حضرت محمد(ص) پیام هدایت الهی را از جانب خداوند متعال به گوش هوش جهانیان فرو خواند و در نخستین گام، مردم را به فراگیری علم و دانش فرا خواند؛ و بالاترین ارج و منزلت را برای خواندن، نوشتن و آموختن قائل شد و پایۀ بزرگترین تمدنها و بالندهترین فرهنگها را در جهان پی ریزی کرد؛
پیروان خود را به آموختن علم و حکمت از آغاز تا پایان زندگی و از نزدیکترین تا دورترین نقاط جهان و به هر بها و هزینهای تشویق کردند.نهال برومند فرهنگ اسلامی که به دست توانای رسول خدا(ص) غرس شده بود، در پرتو نور حیات بخش وحی الهی و با بهرهمندی از فرهنگهای دیگر، رشد یافت و مواد خام اندیشههای انسانی را با معیارهای صحیح الهی جذب کرد و آنها را در کورۀ انتقاد سازنده به عناصر مفید، تبدیل کرد.
در اثر گسترش جغرافیای اسلام، متکلمان مسلمان، با علمای یهودی و مسیحی، تماس پیدا میکردند. آنان با استناد به براهینی که از منطق و فلسفۀ یونان گرفته بودند، از اصول دینی خود دفاع میکردند.
این مسئله متکلمان مسلمان را بر آن داشت تا با منطق و فلسفه یونان آشنا شوند بنابراین نخستین فرقهای که به فلسفه و منطق یونانی روی آوردند معتزله بودند. حکومت عبّاسیان نیز که بقای حکومت خود را در گرو تقویت و غلبۀ فرهنگی متکلمان مسلمان بر اصحاب سایر ادیان میدیدند، از این امر پشتیبانی کردند.
شاید دوستی برخی خلفای عباسی مثل مأمون با بزرگان معتزله مانند ابی الهذیل العلاف و ابراهیم بن سیار نظام، سبب توجه بیشتر آنان به فلسفه شد. از جمله علل توجه خلفای عباسی به کتابهای فلسفی، نفوذ ایرانیان مانند آل برمک در دستگاه خلافت عباسی بود.
ایران قبل از اینکه به دست مسلمانان فتح شود، یکی از مراکز مهم فلسفه بود و در زمان ساسانیان گذشته از فلسفه و اندیشههای ایرانی و شرقی، علوم یونانی و اسکندرانی به ایران راه پیدا کرده بود و دانشگاه جندی شاپور از مراکز این گونه علوم به شمار میرفت.
منصور خلیفه عباسی از همین دانشگاه بود که بختیشوع را به بغداد فرا خواند و او را به ترجمۀ کتابها گماشت.ایرانیان با فلسفۀ یونان آشنابودند و به آن علاقه داشتند و این علاقه را به دستگاه خلافت عباسی منتقل کردند.
مباحث اعتقادی فراوانی که در قرآن و احادیث مطرح شده بود نیز زمینۀ مهمی را فراهم کرد تا مسلمانان به علوم عقلی جوامع دیگرتوجه کنند.گذشته از موارد ذکر شده، علوم موجود در یونان، روم، ایران و هند از طریق دانشگاههایی که در زمان خلفای حکومت عباسی دایر بودند، به حوزه فرهنگی مسلمان راه پیداکردند؛ از جملۀ این دانشگاهها: اسکندریه، انطاکیه، رها، نصیبین و حرّان بودند.
مرکزیت علمی «اسکندریه» از دورۀ «بطالسه» آغاز شد. در این دوره، اسکندریه جانشین آتن و وارث تمدن یونان شد و یکی از مراکز تلاقی افکار علمی، فلسفی و عرفانی شرق و غرب شد و استادان مدرسۀ ارسطویی آتن به آنجا پناه آوردند و به اشاعۀ فلسفۀ مشّاء مشغول شدند.
در این راستا، مدرسهها و کتابخانههایی در اسکندریه برپا شد و فلاسفه و دانشمندان بزرگی در علوم مختلف ظهور کردند که از جمله میتوان از «اقلیدس» و« ارشمیدس» در ریاضیات، «بقراط» و «جالینوس» در طب و «فیلون یهودی»، «آمونیوس ساکاس»، «فلوطین» و«فرفوریوس» درفلسفه نام برد.
مدرسه اسکندریه مقارن فتح مصر به دست مسلمانان دایر بود. پس از فتح مصر، علمای این حوزه در بلاد شرق، مانند«انطاکیه»و سپس «حرّان» پراکنده شدند. استادان فلسفه در عهد معتضد-خلیفه- عباسی، از حرّان به بغداد منتقل شدند.
به روایت مسعودی در « التنبیه والاشراف» آموزشهای علمی در عهد عمر بن عبدالعزیز (101-99 ه.ق)از اسکندریه به انطاکیه و در عهد خلافت متوکل ( 247-232 ه.ق) از انطاکیه به حرّان منتقل شد. در عهد معتضد (289-279 ه.ق) از همین مدرسه بود که کسانی مانند «قویری»، «یوحنا بن حیلان » و «ابراهیم مروزی» آموزشهای عقلی را فراگرفتند و از ابراهیم مروزی به ابو محمدبن کرنیت و ابوبشر متی بن یونس، و از یوحنا بن حیلان به ابو نصر فارابی انتقال یافت.
از ویژگیهای مدرسه اسکندریه آن بود که فلسفه افلاطونی جدید در آن رواج داشت. این فلسفه توسط «آمونیاس ساکاس » تأسیس شد و توسط شاگردش «فلوطین» به اوج خود رسید. بیشترین تلاش فلاسفه اسکندریه و افلاطونیان جدید، شرح و تفسیر آرای ارسطو و افلاطون و سازگاری میان آرای این 2 فیلسوف بود و نظریۀ وحدت فلسفه و توافق میان فلسفه و دین در این مدرسه رواج یافت. این2 نظریه پس از نهضت ترجمه به میان مسلمانان راه یافت و بیشتر فلاسفۀ مشّأء، خصوصاً «فارابی»، از مدافعان سرسخت آن شدند.
مسلمانان مدت3 قرن به ترجمۀ آثار علمی و فلسفی و ادبی ملل دیگر پرداختند. آنان این میراث عظیم را از زبانهای سریانی، پهلوی، هندی، لاتینی و یونانی، اخذکردند. نهضت حقیقی ترجمه از عهد منصور دوانیقی، خلیفۀ عباسی، آغاز شد. منصور شهر بغداد را ساخت و آن را جانشین آتن و اسکندریه کرد.
خلفای دیگر عباسی، کار منصور را دنبال کردند.مأمون در سال 217 ه.ق برای ترجمه ، مدرسهای تأسیس کرد که به «بیت الحکمه» معروف شد.
وی گروهی از مترجمان را در آنجا جمع کرد و طیب نصرانی «یوحنا بن ماسویه» را به ریاست آنها برگزید. وی نیز عدهای را به هند و ایران و قسطنطنیه فرستاد تا علوم سودمند را گرد آوردند. در آغاز، کتابهایی که قبلاً از یونانی به سریانی ترجمه شده بود، از سریانی به عربی ترجمه شد.
سریانیهایی که به زبان یونانی و عربی آشنا بودند، اولین مترجمان فلسفه یونان به عربی بودند و کتابهایی که از یونانی به سریانی ترجمه شده بود یا به سریانی و در شرح فلسفه یونان نوشته شده بود، از جمله اولین کتابهایی بودند که به دست آنها به عربی ترجمه شد.از زمانی که حنین بن اسحاق ( م 260 هجری قمری) ریاست بیت الحکمه را به عهده گرفت، ترجمه به زبان عربی، فزونی یافت.
حنین علاوه بر زبان خودش (سریانی)، یونانی و فارسی و عربی نیز میدانست. وی ابتدا کتابها را به سریانی و سپس از سریانی به عربی بر میگردانید؛ اما پسرش اسحق بن حنین (م 298 هجری قمری) در جامعه عرب پرورش یافت و زبان اصلی او عربی بود. وی کتابهای فلسفی و غیرفلسفی را مستقیماً از زبان یونانی به عربی بر میگرداند.
هیچکس به اندازۀ او در آشنا کردن مسلمانان به فلسفه یونان سهیم نبوده است؛ زیرا بیشتر آثار ارسطو را به عربی ترجمه کرد.پس از ترجمه کتب فلسفی به عربی، دوره شرح و تفسیر این کتابها با تعلیمات گروهی مانند قویری، یوحنا بن حیلان، ابویحیی المروزی، ابوبشرمتی بن یونس و ابوزکریا یحیی بن عدی، آغاز شد. پس از این دوره، «فلسفه مشّائی» پدید آمد و با حضور آن فلسفه به معنای خاص، در جهان اسلام پا به عرصۀ وجود گذاشت.
بنیان گذاران «فلسفه اسلامی» مانند، « کندی»و«فارابی»، ابتدا در پرتو تعالیم اسلام و با قابلیتی که پدید آمده بود در فلسفه یونان تحقیق و تفکر کردند و به مقام اجتهاد در فلسفه رسیدند. آنان با دخل و تصرف در اصول و مبادی فلسفۀ یونان طرحی نو در فلسفه درانداختند.
فیلسوفان مسلمان پرسشهای فلسفه قدیم را طرح کردند، ولی پاسخهای آنها همیشه یکسان نبود.همچنین با عنایت به معارف اسلامی که دربرگیرنده مضامین بکر و بلندی بود، مسائل تازهای در فلسفه طرح کردند که سابقه نداشت و باروش فلسفی در حلّ این مسائل کوشش کردند.