در چنین روزی که در ایران هم فلسفه جدید و هم فلسفه قدیم والا شمرده میشود، از استادی تجلیل شد که مسامحتاً میتوان گفت تفکرش جمعی میان این2 نحله فلسفی بود.
دکتر جهانگیری استاد گمنام فلسفه دانشگاه تهران از سویی مترجم اثر سنگین و دیر فهم «اخلاق» ،فیلسوف عصر جدیدی چون باروخ اسپینوزا است و از سوی دگر، شارح اندیشه ابنعربی و فلسفه اسلامی. پس پنجشنبه گذشته روز مبارکی برای فلسفه ایرانی بوده است...
«من از کودکی به بحثهای دینی و فلسفی و نوشتن و خواندن علاقه داشتم، آن زمان معمول بود هنگام خرید اقلام روزمره آنها را در پاکتهای کاغذی میریختند، من از این پاکتها، دفترچههای کوچکی را درست میکردم و از آنها یک کتابخانه ساختم. الان هم مشغول به همان نوشتن و خواندن هستم، کار من تحقیق است و احساس میکنم عمرم یکسره به این امور گذشته است.»
این سخنان دکتر محسن جهانگیری در وصف خویش است، کسی که برای تجلیل از او اساتید گروه فلسفه دانشگاه تهران گردهم جمع شده بودند و حتی دکتر حداد عادل که چندصباحی است خرقه فلسفه از تن برون کرده و ردای سیاست روزمره را انتخاب کرده، نیز فرصت غنیمت شمرده و در حلقه دوستان قدیم حاضر شد و در مدح جهانگیری سخن گفت.
اما در آغاز دکتر اعوانی رئیس موسسه پژوهش حکمت و فلسفه بود که رشته سخن را بر دست گرفت: «دکتر جهانگیری خصوصیت ممتازی که دارند این است که هم اهل حوزهاند و هم در مرتبه دانشگاهیان و این مزیت بزرگی است .حضور ایشان در دانشگاه باعث نشد که به کتابهای حوزوی و سنتی اقبال نشان ندهند. ایشان به تمام معنا اهل تحقیق و تدقیقاند و در مسئلهای که وارد میشوند تا به عمق و کنه مطلب دست نیابند و معنای دقیق آن را افاده نکنند دستبردار نیستند.»
اعوانی، تسلط جهانگیری برعلم کلام را بینظیر شمرد و ابراز امیدواری کرد که او در این حوزه نیز نتایج تاملات و مداقههای خویش را منتشر کند تا بضاعت منابع علم کلام در وطن فزونی یابد. شاید همین تسلط بر این علم بنیادین است که باعث شد دکتر اعوانی تدین و تشرع استاد جهانگیری را بینظیر بخواند: «میگویند فلاسفه هر چه بیشتر فلسفه بخوانند، از دین دور میشوند، اما خصلت فلسفه اسلامی این است که حکیم و دیندار میسازد. نمونه این امر، دکتر جهانگیری است که در تدین و تشرع و تخلق به اخلاق الهی و فضیلت و امانت بیهمتاست.»
اعوانی سپس کرسی خطابه را به حداد عادل سپرد و از او خواست که بیشتر به موسسه حکمت و فلسفه پای گذارد و احوال اهل تفلسف را جویا شود، مقولهای که حداد عادل نیز از حرمان دوری از آن گفت و سخن را این چنین آغاز کرد؛ «من امروز به یادآن روزهایی افتادم که هر بعد از ظهر پنجشنبه، در اینجا حاضر بودم و به بحث و فحص میپرداختم اکنون اما سالهاست که این توفیق از من سلب شده و به قولی چشمانم از خط به دور افتاده است.»
حداد عادل، جهانگیری را استاد خویش خواند و از انضباط و دقت و اهتمام به تحقیق و تربیت دانشجو از سوی او یاد کرد و بالاتر از این امور، او را فرزند زیباروی حوزه ودانشگاه خواند: «ایشان هم فرزند حوزهاند و هم دانشگاه و محاسن هر 2 نهاد را در خود جمع دارند. دکتر جهانگیری زیباییهای حوزه و دانشگاه را در خود جمع دارند.»حداد وسعت میدانی را که جهانگیری در آن قلم زده است شاهد مثال آورد و ترجمه عرفان ابنعربی و کتاب «خشک» اخلاق اسپینوزا را کاری بس سترگ خواند و گفت اگر جهانگیری به سراغ این2 نمیرفت، تا دهها سال دیگر کسی را یارای نزدیک شدن به این وادی صعب نبود.
او نیز مانند اعوانی تسلط استاد جهانگیری بر علم کلام را یادآور شد و اظهار کرد: «در دوران اخیر، به قول کانت کمتر کسی است که نیکنامی خود را با حضور در این عرصه به خطر اندازد، کسانی که متشرعاند، سراغ فقه و اصول میروند و متجددان نیز راه فلسفه غرب میپویند، در این میان این علم کلام است که مهجور مانده و تحقیقات در آن لاغر و ا ندک است. در عین حال اما تحقیقات ایشان در باب مبادی علم کلام میتواند راهگشا و گشاینده باشد و مقالهای هم که اخیراً از ایشان به طبع رسیده نشانگر همین امر است.»
احترام به فلسفه
دیگر ستاینده دکتر جهانگیری، استاد فلسفه و رئیس فرهنگستان علوم دکتر رضا داوری بود که زبان خود را در ستایش از جهانگیری الکن شمرد؛ «من اگر در همه قولها فصیح باشم – که متاسفانه نیستم- در بحث استاد جهانگیری زبانم الکن است و میدانم ایشان اکنون از حرفهای ما چه میکشند.»داوری، اکرام و احترام به جهانگیری را احترام به فلسفه و خرد و خردمندی خواند و از خوشبختی شغلی خود سخن گفت که در اثر همنشینی و ملازمت با استاد فلسفه دانشگاه تهران، حادث شده است. او جهانگیری را مظهر خرد جامع الحکمتین و جامع معقول ومنقول خواند؛ «ایشان به 2 فیلسوف پرداختند که پایهگذار تفکر و فلسفه جدیداند؛ بیکن و اسپینوزا. مقام بیکن در تاریخ جدید و اسپینوزا در فلسفه تفکر جدید، غیرقابل انکار است.
من گمان میکنم که ایشان اتفاقی به این 2 بزرگ نپرداختهاند. امروز سالگرد رحلت علامه طباطبایی است و دکتر جهانگیری هم شاگرد ایشان بودند و من به یاد دارم ایشان در مجلسی هماره «نجارت ابنسینا» را شرح میکردند که تسلط ایشان بر آن بینظیر بود. اگر جهانگیری به اسپینوزا پرداخته به این خاطر است که اسپینوزا، سمپاتیک و خوشنام است و اسم کتاب ماورالطبیعه خود را «اخلاق» نام نهاده، تاریخ غربی همیشه در اندیشه تاسیس اخلاق بود.»
همچنین داوری در این جلسه نکتهای را طرح کرد که دیگران نیز به آن اشارت داشتند؛ نیاز ما به فلسفه؛«من کمی از تاریخ ایران و اسلام و جهان را میدانم و بر همین اساس میگویم در هیچ زمانی ما به اندازه حال نیاز به فلسفه نداشتهایم، اگر در فهم زمانه دقت کنیم، نیاز زمانه را حس میکنیم، من با کانت مخالفت نمیکنم که فقط فهم را از علم میگرفت او میگفت که بدون عقل، فهم علمی محقق نمیشود. اما اگر ما پیوند میان علم و فلسفه را منقطع کنیم، بزرگترین ضربه را به علم خواهیم زد. علم خرد نیست، محصول خرد است. اگر فلسفه بیکن و اسپینوزا نبود، این علم و تکنولوژی وجود نداشت.»
از ابنعربی تا اسپینوزا
دکتر محمدخوانساری نیز که خود را از اندک همنشینان «جهانگیری منزوی و گوشهگیر» خواند به ترجمه دوست فیلسوفش از ابنعربی پرداخت؛«برجستهترین اثر ایشان در باب ابنعربی است. مشخص است استاد ما سالها با وسواس علمی در آن غور و مداقه کردهاند و حاصل، اثری ممتاز و درخشان است که هر که بخواهد در باب ابنعربی تتبع کند، لاجرم باید به آن رجوع نماید.»
روح فلسفی روزگار ما
پس از کلام خوانساری، نوبت به دکتر مجتهدی رسید که از همگنانش در گروه فلسفه دانشگاه تهران صبغهای متجددتر دارد.کلام او نیز همین امر را نشان میداد؛«به نظر من هیچ فیلسوفی مانند دکارت ، کانت و وولف ...به اندازه اسپینوزا به فلسفه اصالت عقل به طور محض دست نیافت.
دکتر مجتهدی سپس به طرح مسئله فلسفی عقل از سوی اسپینوزا و شرح مثل او پرداخت؛«من میخواهم چکش بسازم، اما برای چکش ساختن، چکش لازم است. این مثل یعنی برای شناخت عقل باید به عقل رجوع کرد. عقل توسع دارد و با خودش ساخته میشود. ما عقل را به دست میگیریم تا عقلانی شویم.»
او از همین امر استفاده کرد و به طرح نیاز فلسفی ما در روزگار معاصر پرداخت. مجتهدی فلسفه را عین پژوهش خواند و از این امر سخن به میان آورد که جامعه ما نیازی بس عمیق و فراخ به فلسفه دارد و «روح فلسفی» را باید در همه شئون تدریس علوم بسط داد.
فلسفه احترام به فیلسوف
در واپسین خطابه این جمع، دکتر جهانگیری خود توسن کلام را در میدان دوانید و این جلسه را نه برای احترام و گرامیداشت خود، بل، والا شمردن فلسفه و خرد خواند؛«من از شهرت گریزانم و همانطور که دوستان گفتند، فردی منزوی و گوشهگیر هستم و از این حیث شاید تحت تاثیر اسپینوزا باشم، اما جوانان خودجوش به تهیه این جشننامه پرداختند.
بر همین اصل، من این جلسه را نه بزرگداشت خود، که احترام به مقام معلمی و فلسفه و خرد میدانم. 40سال پیش من در کلام تدریس داشتم و به دانشجویان گفتم هنگامی که من وارد میشوم، از جا برنخیزند، چرا که من طالب آن نیستم، اما دختری از میان جمع به پا خاست گفت؛ ما به شما احترام نمیکنیم، بلکه به مقام استادی ارج میگذاریم.
چرا شما میخواهید این سنت میمون را نقض کنید؟»جهانگیری که بسیار کوتاه سخن گفت به احادیثی از امام صادق(ع) در باب احترام به پیران و توجه نبی اعظم(ص) به مقام معلمی اشارتی کرد و گفت:«پیامر ما میگوید؛ انما بعثت معلم، همین امر است که والا بودن مقام معلم را در تفکر اسلامی گوشزد میکند. درباب سخنان دوستان هم فقط باید بگویم؛« نظر پاک اینچنین بیند /نازنین اینچنین نازنین بیند»
به هر روی از این دست مراسم در موطن ما به کرات برگزار میشود و داد سخن در مدح و منقبت اساتید و اهل تمیز بسیار برده میشود، اما حسن این مجلس، از آن جهت بود که جهانگیری چندان مشهور نیست.
در ژورنالهای فلسفی و علوم انسانی ما کمتر جلوه و جلوتی دارد و دامان به آفات شهرت روزمره نیالوده. در عین حال به خلق آثار عمیق فلسفی پرداخته است؛ هم اخلاق اسپینوزا را ترجمه کرده و هم به عرفان ابنعربی و علم کلام به حداکمل واقف است؛ اما دانشجویان ما او را نمیشناسند این امر خود میتواند به طرح پرسشی فلسفی –جامعه شناختی بیانجامد؛ آیا ما آنچنان که به «روشنفکران حرفهای» و هیاهوگران عرصه علوم انسانی بها میدهیم،به دیگرانی که نه ادعایی دارند و نه شهرتی، اما حجم فعالیت و اثرگذاریشان صدچندان فزونتر از فیلسوفان محفلی و ژورنالی است، توجه و اشارتی میکنیم؟
پاسخ به این پرسش پرده از بیماری فرهنگی جامعه ما برمیافکند.