یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۶ - ۰۵:۱۲
۰ نفر

دکتر پریش کوششی: جنگ‌های صلیبی سبب‌ شد که‌ میان‌ تمدن‌های شرق و غرب‌، رابطه‌‌ای فرهنگی ایجاد شود.

بنابراین در غرب، ‌دشمنی با مسلمانان‌ تأثیرش‌ را از دست‌ داد و غرب‌، شرق و اندیشه‌اش‌ را از نزدیک‌ تعقیب‌ کرد. از آن پس بود که فلسفه‌ اسلامی به‌ سرعت‌ در مدارس‌ یهودی و مسیحی رخنه‌ کرد. در جریان‌ قرن‌ سیزدهم‌ و نیمه‌ قرن‌چهاردهم‌، آثار ابن‌ سینا، ابن‌ رشد، الکندی و فارابی ترجمه‌ شدند.

 راجر بیکن‌، یکی از بزرگ‌ترین‌ اندیشمندان‌ دوره‌ رنسانس‌ به‌ تمجید از ابن‌ رشد پرداخت‌.فلسفه‌ ابن‌ سینا و ابن‌رشد تا قرن‌ شانزدهم‌ در ایتالیای شمالی مناقشات‌ و مباحثات‌ بزرگی را سبب‌ شدند.

 می‌توان‌ گفت‌ که‌ اگر ابن‌سینایی نبود هرگز توجه مجدد به عقلانیت ارسطویی شکل نمی‌گرفت. اگر آثار ابن‌ سینا و ابن‌رشد به‌ زبان‌ لاتینی برگردانده‌ نمی‌شدند واروپا آنها را نمی‌شناخت‌، مدرس‌گرایی مسیحی توماس‌ آکوئیناس امکان‌ عمل‌ پیدا نمی‌کرد.

راجر بیکن براین نظر است که ،خداوند در طول تاریخ، معرفت را 4 بار به آدمیان اعطا کرد، 2 بار به‌طور کامل از طریق عبریان: شیوخ و پیامبران از یک طرف و سلیمان حکیم از طرف دیگر و 2 بار نیز به صورت ناقص از طرف یونانیان از طریق ارسطو و نیز اعراب (مسلمانان) به دست ابن سینا.

او در «اثر کبیر» عقیده داشت که عقل فعال بخشی از نفس نیست، جوهری مفارق است که افعالش را خدا به انجام می‌رساند. تمام انسان‌ها صاحب عقل منفعلند و هنگامی که عقل فعال به آنها اطلاعاتی می‌دهد عمل می‌کنند. فیلسوفان به طرف این عقل روی می‌کنند.

 پیامبران و چند انسان روحانی این بازگشت را به عقل فعال با شدت بیشتری انجام می‌دهند. این مرحلۀ عقل قدسی است که با لطف خداوند انسان به چیزهایی عارف می‌شود که برتر از علم است. او فارابی و ابن سینا را به‌عنوان کسانی که جدایی عقل فعال را از نفس تعلیم داده‌اند، معرفی کرد.

 ابن سینا را کسی می‌دانست که در این باره سخنان شگفت‌آور گفته و حقیقت را روشن بیان کرده است. وقتی‌ که‌ راجر بیکن با تأملات‌  ابن‌سینا و ابن‌رشد اصول‌ خردگرایی‌ غربی‌ را بنیاد می‌کرد، طبیعیون‌ مسلمان‌ مانند رازی‌ و ابن هیثم‌ نیز در تفکر تجربی‌ انگلیس‌ نفوذ می‌کردند.

ارنست رنان‌ معتقداست‌ که‌ آلبرت‌ کبیر از ابن‌ سینا و سنت‌‌توماس‌ از ابن‌ رشد الهام‌ گرفته‌اند. این‌ 2 اندیشمند مسیحی به‌همان‌ اندازه‌ که‌ از این‌ 2دانشمند اسلامی تقلید کرده‌اند، به‌ انتقاد از آنان‌ نیز پرداخته‌اند.همان‌گونه‌ که‌ فلاسفه‌ اسلامی به‌ ترجمه‌ آثار ارسطو اکتفا نمی‌کردند و برای تفهیم‌ هر چه‌ بیشتر یک‌ اثر، به‌ تهیه‌ شرح‌، مدخل‌ و غیره‌ می‌پرداختند، علمای غربی نیز عکس‌ این‌ عمل‌ را انجام‌ می‌دادند. به‌طور خلاصه‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ غرب‌ مسیحی‌، ارسطو را از طریق‌ اندیشمندان‌ اسلامی شناخت‌ واندیشه‌ورزان‌ غربی در طول‌ اعصار و قرون‌، از سوی آثار شرقی احاطه‌ گشتند.

البته غرب‌ مسیحی به‌ آسانی نتوانست‌ وارد اندیشه‌ علمی عقل‌گرا بشود و در این راه با چالش‌ها و فرازونشیب‌های فراوان مواجه شد. در این بین نابغۀ جهان اسلام، ابن سینا سهم عمده‌ای را در انتقال فلسفه و علوم از سرزمین‌های اسلامی به غرب ایفا کرده است.

 اروپائیان از اواخر قرن نهم و دهم میلادی با مسافرت به کشورهای اسلامی مانند اندلس، رفته رفته با علوم و معارف مسلمین آشنا گشته و آنها را به تدریج به اروپا انتقال دادند. این روند انتقالی در جریان جنگ‌های صلیبی رشد بیشتری یافت، اما چون جنگجویان صلیبی مردمانی فرهیخته و صاحب فرهنگ نبودند، این برخوردها مستقیماً سبب انتقال علوم جهان اسلام و نیز ترجمه متون نشد. ترجمۀ متون فلسفی از عربی به لاتین از نیمۀ دوم قرن دوازدهم میلادی رونق یافت. در این بین جزیرۀ سیسیل ایتالیا و اندلس (اسپانیا) به مرکز انتقال متون عربی و ترجمۀ آنها تبدیل شد.

شخصی به نام ابراهیم ابن داوود به همراه گوندی سالینوس (یا گوندی سالوی)، قسمت‌هایی از کتاب عظیم شفای ابن سینا را ترجمه کردند که عمدتاً شامل علم النفس، مابعدالطبیعه و طبیعیات شفا بود.

در قرن سیزدهم میلادی ترجمۀ متون فلسفی و علمی از زبان عربی به لاتین ادامه یافت و ترجمۀ شفای ابن سینا در این قرن به پایان رسید. 2 فیلسوف بزرگ جهان اسلام یعنی ابن سینا و ابن رشد دستاوردهای فلسفی بیشماری را به فرهنگ غرب اعطاء نمودند و در تأسیس فلسفۀ اسکولاستیک نقش به سزایی داشتند.

 هرچند باید دقت کرد که تأثیر این 2 فیلسوف بسیار متفاوت بود، به نحوی که ابن سینا علاوه بر این که از نظر غربیان یک پزشک بی‌نظیر و یک دانشمند طراز اول محسوب می‌شد، فیلسوفی ملتزم به وحی و دین نیز قلمداد می‌شد، در حالی که غربیان آراء ابن‌رشد را تا حدودی در مقابل اعتقادات دینی ارزیابی می‌نمودند.

به‌خاطر توجه و گرایش اندیشمندان غرب به فلسفه‌های افلاطونی و نوافلاطونی، ابن سینا به‌عنوان فیلسوفی با گرایش‌های نوافلاطونی مورد توجه فراوان واقع شد. برخی او را مفسر ارسطو و بسیاری نیز او را به‌خاطر ارتباط منطقی و تعادلی که بین عقل و ایمان ایجاد نموده بود، مکمل ارسطو می‌دانستند.

از سوی دیگر حکمت سینوی با عطف توجه به مفاهیمی مانند خداوند، خلقت، معاد و فرشتگان، نقاط اشتراک بسیاری با علائق و گرایش‌های حکمای غرب مسیحی داشت. همچنین نظام مابعدالطبیعی ابن سینا به حدی منسجم و عمیق بود که بی‌توجهی به آن امکان نداشت. ابن سینا دستاورد مهمی برای غرب داشت و آن استفادۀ بهینه از عقل در علوم تجربی و نیز تبیین و فهم دین بود.

کاوش ابن سینا در مابعدالطبیعه و عمق اندیشۀ او باعث ارائۀ مفاهیم جدیدی- مانند تقسیم وجود به واجب و ممکن- گردید که دستاوردهای فراوانی در مباحث وجودشناسی برای فیلسوفان غربی به ارمغان آورد.

همچنین علم النفس ابن سینا برای حکمای غرب بسیار جالب توجه بود که عمدتا نوافلاطونیان مسیحی به آن توجه داشتند، زیرا ابن سینا نظریات اشراقی را با مفاهیم ارسطویی چنان جمع کرده بود که چشم‌پوشی از آن امکان‌پذیر نبود. کتاب نفس ابن‌سینا را نیز ابراهیم ابن داوود با همکاری گوندی سالینوس ترجمه کرد. بلافاصله رساله‌ای به زبان لاتین با همین عنوان یعنی کتاب النفس توسط مترجم کتاب ابن سینا، یعنی گوندی سالینوس نوشته شد که از لحاظ ساختاری، تفکر ابن سینا بر آن غلبه دارد. به نوعی که گوندی سالینوس کلمه به کلمه بخش‌های بسیاری از کتاب نفس ابن‌سینا را نقل کرده است. گوندی سالینوس تحلیل فلسفی رانیز از ابن سینا فراگرفت.

او همچنین در موضوعات خداشناسی و جهان‌شناسی- در کتاب خود با عنوان «در باب صدور عالم»- بسیار متاثر از ابن سینا است. گوندی سالینوس اولین کسی است که با جمع افکار ابن سینا با افکار آگوستین، اندیشه‌های ابن سینا را در کلام مسیحی وارد کرد و او را بانی جریان آگوستینی- ابن سینایی در تاریخ فلسفۀ قرون وسطی می‌نامند.

همچنین کتابی با عنوان «در باب جواهر اولی و ثانوی» نیز نوشته شده که نویسندۀ آن ناشناس است و این کتاب نیز بسیار از فلسفۀ ابن سینا متاثر است. این کتاب در مؤسسۀ چاپ آثار ابن سینا در سال 1508 در ونیز به‌عنوان اثری از ابن سینا منتشر شد.

با این که در حکمی در سال 1215 تحصیل آثار ارسطو و مفسران او ممنوع اعلام شد، ولی با این وجود استفاده از آثار ابن سینا در مابعدالطبیعه و علم النفس ادامه یافت. آلبرت کبیر- استاد توماس آکوئیناس- نیز به‌شدت از ابن سینا متاثر بود. در آثار آلبرت کبیر، به‌خصوص در3  اثر در باب نفس ، در باب عقل و فاهمه و در باب انسان حضور ابن سینا بسیار مشخص است. آلبرت کبیر یک فیلسوف مؤسس نبود.

 نزد او آراء گوناگون فلاسفۀ یونان، مسلمان و مسیحی مشاهده می‌شود. او مانند فلاسفۀ مسلمان صدور عقول مفارق را از یکدیگر ذکر کرد و در طریقی ابن سینایی از موجودات ممکن، که در آنها وجود از ماهیت جداست، سخن گفت. تنها موجودی که این تمایز در او یافت نمی‌شود، وجود واجب یعنی خداست.

با اینکه غرب علم‌النفس ابن سینا را پس از نخستین ترجمۀ آثارش به سرعت جذب و از آن برای شکل دادن به‌نظریه‌های شناخت‌شناسی استفاده کرد اما  حدود نیم قرن زمان احتیاج داشت تا به مرتبه‌ای برسد که وجودشناسی او را تحلیل و وارد نظام‌های مابعدالطبیعی خود کند.

موضوعات اساسی، که به‌نظر می‌رسد در وجودشناسی ابن سینا مورد توجه غربیان قرارگرفت، تمایز وجود و ماهیت، اشتراک معنوی وجود و اصل فردیت بر اساس ماده، که به ابن سینا نسبت داده شد، بود، چنان که تقریباً تمام متفکران بزرگ قرون وسطی از قرن سیزدهم میلادی به بعد له یا علیه آن صفحات بسیاری نوشتند. اما باید گفت که به دلایلی جهان‌شناسی ابن سینا و نظریۀ صدور عقول چندان مورد استقبال قرار نگرفت.

غرب از زمان اوریگنس و به‌خصوص از زمان آگوستینوس، نظریۀ صدور را به عقل و روح‌القدس محدود کرده و این صدور را در خود خدا قرار داده بود. این رأی که با نظریۀ تثلیث همراه بود، عالم مخلوق را ثمرۀ گناه نخستین در نظر گرفت و جوهر مخلوق را در مقابل جوهر الهی گذاشت.

بدین ترتیب نظریۀ صدور و سلسله مراتب موجودات که به‌طور معمول وحدت وجود را همراه خود داشت به محدودۀ بدعت‌های کلامی رفت. اگر از قرن سیزدهم میلادی به بعد فیلسوفی از ابن سینا دراین جهت بهره می‌برد معمولاً به طرف وحدت وجود و جهان‌شناسی «ژان اسکات اریژن» می‌رفت که کلیسا این طریق فلسفه‌ورزی را در ابتدای قرن سیزدهم محکوم کرد.

واقعیت این است که ابن سینا بیشترین تأثیر را در بزرگترین فیلسوف مدرسی مسیحی، توماس آکوئیناس (1274-1225) به جای گذاشته است. توماس آکوئیناس، در احیای عقلانیت در مغرب زمین و ایجاد توازن و تعادل بین عقل و وحی- هر چند با تقدم نسبی وحی- موقعیت بسیار ممتازی دارد. همچنین آکوئیناس در عصری- قرن سیزدهم میلادی- می‌زیست که نخستین دانشگاه‌ها در غرب- پاریس، بولونیا، آکسفورد و پادوا- تأسیس شدند.
تفاسیر ابن سینا از ارسطو و دیدگاه بدیع او دربارۀ امکان جمع بین دین و فلسفه، در تکوین اندیشه‌های آکوئیناس، تأثیر بسزایی داشته است، به نحوی که می‌توان رگه‌ها و فقراتی از کتاب عظیم و گرانسنگ «شفا»ی ابن سینا را- مستقیم یا غیرمستقیم- در عبارات کتاب «جامع الهیات» آکوئیناس مشاهده کرد و جالب این است که آکوئیناس همواره به این موضوع- تأثر از دیدگاه‌های ابن سینا- اذعان داشته و از او به‌عنوان یک متفکر طراز اول نام می‌برد. توماس تنها در فصل اول کتاب «جامع الهیات» بیش از 250  بار برای تأیید مطالب خود از ابن سینا نام می‌برد.

 او هرگاه توافقی بین آراء ابن سینا و مبانی کلام مسیحی می‌یافت، ابراز خشنودی می‌کرد. آکوئیناس در بسیاری از تعاریف و مفاهیم مابعدالطبیعی تحت‌تأثیر ابن‌سینا بود. از خداشناسی و براهین اثبات وجود خدا گرفته تا خلقت و رابطۀ مخلوق با خالق، فرشته‌شناسی، علیت و وجودشناسی، فردیت و کثرت، و انسانشناسی.

کد خبر 35298

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دین و اندیشه

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز