در سالهای قبل از انقلاب اسلامی، بحث روستا عمدتا در دو وجه بهکار گرفته میشد: یکی وجه هزلآمیز آنکه در نمونههایی مانند سری فیلمهای صمد، اهالی روستا را مورد سخیفترین شوخیهای تمسخرآلود قرار میداد و دوم، وجه ابزاری آنکه براساس اهداف تبلیغاتی انقلاب سفید، نمایشی کاریکاتوری از مقاومت روستائیان را در برابر سلطه فئودالیسم و پشتیبانی حکومت از روستائیان بهرخ میکشید. در این بین کم بودند فیلمهایی همچون گاو که در عین نمایش محرومیتهای مناسبات روستایی آن دوران، وجوه انسانشناسانهای را در متن خود داشتند.
در سالهای نخستین بعد از انقلاب، موضوعات روستایی رشد چشمگیری در سینما داشتند که عمده محورهایشان مبتنی بر تقبیح مهاجرت به شهر، افشای جنایات و نارساییهای حکومت پهلوی در روستاها یا نمایش برخی محرومیتها بود. این فضا بعد از مدتی فروکش کرد تا اینکه در اواخر دهه 1370بار دیگر، منتها این بار در ابعاد معناگرایانه و با هدف اینکه روستا محلی مناسب برای کسب مدارج معرفتی و عرفانی است، موضوع یادشده مورد توجه قرارگرفت که این بار نیز زمان تداومش چندان به طول نینجامید.
فیلم «یه عاشقانه ساده»، از معدود فیلمهای روستایی طی چندین سال گذشته است. آیا رویکرد فیلمنامهنویس و فیلمساز به این فضا، مبتنی بر همان جهتگیریهای قبلی است یا ایده جدیدی را روی این بستر پرورش میدهد؟ یهعاشقانه ساده، فاقد ابعاد سیاسی و اجتماعی است و برای همین تعقیب ردپاهایی در مورد محرومیتها و فقدان امکانات یا ستیز علیه ستمگری طبقات فرادست یا حتی مفاهیم عرفانی (مگر در ارتباط با جوانی که بهتنهایی در حومه روستا به سر میبرد و مثلا قرار است مرشد و راهبلد شخصیت اصلی داستان باشد) در آن بیفایده است. فیلم همانطور که از اسمش پیداست، قرار است حکایتی عاشقانه را در محیط بیغل وغش روستایی بازگو کند.
این ایده نیز البته از موضوعاتی است که بهویژه در سالهای اولیه راهاندازی سینمای داستانی در ایران، به وفور یافت میشد اما نکتهای که در این میان وجود دارد، طرز تلقی مولفان فیلم از مفهوم سادگی است که متأسفانه عملا منتهی به نوعی سادهانگاری شده است. مشکل اساسی فیلم آن است که مخاطب اثر، جدی گرفته نمیشود و حکایتی تکبعدی از آدمهایی ملالآور در فضایی تخت و عاری از فراز و نشیبهای دراماتیک مناسب، به رویت او میرسد، بیآنکه واجد ایدهای نوین در ساختار یا محتوا باشد. از دل این مشکل اساسی البته معضلات دیگری هم پدید میآیند که از آن جمله، ظهور ناگهانی یک خط انحرافی آشکار از درام اصلی (مانند ماجرای افزودن مواد افیونی به آرد گندم در نانواییای که منجر به بیماری و مرگ برخی اهالی روستا میشود) است؛ افزودهای بیربط که بیشتر به یک جوک ناساز در وسط سوزی عاطفی شباهت دارد تا مثلا یک گره و چالش دراماتیک. فیلم در کلیشهایترین (آنقدر کلیشهای که به نوعی غافلگیرکننده بهنظر میآید: جوان رقیب عشقی، یکدفعه رقابت عاشقانه را کنار میگذارد و در روندی فاقد چالش جدی، محبوب را به حریف وامیگذارد) شکل ممکن به انتها میرسد و هیچ راه گریزی برای حتی اندکی تأملآفرینی برای مخاطب باقی نمینهد و برای همین نه سادگیاش قابل باور است، نه عاشقانهاش درک میشود و نه اهالی روستایش که با لهجه غلیظ ساکنان محترم مناطق شمالی تهران تکلم میکنند.