قد خمیده، عصا به دست و با زحمت راه میرود. هرچند سنش بالاست. اما خیلی بیشتر از سنش شکسته شده است. عزیز از دست داده خبر دارد از شکستگی جسم و روح این مادر. بخصوص آنکه این مادر عزیزش را در راه اسلام و انقلاب فدا کرده است.
پسرش شهید شده و این یعنی یکی از بهترین فرزندانش را از دست داده است. چون شهادت فقط هنر "مردان خداست" و سخت است که مرد خدا در خانه داشته باشی و با دست خودت رهسپار جبهههای جهادش کنی.
مادر شهید "علی اصغر رسولی" غم و اندوهش از دو جهت است. یکی دلتنگی سالها فراق از فرزند و دیگری سالها انتظار آمدن پیکر شهیدش را کشیدن. شهید علی اصغر رسولی یک شهید مفقود الجسد است. و مادرش 33 سال چشم انتظار رسیدن پیکرش است.
او میگوید: پسرم 25 ساله بود که به جبهه اعزام شد. سرباز بود و هنوز دو ماه از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش را برایم آوردند. علی اصغر در سال 59 و در سوسنگرد و هویزه میجنگید که به شهادت رسید.
مادر شهید رسولی ادامه میدهد: 8 فرزند دارم که یکی شهید شد. علی اصغر فرزند چهارم و پسر اولم بود. اخلاق خیلی خوبی داشت و خیلی مومن و با خدا بود. وقتی انقلاب بود همهاش توی مسجد محل مشغول فعالیت و کمک به جریان انقلاب بود. وقتی امام خمینی(ره) آمد، با یک ماشین دیگران را سوار میکرد تا بروند و امام را ببینند.
چین و چروک انتظار، چهره مادر را در نورانیتی عجیب فرو برده است. در حالیکه دستانش میلرزد نشسته و عصایش را آرام و با احتیاط زمین میگذارد. در سوالاتم دقیق میشود و گاهی میخواهد سوالاتم را برایش تکرار کنم. وقتی میپرسم علی اصغر چگونه شهید شد؟ آهی کشیده، سری تکان میدهد و میگوید: تقصیر بنی صدر بود.
او سال 59 خیلی خیانت به این بچهها کرد. پسر من راننده تانک بود. توی سوسنگرد به جنگ دشمن رفتند. بنی صدر او و دوستانش را فرستاد جلو، اما مهمات کافی به آنها نداد. آنها هم مقاومت کردند ولی بالاخره شهید شدند.
وقتی جریان شهادت پسر را تعریف میکند میفهمم که او جزو رزمندگان همراه شهید محمد حسین علم الهدی بوده است که حماسه هویزه را در دیماه 59 آفریدند. همانهایی که سند مظلومیت رزمندگان اسلام در خیانت بنی صدر شدند و شهادتشان آگاهی به جامعه داد تا مقابل خیانتها بایستند و فقط گوش به فرمان رهبر کبیرشان باشند.
مادر از 33 سال انتظار برای رسیدن یک نشانه یا پلاک از فرزندش میگوید و آرام با همان مهربانی ادامه میدهد: خدا میداند که پیکر فرزندم برمیگردد یا نه ولی من هنوز امیدوارم. این انتظار سخت است. آنقدر برای یافتن بدنش به این طرف و آن طرف رفته و سراغ گرفتهام. آنقدر به مناطق جنگی و جبهههای جنوب رفتهام که خسته شدهام.
او ادامه میدهد: تا وقتی که پای رفتن داشتم دنبال پیکر شهدای گمنام، در مراسم تشییعشان میرفتم. هر چه شهید میآوردند همراهشان میرفتم. اما الان دیگر درد پاهایم نمیگذارد و نمیتوانم بروم. چند سال است که پادرد و کمر درد دارم. برایش یک مزار خالی در قطعه شهدا گرفتم تا اگر پیکرش برگشت، آماده باشد. سالها منتظر شدم. دیدم نیامد. من هم آن مزار خالی را به یک شهید دیگر دادم.
مادر سالهاست که رنج انتظار پسر را تنهایی به دوش میکشد. درست از بیست سال پیش که همسرش از دنیا رفت، او مانده و دنیایی از فراق. میپرسم وقتی دلتنگ علی اصغر میشوید کجا میروید؟ در جوابم میگوید: سر مزار پدرش. آنجا کمی آرام میگیرم.
معمولا در مواقع دلتنگی نشانی از پسر میتواند مادر را آرام کند. عکسی، نوشتهای، لباسی...اما مادر شهید رسولی میگوید: علی اصغر! نه وصیت نامه دارد و نه یادداشتی. خودش که مفقود شده وسائلش هم همراهش بوده است. هیچ کدام از وسایلش را برایم نیاوردند.
و اینها فقط بخش کوچکی از رنجهای مادر شهید مفقود الجسدی بود که 33 سال به انتظار یک نشانه دل خوش دارد. مادری که بیشتر از آنکه سخن از داشتههایش به میان آورد سکوت میکند و همین کم حرفی، نشانی از متانت اوست. هر چند این امید به آمدن نشانههای فرزند نیست که او را سرپا نگه داشته است.
چرا که مادر با دست خود او را راهی جبهه کرد و امروز میداند او هم نشین اولیای خداست. اما مادری واژه غریبیست که فقط با عشق به فرزند کامل میشود. عشقی عجیب که به غیر از مادر فقط در وجود خدا یافت میشود. مادرانی که با عشق به فرزندانشان آنها را رهسپار میدان جهاد کردند و امروز نه در نگاهشان و نه در کلامشان رنگی از توقع وجود ندارد و همگی میگویند فرزندانمان را در راه خدا دادیم...
منبع: تسنیم