضی‌زاده: 24مهر 59، روزی که به ما گفتند شهر را تخلیه کنید و خرمشهر در محاصره کامل عراق قرار گرفته است. ابتدا از ما بانوان خواستند تا شهر را ترک کنیم تا اسیر نشویم. روز خداحافظی با مسجد جامع خرمشهر بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود.

  • خانم قاضی‌زاده خاطراتی که از روزهای نخستین جنگ دارید را بیان کنید.

آب، برق، راه‌های ارتباطی، امنیت، آسایش و زندگی در خرمشهر قطع شده بود. به جای وضو تیمم می‌کردیم؛ این فضای عمومی خرمشهر بود؛ شهری که گمرک ایران بود؛ مکانی زیبا، سرسبز و پر از نعمات الهی اما در آن روزها مردم و رزمندگان در سخت‌‌ترین شرایط مقاومت کردند. از کدام بخش خاطراتم بگویم؟ از سخت‌‌ترین‌ها یا تلخ‌ترین‌ها؟ این صحنه را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم در همان روزهای ابتدایی شهید محمود فرخی با یک وانت مملو از شهدا از کمی جلوتر، از منطقه درگیری آمده بود. وقتی شهدا را به داخل بیمارستان آوردم به شمارش آنها پرداختم. هشت شهید بود؛ صحنه‌های دلخراشی از این دست در آن روزها بسیار دیدیم. خرمشهر، یکی از شهرهای مرزی ایران در سال‌های جنگ به‌ویژه نخستین روزهای آغاز جنگ مورد اشغال و هجوم همه‌جانبه عراق قرار گرفت اما مبارزات و مقاومت مردم و به هم پیوستن همه نیروهای نظامی در شهر باعث حماسه‌ای تاریخی و جاویدان شد. امام‌خمینی(ره) فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد؛ زیرا دشمن امکاناتی ایجاد کرده بود که به راحتی امکان فتح و نفوذ در خرمشهر میسر نبود، اما با عزم آهنین مردان‌حق و مجاهدان در راه خدا این فتح با شهادت فرزندان این آب و خاک صورت گرفت. روز آزادی خرمشهر یکی از بهترین روزهای زندگی هر ایرانی و انسان آزاده است.

  • چه تصویری از جنگ در ذهن شما باقی مانده است؟

قاضی‌زاده: 45روز مقاومت مردمی در خرمشهر هر روزش سخت‌ترین بود اما زیبایی‌هایی را نیز در پی داشت. یکی اینکه شهادت دوستان، رزمندگان و مردم باعث تحرک و پویایی می‌شد و با شهادت یک نفر چند نفر مصمم‌تر از گذشته در صحنه حاضر می‌شدند. دیگر اینکه در آن زمان زن و مرد هر چه درتوان داشتند انجام می‌دادند و نگاه به موقعیت و شغل نبود؛ به‌عنوان نمونه بانوان در مقاومت مردمی خرمشهر نگهبان انبار مهمات بودند. یادم می‌آید امیر سامری(فرمانده) به برادران رو کرد و گفت: چند نفر آرپی‌جی زن و خدمه می‌خواهم. به محض اینکه این مطلب را گفت من گلوله آرپی‌جی را برداشتم و همین عامل باعث شد برادران رزمنده و گروهی از ارتشیان که کمی دورتر از ما بودند به سرعت به ما بپیوندند و همکاری خوبی صورت گرفت. نیروهای مردمی و ارتش با وحدت و در اختیار گرفتن امکانات یکدیگر توانستند مقاومت خوبی از خود نشان دهند. یکی دیگر از مسئولیت‌های بانوان پر کردن اسلحه رزمندگان و خشاب‌ها بود و... . بالاخره 24مهر مجروح شدم و برخلاف میل باطنی‌ام با چشم گریان مرا از شهر بیرون بردند. هرچه از مظلومیت خرمشهر و مردمانش و مقاومت مردمانش گفته و نوشته شود، گفته شود یا به تصویر درآید، کم است. در حقیقت باید با جمع‌‌آوری آثار شهدا وخاطرات مبارزان و مردم سعی در حفظ آثار معنوی جنگ و دفاع‌مقدس هشت‌ساله داشته باشیم تا این میراث گرانبها برای مردم ما حفظ شود و نسل جوان با ارزش‌های دفاع‌مقدس و فرهنگی مردم خود آشنایی پیدا کنند تا بتوانند در برابر همه تهاجمات بیگانگان محکم، راسخ، با ایمان و با صلابت ایستادگی کنند.

برچسب‌ها