فردا رسید و آقای بز سر صف گفت: «قانون اول اینه که باید موقع جشن بخندین. دوم هر کس باید شعر اناریش رو با صدای بلند بخونه و سوم اینکه همه انارشون رو تا آخر بخورن؛ چون قدیمیها گفتن اگه کسی دونههای یه انار رو تا آخر بخوره، دیگه مریض نمیشه!»
تولهها مشغول خوردن انار شدند. آقای گوساله اولین کسی بود که شعرش را خواند: «یه انار دارم قِلقِلیه/ سرخ و سفید قلقلیه/ میزنم زمین قلقلیه/ نمیدونی تا قلقلیه...»
بچهها برایش هوار کشیدند. اما نفر دوم جشن را به هم ریخت. کلاغ شعرش را اینطور شروع کرد: «انار منار قارقوره/گاو حسن چهجوره...؟»
هنوز کلمهی بعد را نخوانده بود که گوساله عصبانی شد و داد زد: «بابای خودت چهجوره و...» و از زور عصبانیت انارش را محکم به طرف کلاغ پرت کرد. کلاغ بیچاره هم فقط توانست به جای قار، آخ بگوید!
بچهها هم که سرشان برای هیجان درد میکرد دانههای انارشان را به طرف هم پرت کردند. آقای بز فریاد زد: «حیوونا! انار پرت نکنین! مگه نگفتم اگه کسی همهی دونههای انارش رو تا آخر بخوره، مریض نمیشه...؟!»
اما حرفهای آقای بز دعوا را داغتر کرد. آخر معلوم نبود دانههای اناری که روی زمین افتاده، مال کدام توله است. بچهها هم از ترس اینکه نکند یکدانهی انارشان از گلوی کس دیگری پایین برود، به جان هم افتادند.
اما بدترین قسمت جشن وقتی بود که بچهها بو بردند چند دانه انار لای پرهای کلاغ گیر کرده. کلاغ تا آمد پرهایش را بتکاند،تولهها حسابی او را تکاندند و پرهای سیاهش را بهخاطر چند دانه انار، پرپر کردند.
فردای آنروز والدین کلاغِ کچل آمده بودند تا کمی دربارهی سنت گذشتگان با آقای بز حرف بزنند.
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۲
سید سروش طباطباییپور: جشن قدیمی «انارخوران» نزدیک بود و حیوانات خوشخوراک جنگل خودشان را برای استقبال از آن آماده میکردند.آقای بز هم برای احترام به سنت گذشتگان به تولهها گفت فردا هرکس یک انار بیاورد و یک شعر اناری هم حفظ کند.
منبع: همشهری آنلاین