این اشتیاق فیلسوفان به اموری چون ورزش، فیلم، پوشاک، خوراک یا رشتههایی چون روانشناسی، زیستشناسی، روانکاوی و در سالهای اخیر رسانه، سنتهای فلسفی مرسوم را دچار بحرانهای پیاپی کرده است. این بحران، بیشتر در نحوه ارتباط انسان با این پدیدهها و چگونگی نسبت او با آنها نمودار میشود. شاید بتوان گفت، از این نظر، امروزه مهمترین بحران فلسفی، بحران سوژه است، اینکه برای نمونه اگر امروزه از حقوق طبیعت سخن به میان آید، هویت انسانی در این ارتباط و نسبت جدید با طبیعت، چگونه خواهد بود؟ و نیز پیدایی شاهراه های ابر اطلاعاتی و فرآیند دیجیتالی شدن اطلاعات و مجازی شدن همه عرصههای زندگی و در یک کلام، نفوذ رسانههای جدید به ساحت زندگی بشر، چه تاثیری بر اندیشه، هویت و کنش او خواهد گذاشت؟ آیا از این پس باید از انسان دیجیتالی یا مجازی و یا رسانهای سخن گفت؟ اینها و دهها پرسش دیگر، دانشی را پدید میآورد به نام «فلسفه رسانه».
گرچه این دانش از حدود 10سال پیش برای نخستین بار در آلمان، انگلیس و بیشتر در آمریکا مورد توجه پژوهشگران فلسفه، فیلسوفان، جامعهشناسان و متخصصان ارتباطات قرار گرفته است، اما هنوز در ایران جز اشاراتی پراکنده، ردی از خود برجا نگذاشته است. بر این اساس، دانشکده صدا و سیما با همکاری بخش فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف عهدهدار برپایی نخستین کارگاه آموزشی فلسفه رسانه در دوشنبه گذشته شد. در این کارگاه، سعی شد تا با ارائه مقالهها و سخنرانیهای گوناگون حول موضوع رسانه و فلسفه، به مهمترین مسائل قابل طرح در این خصوص پرداخته شود.آنچه از پی میآید، گزیدهای است از برخی سخنرانیهای ایراد شده در این کارگاه آموزشی.
« فلسفه رسانه دانش خردسالی است که بیش از 10 سال از عمر آن نمیگذرد. از این رو، این کارگاه و به ویژه مقالهای که من در اینجا درباره ماهیت فلسفه رسانه ارائه میکنم، قصد پاسخگویی و تبیین هیچ مسئله یا مسائلی از فلسفه رسانه را ندارد، بلکه فقط در پی تبیین چارچوبهای کلی این دانش جدید است.
آن چیزی که تحت عنوان فلسفه رسانه گفته میشود، نه ارتباطشناسی فلسفی، نه رسانه شناسی فلسفی و نه فلسفه ارتباطات جمعی و نه مطالعاتی است که موسوم به فلسفه و رسانه است، بلکه دانشی است زیر شاخه دانش فلسفه؛ اگرچه شباهت فلسفه رسانه به این علوم زیاد است». دکتر سید حسن حسینی، دبیر این کارگاه در آغاز ارائه مقالهاش، این پرسش را که آیا فلسفه رسانه از جنس فلسفه مضاف است یا مطلق، چاشنی این سخنان کرد و گفت: «اگر فلسفه مطلق را علم وجودشناسی یا علم به وجود به ماهو وجود و فلسفه مضاف را دانش مطالعه عقلانی و فراگیر احکام فراگیر یک علم یا پدیده بدانیم، مثل فلسفه زیستشناسی، فلسفه فیزیک و فلسفه فیلم، بنابراین روشن میشود که فلسفه رسانه، جزو فلسفههای مضاف است.
فلسفه رسانه، فلسفه مضاف به علم است و هم فلسفه مضاف به امر یا پدیده، اما براساس سنت فلسفی غرب، فلسفه رسانه، هم از نوع فلسفههای مطلق است و هم از نوع فلسفههای مضاف، زیرا در آنجا این 2 نوع فلسفه (مطلق و مضاف) حریف هم نیستند (برخلاف اینجا)». او آنگاه با نگاه به تقسیمبندی دیگری که در حوزه سنت فلسفی غرب رواج دارد، یعنی فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی، به طرح این پرسش پرداخت که آیا فلسفه رسانه از نوع قارهای (اروپایی) است یا تحلیلی؟ و در ادامه افزود: در مجموع تاثیر فلسفه قارهای به خصوص مکاتب فلسفی هرمنوتیک، اگزیستانسیالیسم و ضدساختارگرایی بر فلسفه رسانه، کاملا مشهود است و در این زمینه، میتوان آرای فیلسوفانی چون هایدگر، نیچه و دریدا را در مبانی و روشهای این دانش خردسال مشاهده کرد.
اما در مورد نحوه و اندازه تاثیر فلسفه تحلیلی بر فلسفه رسانه نیز باید گفت که به رغم تعریفهای متعدد و ناموافقی که از این سنت فلسفی شده بسیاری از فیلسوفان چون ریچارد رورتی که در سنت تحلیلی پرورش یافته، در اصل این تقسیمبندی فلسفه به قارهای و تحلیلی تردید روا داشتهاند. ظهور اصلی فلسفه رسانه در آمریکا، یعنی یکی از جاهایی که سنت تحلیلی قوی دارد، بوده است و مهمتر از این تاثیر جغرافیایی، تاثیر فلسفههای پراگماتیستی (که از جمله شاخههای فلسفه تحلیلی به شمار میآیند) بر فلسفه رسانه است. بنابراین، فلسفه رسانه برآمده از هر2 سنت فلسفی یادشده است. از این رو صفات مشترکی هم که این در هر 2 سنت فلسفی غرب در نظر گرفته میشود، در فلسفه رسانه به چشم میخورد.
بنابراین فلسفه رسانه، هم متاثر از فلسفه قارهای است و هم از فلسفه تحلیلی. استادیار گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف در پاسخ به پرسش از ماهیت فلسفه رسانه و اینکه آیا (فلسفه رسانه) از نوع معرفتهای مرتبه اول است یا معرفتهای مرتبه دوم؟ اظهار داشت: «مسائل فلسفه رسانه2 حوزه را دربرمیگیرد: هم بررسی مبانی و مسائل هستیشناسانه و معرفت شناسانه در حوزه دانش ارتباطات و رسانه (معرفتهای درجه دوم) و هم بررسی مسائلی که متعلق به خود آن است که از این جهت یک معرفت درجه اول است. از این رو، فلسفه رسانه، هم جزو معرفتهای درجه اول و هم معرفتهای درجه دوم است.» رئیس بنیاد حکمت مطهر درباره روش فلسفه رسانه گفت: «با توجه به آنکه فلسفه رسانه از هر2 شاخه فلسفی تحلیلی و قارهای متاثر است، لذا روشهای پژوهش های آنها را اخذ کرده است.
از دیگر سو، فلسفه رسانه، هم مطالعه فلسفی است و هم در زمره مطالعات اجتماعی قرار میگیرد. لذا از این 2 روش باید پرهیز کرد، زیرا هیچ کدام به تنهایی جایی در روششناسی فلسفه رسانه ندارد. به نظرم روش اصلی حوزه فلسفه رسانه، که هم فلسفههای قارهای را دربرمیگیرد و هم تحلیلی را، روش عقلانیت انتقادی است که کانت پایهگذار آن بود.»
دکترسید حسن حسینی با اشاره به وجود یک تقسیمبندی مهم در فلسفه رسانه مبنی بر فلسفه نظری و فلسفه عملی رسانه، گفت: «فلسفه نظری رسانه، دیدگاهی است که بیشتر بر انتقال پیام و معنا و هویتبخشی آن تأکید دارد، حال اینکه در فلسفه عملی رسانه، این مسئله نه مهم است و نه امکانپذیر. از اینرو، این شاخه از فلسفهرسانه، درپی منفعتبخشی کارکرد فرعی برای رسانه است. نیز میتوان گفت که در فلسفه نظری رسانه عینیتگرایی و بازنماییگرایی اصل قرار میگیرد، حال اینکه در فلسفه عملی رسانه که خیلی متأثر از فیلسوفان نوپراگماتیسم آمریکایی نظیر رورتی است، رسانهها وظیفه انتقال معنا را ندارند و بهجای اینکه ببینیم که یک نشانه خاص چه معنایی دارد، باید دید که چگونه به کار رفته است. البته این یک تقسیمبندی سلیقهای است و شاید اجماع زیادی بر آن نباشد.»
دکتر حسینی در ادامه با بیان اینکه امروزه مکاتب گوناگونی در دنیا در حوزه فلسفه رسانه وجود دارد و با اظهار امیدواری از اینکه روزی مکتب خاص فلسفه رسانه در ایران باتوجه به نیازهای بومی ما شکل گیرد، گفت: «اکنون میتوان مسائلی را برای دانش فلسفه رسانه مطرح کرد، از آن جمله میتوان به مسئله «معنا» اشاره کرد. اینکه معنا و هویت آن و امکان انتقال معنا در ارتباط با رسانههای مدرن و علومشناختی چیست؟ اکنون علومشناختی باید به ما کمک کنند که درک معرفتشناختیای که مثلا از رادیو صورت میگیرد، چه تفاوتی با تلویزیون دارد؟ نیز باید بهمبانی فلسفی نظریات ریاضیاتی، انتقالی و هرمنوتیکی در بحث از فلسفه رسانه توجه کرد. در نظریات ریاضیاتی، امکان انتقال کامل پیام وجود دارد، اما در نظریات انتقالی، با رویکرد انتقادی امکان انتقال پیام رویاروییم، حال آنکه در نظریات هرمنوتیکی انتقال پیام نه امکانپذیر است و نه مهم. همچنین، خاستگاه و پیامدهای مرگ «وب» که امروزه از آن سخن میرود و تولد یک همگرایی (Convergence) رسانهای.
اکنون کارهایی که در حوزه فلسفه رسانه صورت میگیرد، بهگونه تجربی است و خالی از مبانی نظری است. حال آنکه شاید براساس ویژگی رسانههای جدید بتوان گفت که مثلا در رادیو یا تلویزیون اینگونه باید تصمیمسازی شود؛ بهخصوص در رسانههای رسالتمحوری که در ایران وجود دارد. نیز واقعیت مجازی ازجمله رخدادهایی است که بهتدریج به حوزه رسانهها نفوذ میکند و باید معلوم کرد که این نفوذ چه تأثیری بر ماهیت و کارکرد رسانهها میگذارد. از طرف دیگر نسبت میان موجبیت تکنولوژی – که رسانه از مهمترین و شاید اصلیترین نمودهای تکنولوژی باشد – و رسانه از مهمترین مسائل حوزه فلسفه رسانه است. اینکه موجبیت تکنولوژی چه نسبتی با اراده آزاده انسان دارد، از مهمترین مسائل در حوزه فلسفه تکنولوژی است. نیز باتوجه به اینکه عدهای خاستگاه رسانه را در غرب اندیشه روشنگری میدانند، خود این مسئله برای ما مشکلاتی را پدید میآورد. اخلاق و رسانه، زیباییشناسی و رسانه، فیلم و رسانه، رسانه و فرهنگ و... از دیگر موضوعات مهم فلسفه رسانهاند.»
وی در پایان یادآور شد: «در سالهای اخیر توجه به علم بومی و تأکید بر علوم اسلامی بهدلایلی در جامعه ما به فراموشی سپرده شدهاند. اتفاقا انگیزه ما از راهاندازی این کارگاه، توجه به این مسائل بهویژه در حوزه نیازهای جدید رادیو و تلویزیون و خلأ نظریهپردازی رسانهای در این دو(رادیو و تلویزیون) بوده است. ما باید در این زمینهها اقدام به نظریهپردازی کنیم تا شاهد محصولات جدیدی در رادیو و تلویزیون بومی خودمان باشیم.»
وقتی یک بازیگر، فرماندار میشود!
آیا رسانهها میتوانند بر فرهنگ جوامع تاثیر بگذارند؟ این تاثیر از چه ساز و کاری برخوردار است؟ و در نهایت اینکه آیا – آنگونه که برخی اندیشمندان ادعا کردهاند – رسانهها قادرند انسانی بر پایه ماهیت خود پدید آورند؟ از این سبب، بخشی از «فلسفه رسانه» به نحوه تاثیرگذاری رسانه بر جامعه و فرهنگ اشاره دارد. براین اساس بود که دکتر اصغر فهیمیفر، موضوع سخنرانی خود را «ماهیت تلویزیون با مرور افکار پستمن» برگزیده بود.
او در آغاز با اشاره به اینکه نقش و تاثیر رسانههای تکنولوژیک آنقدر زیاد است که گفته میشودانسان و جهان مدرن نتیجه ماهیت رسانههاهستند، گفت: «اگر بخواهیم در نسبت بین تفکر ملی خود با رسانه کاوش کنیم، باید ماهیت آنها را درک کنیم. برای این منظور، من پستمن را انتخاب کردهام. او در آثارش به شدت نگران تاثیر رسانههاست و معتقد است که رسانهها اخلاق جوامع و حتی حقایق را تغییر میدهند و استنباط ما را از یک دسته از حقایقی که در بافت فرهنگها رشد کردهاند، عوض میکنند. حتی رسانهها قادرند تا حق حاکمیت و تعیین سرنوشت مردم را در دست گیرند.
به نظر پستمن، اعتیاد ما به رسانهها، شوق به اطلاعات نیست، بلکه نشان از بیهودگی ماست. او در همین رابطه میگوید: آمریکاییان که سرگرمترین مردم دنیا هستند، کم دانشترین مردم از نظر بهره اطلاعاتیاند.»
او با نقل این سخن پستمن که من پیامبر یک چشم هستم، افزود: «پستمن خوبیهای تکنولوژی را نمیبیند، تنها جنبههای منفی آن را میبیند ولی معتقد است که میتوان ماهیت رسانههای تکنولوژیک را تغییر داد. او در همین رابطه میگوید: من به دنبال خراب کردن تکنولوژی نیستم. مردم باید بر تکنولوژی کنترل داشته باشند. بنابراین، به خوبی معلوم است که پستمن مخالف تکنولوژی نیست بلکه بر این نظر است که باید از سیطره آن خارج شد. او معقتد است که با حاکمیت هر چه بیشتر رسانههای صوتی و تصویری، نباید تعجب کرد که روزی مردم سرنوشت خود را به رسانهها بسپارند.
طنز تاریخ آنجاست که درست وقتی که پستمن را در خاک میگذاشتند، گفتند که «شوارتز ینگر» بازیگر سینما و تلویزیون، فرماندار کالیفرنیا شد.» او سپس با اشاره به اینکه یکی از مشکلات اصلی ما این است که تاثیرات فرهنگی تلویزیون را بر ساختار فرهنگی جامعهامان نادیده میانگاریم، ادامه داد: «فرهنگ ما نتیجه تاثیر رسانههای سنتی است، چون ذات تفکر ما دینی است و به تبع آن رسانههای ما هم دینی شدهاند؛ اما امروزه تلویزیون جای رسانههای سنتی را گرفته و این تلویزیون است که حاکم بلامنازع فرهنگ در جامعه ماست و این خطرناک است.
ما میتوانیم با مدد از آرای پستمن به ویژه آنجا که میگوید باید تکنیک را بازآفرینی کرد، رسانهها را متناسب با فرهنگ دینی خودمان بازآفرینی کنیم. تفکر دینی سبب میشود تا حاکمیت تکنیک بر ما کم شود. اگر به قول نیچه خدا مرده باشد، و سوبژکتیویته خاستگاه فرهنگ باشد، به صورت محتوم تکنولوژی بر ما حکم میراند. از اینرو، باید نظرات پستمن را در حوزه زیباییشناسی تلویزیون به کار بندیم.»
استاد دانشکده صدا و سیما در پایان یادآور شد: استعاره پستمنی« خوش بودن تا حد مرگ» عمق تاثیر رسانه تلویزیون را بر فرهنگ جوامع میرساند. وقتی که این اندازه خوش باشیم، فرهنگ میمیرد و مردن فرهنگ نشانگر آن است که ماهیت رسانه را درک نکردهایم. از اینرو، باید با استخراج نظریهای در باب رسانه از آرای پستمن و دیگر متفکران، خلاء تئوریک در این حوزه را پر کنیم. ما هماکنون در ایران روش و نظریه منسجمی در باب رسانه و به ویژه تلویزیون نداریم و بسیاری از مشکلاتیکه در این زمینه اتفاق میافتد از جمله بهخاطر این فقر نظریهپردازی است.»
انسان هست و قلبش
سخنران بعدی که موضوع سخنرانی خود را «هرمنوتیک و ارتباطات» قرار داده بود، دکتر امیرحسین فراهانی بود. او در آغاز با اشاره به اینکه نظریه سنتی ارتباطات انتقال یک مفهوم از یک ذهن به ذهن دیگر را مراد میکند، گفت: «البته برخی معتقدند که در یک گفتوگو و جریان بینالاثنینی یک موضوع رشد میکند و به انتها میرسد مثل بازی چند بازیکن. وقتی بازی شروع میشود، یک بازیکن خاص نمیتواند به تنهایی تصمیم بگیرد که چه بکند و چه رفتاری داشته باشد. در واقع رفتار او واکنش به عمل دیگر بازیکنان است. انسان نیز در حین گفتوگو همین وضعیت را دارد. هیچکس نمیتواند به تنهایی جریان گفتوگو را پیش ببرد. این یک نقد جدی برنظریه سنتی ارتباطات است.
پس در واقع ما بین دو رویکرد قرار داریم؛ رویکرد گادامری در خصوص انتقال اطلاعات و رویکرد سنتی به آن. آنچه که میتوان درباره این دونظریه گفت، این است که ما مالک تمام اطلاعات موجود جهان نیستیم. فقط بخشی از آن را به دست میآوریم. بنابراین اعمالی که در تمام ارتباطات بینالاثنینی انجام میدهیم، ناظر بر بخشی از این سامانه بزرگ اطلاعات است. توجه به این مسئله، شاید ما را کمی از تعجیل در ارائه نظریاتی در این باب باز دارد. آنچه که در اینجا شایان ذکر است، این است که هر یک از افراد درگیر در ارتباطات بینالاثنینی زندگینامهای را پشت سرخود دارد که دیگری از آن بیخبر است و در واقع هر کس براساس آن، با دیگری وارد گفتوگو میشود.»
وی آنگاه در ادامه با بیان اینکه در این ارتباطات، هر کس در نهایت حرف خودش را میزند، افزود: «حتی کسی که کتابی را میخواندو آن را به خوب بودن منتسب میکند، به این دلیل است که آن را در جهت زندگینامه خودش فهمیده است. کما اینکه در اول ابتدایی معلم با ادبیاتی با ما صحبت میکرد که پیش از این با آن آشنا بودیم. از این پس بود که یادگیری آغاز شد و تا امروز هم این روش ادامه داشته است. در اینجا میخواهم در کنار این دو نظریه، جهان تخیل را بیافزایم. ما در تخیل رفتار آفریدگاری داریم.
حتی گادامر هم معتقد است که خلاقیت در فرایند ذهنی مهم است. پس خلاقیت برای هر کس متفاوت است.» این متخصص در «منطق فازی» در پایان سخنانش با اشاره به آیه 24 سوره انفال که میفرماید: «یا ایهاالذین آمنو استجیبوالله و لرسوله اذا دعاکم لمایحییکم؛ای کسانی که ایمان آوردید، اجابت کنید، خداوند و پیامبرش را وقتی که میخواهند شما را زنده سازند»، یادآور شد: روش و فضای این حیات بخشیدن را پس از این از آیه دیگر میفهمیم؛ «یعلموابان الله یحول بین المرء و قلبه و الیه تحشرون؛ بدانید که خداوند حائل بین انسان و قلبش است و به سوی او محشور میشوید. ما میتوانیم برای این آیه یک الگوی فیزیکی بدهیم. به این معنا که وقتی میخواهیم چیزی را بفهمیم به قلبمان رجوع میکنیم و برای این کار باید از میان خود و قلب خویش گذر کنیم. در اینجا به نظریه گفتوگو برمیگردم و اینکه ما به بخش کمی از اطلاعات جهان دسترسی داریم.
بنابراین در این گذر من به قلبم که در واقع از ساحت الهی عبور میکنم، هر مقدار که بیشتر حضور داشته باشم، امکان دسترسی به اطلاعات بیشتری به من داده میشود. ازاینرو ممکن است فیلمی را ببینم؛ اما مسائل دیگری را از آن درک کنم. اصلاً ممکن است یک نظریه از آن برگیرم که حتی سازندهاش به آن وقوف نداشته باشد. پس، گفتوگوهای میان ما انگیزهای است برای اینکه فرد خودرا رشد دهد، البته به شرط آنکه حضور بیشتری در درون خود داشته باشد. از این آیه برمیآید که انسان همان قلبش است. پس اراده خداوند است که ما را به حرکت وامیدارد.»
انسان غایت است نه ابزار
سخنران بعدی این کارگاه آموزشی میثم بادامچی بود که با عنوان «نظریه ریاضی ارتباطات» به ایراد سخنرانی پرداخت. او در آغاز با بیان تاریخچه نظریه ریاضی ارتباطات و اینکه «شانن» پایهگذار این دانش بود، گفت: «نظریه ارتباطات ریاضی شانن 5 بخش عمده دارد: 1 - مخزن اطلاعات 2- مخابره کننده 3- مجرا 4 – گیرنده 5- مقصد یا هدف پیام. نظریه ریاضی شانن متوجه نمادهای فیزیکی است و برای وی مهم است که این نمادها به صورت واحدهای جدا از هم بیان شوند. بنابراین ما میتوانیم براساس منطق صفر و یک اطلاعات را انتقال دهیم. از سوی دیگر، از نظر شانن، مخزنی که اطلاعات را از آن میگیریم، مثل کمدی است که دارای قفسههای مختلفی است. دسترسی ما به این قفسهها متفاوت است. به همین دلیل ارزش اطلاعاتی یک انتخاب معین متناسب با احتمال انتخاب آن است.
نکته دیگر آنکه از نظر شانن، برخی مسائل، انتخاب آزادانه پیام را محدود میکند. مسئله شانن، چگونگی انتقال اطلاعات بود؛ اما «ویور» کسی که بر کتاب مهم شانن مقدمه نوشته بود، بر مسائلی متمرکز شد که شانن به آنها نپرداخته بود. به این معنا که او بر مسائل معنا و کنترل پیام تأکید کرد. درواقع «ویور» نظریه شانن را بسط داد.» او در ادامه افزود: «ویور معتقد بود که نظریه شانن یک روزنه جدید در عالم ارتباط برای ما میگشاید؛ امری که از ارتباط میان انسان و ماشین فراتر است. اما «وینر» واضع علم سایبرنتیک بین ارتباط و کنترل، قایل به پیوند میشود.
او میگوید وقتی من با کسی ارتباط برقرار میکنم، سعی میکنم پاسخی را که او میخواهد به من بدهد، کنترل کنم. البته این مدل در نهایت یک مدل مادیگرایانه و تقلیلگراست. پیشینه این بحثها به زمان جنگ سرد برمیگردد؛ یعنی به مقوله ارتباط در آن زمان به عنوان ابزاری برای کنترل ایدئولوژیک نگریسته میشد.»
او آنگاه با اشاره به اینکه میتوان این نظریات ارتباطی را با فلسفه هابرماس به نقد کشید، گفت: «هابرماس به 3 نوع معرفت قائل است: 1 - معرفتهای مبتنی بر کنترل و پیشبینی که در علوم طبیعی رواج دارد و اتفاقاً مدل ارتباطی شانن و ویور براین اساس است. هابرماس معتقداست که این الگوی معرفتی برای علوم اجتماعی مناسب نیست.2 - معرفت هرمنوتیکی. در این شیوه رابطه سوژه- سوژه است. برخلاف مدل قبلی که رابطه سوژه- ابژه است. 3- معرفت ایدهآل یا معرفت مبتنی بر تفکر انتقادی که خود هابرماس به این نوع معرفت نظر دارد.
در این وجه معرفت، تعلق ما رهایی است. حال آنکه در نوع اول تعلق ما کنترل بود و در نوع دوم مفاهمه. به هر حال در این نوع معرفت روابط قدرت به طور عام نقد شده و آگاهی از وابستگی به قدرت رها میشود. هابرماس معتقد به خودانتقادی و رفتن به سوی مراحل عالیتر معرفت است.» وی با بیان اینکه هابرماس ایده جدایی واقعیت و ارزش در نظریههای معرفتی دسته اول را که در زمره معرفتهای پوزیتیویستی قرار میگیرند، رد میکند، اظهار داشت: «نقد هابرماس یک نقد کانتی است. کانت در نقد دوم (اخلاق) خود میگوید چنان رفتار کن که انسان را خواه خودت و خواه دیگری را همواره غایت بدانی، نه صرفاً وسیله. عکس این نظریه کانت و هابرماس، در الگوی ارتباطی «شانن»، «ویور» و «وینر» افراد ابزارپنداشته میشوند و لذا نیاز به کنترل آنها پیدا میشود.»
فرامتنها
«هستیشناسی عناصر و ساختارهای شناختی رسانههای وب بنیاد» عنوان سخنرانی مجتبی حاجی جعفری بود. او در آغاز با اشاره به اینکه رسانهها، تصویر ما از واقعیت را شکل میدهند و درواقع شناختهای ما متأثر از متون، عناصر و ساختارهای شناختی رسانههاست، رسانهها را به 3 دسته: 1- رسانههای فنی (رادیو، چاپ، اینترنت)، 2- رسانههای نمادین ارتباطی (زبان، تصویر و نوشتار) و 3- رسانههای ادراک حسی (فضا و زمان)تقسیم کرد و با تأکید بر این نکته که در طول سخنرانیش فقط به رسانههای دسته دوم اشاره دارد، گفت: «رسانههای نمادین ارتباطی به نوبه خود به رسانههای آنالوگ و رسانههای دیجیتال بخش بندی میشوند.
در رسانههای آنالوگ، ساختار خطی وجود دارد ولی رسانههای دیجیتال، ساختاری غیرمتمرکز دارند.» او در ادامه در توضیح رسانههای وب بنیاد افزود: «این نوع رسانهها بر فضای دیجیتال که مبتنی بر فرامتن است، استوارند. فرامتن، مجموعهای از عناصر رسانهای هستند که به صورت غیر خطی به هم مرتبط و لذا همه مرکزیاند، مثل تصویر، صدا و نوشتار. حال آنکه رسانههای متنی، تکخطی، محدود و ایستا هستند.» وی آنگاه با بیان اینکه در رسانههای وب بنیاد، روندهای دگردیسی شدید است، گفت: «چهاردگردیسی؛ متنی شدن گفتار، شفاهی شدن متن، متنی شدن تصویر و تصویری شدن متن از اهم این دگردیسیهاست. از این رو، پژوهشهای متعدد انجام شده نشان میدهد که ساختارهای فرامتنی در فرایند دریافت، درک و پردازش اطلاعات اثرگذار بودهاند. بر این اساس، افرادی که با این ساختارها درگیر بودهاند، در نهایت ذهنی مشابه با همان ساختارها (فرامتن) پیدا خواهند کرد.»
همراهی تصویر و مفهوم
دکتر مهدی رحیمیان: از زمانی که فیلم تولید شد تا امروز، مباحث و اندیشههای فلسفی متعددی حول آن شکل گرفته است؛ اما اینکه چگونه فلسفه که از کلیات حرف میزند و فیلم که با عینیت و تصویر سرو کاردارد، با یکدیگر سازگار میشوند، مبحث مهمی در فلسفه فیلم است.اولین فصل تصویری فلسفه، تمثیل غارافلاطون است.
در واقع افلاطون از راه بیان تصویری، مفهوم فلسفی خود را ارائه میدهد. از اینرو، به نظرم، بنیاد فیلم که برپایه تصویر و سرشار از موقعیتها، شخصیتها وحوادث است، زمینهای برای یافتن اندیشههای فلسفی میشود؛ اما اینکه آیا در همه فیلمها فلسفه هست یا نه، باید گفت: هم نه و هم بله. میتوان گفت که همه فیلمها فلسفیاند؛ چرا که اندیشهای را منتقل میکنند.در این زمینه، 4 وضعیت وجود دارد:1- فیلمهایی که در ارتباط با فلاسفه ساخته میشوند،مثل آثار روسلینی درباره سقراط، پاسکال و سنت آگوستین.2- فیلمهایی که براساس مفاهیم و کتابهای فلسفی، ساخته شدهاند، مثل «بیگانه» اثر ولز که براساس رمان فلسفی«آلبرکامو» ساخته شده است.3- فیلمهایی که براساس مضامین و موقعیتهای فلسفی ساخته میشوند؛ یعنی فیلمساز آگاهانه سراغ این نوع مفاهیم رفته است، مثل «عشق و مرگ» وودی آلن یا «ستاره سیاه» کارل پنتر. 4-فیلمهایی که توجه آشکاری به فلسفه ندارند اما در بطن آنها میتوان مسائل فلسفی را جستوجو کرد، مثل دوازده مرد خشمگین.