روند روبهرشدی که سامان مقدم فیلم به فیلم از «سیاوش» به «پارتی» و بعد کمدی اجتماعی پرنشاط و خوش ریتم مکس و فیلم درخشان کافه ستاره طی کرده بود با مشکلات و حاشیههای «صدسال به این سالها» متوقف شد و حالا یک عاشقانه ساده نشان میدهد که یک فیلمساز مستعد چگونه میتواند فیلمی تا این اندازه دور از تواناییهای خودش بسازد. فیلم صدسال به این سالها سنگ بزرگی بود که به هدف زده نشد و سالها در محاق ماند تا سازندهاش اینبار سراغ مضمونی برود که بدون مشکل و حاشیه امکان اکران عمومی داشته باشد؛ خروج از هیاهوی شهر و رفتن به روستا برای روایت داستانی عاشقانه که نه روستایش باورپذیر است و نه عشقش؛ نه فضا درآمده و نه آدمها را میشود در قامت روستاییها باور کرد.
شاید در همان قالب اولیه که قرار بود همه چیز به صورت فانتزی برگزار شود، میشد با این ترکیب بازیگران و این فضا کنار آمد ولی در شرایط فعلی لحن رئالیستی فیلم بیشتر به سادهانگارانه شدن اثر منجر شده و در پرداخت به نظر میرسد که با وجود تلاش کارگردان شاهد یک کمدی ناخواسته هستیم. تسلطی که مقدم در مکس، کافهستاره و حتی پارتی در درست درآوردن ریتم و روال صحنهها نشان داده بود اینجا به کل غایب است و هر سکانسی با ملال و اطناب فراوان آغاز میشود و به پایان میرسد تا نوبت سکانس ملالآور دیگری برسد. باور کردن همایون ارشادی، فرهاد آئیش، مصطفی زمانی، احمد مهرانفر و مهناز افشار در قالب افرادی روستایی امکانپذیر نیست.
مرز میان سادگی و سادهانگاری در فیلم یک عاشقانه ساده مخدوش شده و مقدم با فیلمنامه طولانی و سست امیرعربی نتوانسته فیلمی قابل قبول بسازد. زیبایی ابیانه کاشان و قابهای شکیل محمدآلادپوش جذابیت بصری هدررفتهای را برای فیلم به ارمغان آورده که مثل یک دکمه زیبا روی لباسی بدقواره و زشت است. جعلی بودن فیلم و تصنع حاکم بر اثر فاصله تماشاگر با آنچه روی پرده در جریان است را تا پایان حفظ میکند و چنین فاصلهگذاریای برای اثری که قرار بوده ساده و سر راست روایتگر قصهای عاشقانه باشد، شکستی تمام عیار را رقم زده است.