خاطرات انسان قدیمی ترین همدم او هستند که در برخی موارد در ذهن او نقش می بندد و فراموش نمیشود.
حال اگر این خاطرات مربوط به دوران جنگ و دفاع مقدس باشد چه زیباست که همواره نقل شود تا هم برای آیندگان به یادگار بماند و هم برای افرادی که فراتر ار مرزهای جغرافیایی تمایل به دانستن اطلاعات درباره جنگ دارند، سندی معتبر و گویا از این دوران باشد.
شایسته است برای معرفی شخصیت شهدا، جانبازان و ایثارگران که انصافا با فداکاری و شجاعت های ارزشمند خود الگوی عملی برای انسانها هستند این خاطرات به زبانهای دیگر ترجمه شود.
یکی از افرادی که اقدام به ثبت خاطرات خود از این دوران کرده، ˈاعظم نامداری پورˈکه در آن ایام برای پرستاری از مجروحان در بیمارستان به خدمت مشغول بود.
وی می گوید: در سال 1360 در آبادان، مجروحی را به بیمارستان آوردند که دانشجوی سال ششم پزشکی بود.
او تازه نامزد کرده و هنگام خداحافظی از خانواده به آنها گفته بود که مطمئن است به شهادت می رسد لذا منتظر بازگشت او نباشند.
او را که به شدت زخمی شده و خون زیادی از بدنش رفته بود به اورژانس آوردند.
کارهای اولیه را روی او انجام دادیم اما قبل از اینکه به اتاق عمل برسد شهید شد، وقتی پیکر گلگون و چهره نورانی او را دیدم بشدت متأثر شدم، می دانستم او نامزد دارد و قرار گذاشته بودند که پس از برگشتن از جبهه، عروسی کنند.
به همین خاطر ، او حکم یک داماد را داشت لذا آرزو داشتم به خاطر همین مسئله روی پیکرش دسته گلی بگذارم اما در محیط جنگزده آبادان، نه گلی بود و نه گلفروشی، محال بود که یک شاخه گل پیدا کنم تا روی پیکر او بگذارم.
خیلی ناراحت بودم. از بیمارستان بیرون رفتم اما همانطور که حدس می زدم هرچه در خیابان ها گشتم گلی پیدا نکردم، تصمیم گرفتم پس از مدتها به منزل خودمان سری بزنم،چون قبل از جنگ داخل باغچه خانه، چند نوع گل بود.
با اینکه مطمئن بودم، پس از یکسال همه آنها خشک شده اند اما برای آرامش دلم به طرف خانه رفتم، به خانه رسیدم، وقتی وارد حیاط شدم با کمال تعجب دیدم، داخل حیاط پر از گل نرگس است، باور نکردنی بود.
بوته گل نرگس بدون هیچ آبی فقط با نور آفتاب رشد کرده بود، آن هم چه گلی! شاداب و زیبا، نزدیک بود از خوشحالی فریاد بزنم.
در حالی که برای عظمت خدا الله اکبر می گفتم، یک دسته بزرگ از گل نرگس چیدم و برگشتم بالای سر شهید و آن را روی پیکر گلگون او گذاشتم.
منبع: ایرنا