ایثارگران در پیچ و خم زندگی روزمره ما به فراموشی سپرده شدند و روی خاطرات رشادتشان غبار خستگی نشسته است. 26 مرداد اما بهانهای است برای یادآوری روزی که در سال 69 ، یک سال پس از ترک مخاصمه میان ایران و عراق در نتیجه پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد توسط ایران، اسیران دوران مقاومت و از خودگذشتگی پای در خاک پاک میهن نهادند و آزادگان سرافراز شدند.آزادگان آمدند همانطور که رفته بودند؛ دلیر و مقاوم، نستوه و استوار، امیدوار و دلاور.
آمدند با همان صلابت همیشگی، همانطور که دیروز رفته بودند. آنان که در سالهای درد و فراق، دور از دیار به سر میبردند، کولهباری از خاطرات تلخ و شیرین به همراه آوردند که هرکدام از آنها، درس بزرگی از استقامت و آزادگی بود. اما آنان را خیلیها فراموش کردهاند؛ خاطرات بسیارشان نگفته ماند و دوباره رفتند. حال نزدیک به 20 سال از آن روزها گذشته و امروز تنها بهانهای است برای یادآوری آنچه آنان با خود آوردند.
حتی اگر به قصد شهادت خداحافظی کردهباشی و راهی جبهه شدهباشی، باز هم خانوادهات در انتظار اخباری که احوال تو را بازگو کند میمانند.
حتی اگر سالها از رفتنت گذشته باشد هنوز کسی منتظر است که بیایی، در را بکوبی و با لبخندت شادی بیاوری.
سالها انتظار برای مادرانی که روزبهروز پیرتر و فرسودهتر شدند، کار آسانی نبود. همسرانی که سالها چشم در چشم پرسشگر کودکانشان دوختند روزهای سختی را سپری کردند.
حالا سالهای سال از روزهای سخت گذشته؛ روزهایی که هر دمش به ساعتی گذشت؛ ساعتی پر از نگرانی و دلشوره؛ مادری که دلش شور میزند نکند بند اسارت به گلوی فرزندش سخت گره بخورد و راه نفسش را ببندد.
بند اسارت برای برخی اسرا سالهای سال گرههایی ریزودرشت داشت. گروهی زمان بیشتر و گروه دیگری زمان کمتری را در بند بودند تا بالاخره یکی از روزهای مردادماه فراموشنشدنی سال1369 بندی گشوده شد و گروهی آزاد؛ آزادتر از دیروز.
قصرشیرین در گشود
روی پرنده قفسی
26مردادماه سال 1369 بالاخره نخستین گروه اسرای ایرانی جنگ هشتساله ایران و عراق وارد خاک کشور شدند.
مرز خسروی و شهر قصرشیرین تنها راه ورود اسیرانی بود که دستهدسته و اتوبوساتوبوس راهی خاک وطن میشدند تا به خانه و کاشانهشان بپیوندند.
اتوبوسهای با سرنشینان متحیر از راهی که گشوده شدهبود بازگشتند و هوای کشور دوباره ریهها را از ابدیت پر و خالی کرد.
مبادله اسیران جنگی میان دو کشوری که 8 سال دشمنانه با هم جنگ تمامعیاری کردند، هرچند کار آسانی نبود اما رو به سوی مرز خسروی جایی برای مبادله بود. لباسهای نوپوش همه اسیران قامت خستهشان را در بر گرفته بود. صفهایی به انتظار که سوار اتوبوسهای وطنشان میشدند تا در دو سوی مخالف هم رو به وطن بگذارند؛ گروهی رو به سوی عراق و گروهی رو به سوی ایران؛ پشت به هم در دو جهت مخالف.
برای التیام زخم جنگ
نخستین گروه 1000 نفری اسیران جنگی که از مرز خسروی گذشتند و پا به خاک کشور گذاشتند، فصل جدیدی در روز شمار جنگ ایران و عراق گشوده شد؛ پدر و مادرانی که از هر کوی و برزن عکس در دست بهدنبال گمگشتههاشان رهسپار مرز شدند.
تسکین درد جنگ چندان آسان نبود. دفتر سالهای انتظار، برگ جدیدی گشوده بود. پاهای خسته، دستهای لرزانی که عکسی در دست گرفته بودند و دم اردوگاههای نگهداری اسیران بازگشته صف کشیدهبودند و به امید گرفتن خبری از عزیزانشان از اسیری به اسیر دیگر پیجویی میکردند.
خانه به خانه، اسیر به اسیر، رفتن و پرسوجوکردن برای پدر و مادران پیری که بیخبری از فرزندشان را تحمل نمیکردند.
پیرمردی روستایی که راه به شهر باز کرده بود با عکسی در دست سراغ از پسرش میگرفت؛ پسری که عصای دستش بود، برای جنگ با دشمن به جبهه رفته بود و بیاینکه هیچ نشانی از خود باقی گذاشته باشد بیهیچ خبری ناپدید شدهبود. پیرمرد امیدوار بود که اسیری در اردوگاه، پسرش را دیده باشد.
مادری که دیدن فرزندش را پس از سالها باور نمیکرد که این تن نحیف و رنجور با این نگاه افسرده، پسر رشید جبههرفتهاش باشد، شکر خدا را به جا میآورد و فکر میکرد چطور میتوان برق نگاه را به جوان رعنایش بازگرداند.
دخترک دهسالهای که پدر را به خاطر نمیآورد با نگاهی شرمگین از خالهاش میپرسید: «این آقاهه کیه پیش مامانم میشینه؟» و حتما خاله توضیح میداد که این مرد، صاحب همان عکس روی دیوار است و دخترک هی به عکس نگاه میکرد و فکر میکرد سربهسرش میگذارند، از بس که این مرد و پدر قابگرفته به هم شبیه نبودند.
گروهگروه اسیرانی آمدند که خیلی زود نام آزاده گرفتند. آزادگان چالشهایی پیش رو داشتند که شاید هرگز به آن نیندیشیده بودند.
بعضی عکسها را شناختند؛ یادشان آمد که چند سال پیش، چند ماه پیش با تصویر قابگرفته در دستان پیرزن در یک اردوگاه بودند.
یک روز اما صاحب عکس تنبیه را تاب نیاورد، صاحب یک عکس دیگر بعد از یک دوره کوتاه بیماری به قرنطینه رفت و دیگر نیامد. صاحبان عکسها چهرههای قبراق و سرحال برخی دوستان هم اردوگاهیشان بودند که از سالها پیش از آنها خبری نداشتند. همین اندوهی جانکاه شد.
هیچکس نتوانست به نگاههایی که به هزار امید آمده بودند پاسخی بدهد که دلآزرده و ناامید بازگردند. بعضیها انتظارشان تا مدتها بعد ادامه داشت و شاید هنوز هم نگاهشان به در و گوششان به تقههایی باشد که شبی نیمهشبی به در میخورد.
مادری که حاضر نبود خانهاش را عوض کند، فکر میکرد پسرش از جنگ بازمیگردد و در این شهر شلوغ پی خانه پدری میگردد تا مادرش را ببیند. پیرزن عاقبت در همان خانه منتظر ماند که ماند... .
زنی آنقدر رشتههای نامرئی را برای رسیدن به سرنخی از شوهرش دنبال کرد که خسته و درمانده پذیرفت که هیچ خبری نیست؛ حتی سنگ گوری.
آزادگان امروز
از جنگ ایران و عراق در حال حاضر 40 هزار آزاده در کشور داریم؛ کسانی که سوای جنگیدن با دشمن ناچار بودند سالهای سال در اردوگاههایی با شرایطی نامناسب و شاید غیرانسانی منتظر روزی باشند که درهای اردوگاه گشوده شود و خاک وطن زیر پایشان باشد. سالهای انتظار به سر رسید و بالاخره در وطن گشوده شد.
حالا بیشتر از 19 سال از بازگشت آزادگان به کشور گذشته است. شاید بسیاری از جوانان بیستساله امروزی ندانند که بازگشت آزادگان به کشور چه موج بزرگی از شادی و اندوه توأمان را به همراه داشت، اما برای آنها که سال 1369 و روزهای عجیب بازگشت اسیران را به یاد میآورند هنوز هم دیدن عکس اتوبوسهایی که سرنشینانش اسیران جنگی بودند موجی از شادی و اندوه را به همراه دارد.
یادمان باشد 19سال پیش در قصرشیرین، مرز خسروی، گروههایی معاوضه شدند؛ گروهی ایرانی با گروهی عراقی. هر دو گروه سوار بر اتوبوس شدند و پشت به هم در دو سوی مخالف به سوی وطن و خانوادهشان شتافتند. دو گروهی که سالها با هم جنگیده بودند، به خانههایشان بازگشتند.