تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۶:۱۲

مرضیه سلیمانی: ماجرای انقلاب اسلامی ایران، البته ریشه در ادواری طولانی دارد که حداقل دو دهه قبل از سال 1357 را دربرمی‌گیرد.

اما صورت‌بندی نهایی آن از زمانی آغاز شد که شاه و نظام سلطنتی، در پی فشارهای بین‌المللی و خواست‌های سیاسی دولت آمریکا، به برخی اقدامات سیاسی به ظاهر اصلاح‌گرانه مبادرت کردند.

این اقدامات که به فضای باز سیاسی موسوم شد، نوعی سیاست محدود آزادی‌بخشی در عرصه فضای به‌شدت سرکوب‌شده و بسته‌ای بود که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بر همه روزنه‌های آن چیره بودند و فقد اطلاع و اختناق در آن به نهایی‌ترین مراحل خود رسیده بود.
در چنین شرایطی، خشم‌های فروخورده و انتقادهای بی‌شمار و اعتراض‌های سرکوب شده، فقط در انتظار جرقه‌ای به سر می‌برد تا واقعیت پنهان در اعماق جامعه‌ای مدعی مدنیت و تجدد را برملا سازد و داد خود را با انتقام از این فضای پر بیداد بستاند.

مردم به دنبال بهانه‌ای بودند تا طشت بیگانگی و حقارت‌های روزگار تجدد را از بام بیندازند و هر عنصری از مجموعه عظیم و رنگارنگ سنن و شعائر را به نام بازگشت به خویشتن، عزیز و گرامی بدارند. این جرقه با شروع سیاست آزادی‌بخشی و فضای باز سیاسی شاه در اواسط سال 1355 زده شد.

از این زمان به بعد، گروه‌های مبارز و معترضی که مدام بر تعداد آنها افزوده می‌شد، به هر بهانه‌ای خشم و خروش خود را ابراز می‌کردند؛ عده‌ای با نامه‌های سرگشاده، عده‌ای با تشکیل جلسات و سخنرانی‌ها و گروهی نیز با ایجاد تشکل‌ها و روابط جدید در پوشش‌های تازه و بدیع که برای ساواک و نیروهای امنیتی رژیم به‌کلی ناشناخته بود.

مدتی پس از شروع فضای باز سیاسی، در خرداد 1356، خبر درگذشت ناگهانی دکتر علی‌شریعتی- نظریه‌پرداز و متفکر و خطیب نامدار- در لندن، موجی از تنش و اعتراض را به همراه آورد.

نیروهای مبارز، درگذشت مشکوک وی را به توطئه‌ رژیم شاه منتسب کردند و با دادن لقب «معلم شهید» به او، احساسات و خشم دانشجویان و بسیاری از جوانان مسلمان را که با آثار وی آشنایی داشتند، برانگیختند. این جریان با ایجاد مراسم بزرگداشت وی در داخل و خارج از کشور اوج بیشتری گرفت و موجب پراکندن بیشتر اندیشه‌ها، کتاب‌ها و نوارهای سخنرانی وی در سطح جامعه شد.

پس از این واقعه، در اول آبان همان سال، خبر ناگوار دیگری منتشر شد و آن شهادت فرزند ارشد امام خمینی، حجت‌الاسلام سیدمصطفی خمینی بود. این خبر، مجدداً موجی وسیع و بزرگ از خشم و طغیان را به حرکت آورد و اندوه ناشی از آن را به تعرض و اتهام نسبت به رژیم شاه بدل ساخت.

 توالی این دو واقعه، دو جریان دانشگاه و طلاب حوزه‌ها را متأثر کرد و همچون صاعقه‌ای در جامعه ایران فرود آمد؛ صاعقه‌ای که به انگیزش نیروهای تازه‌تر و بی‌پرواتر انجامید. در این میان، واقعه اخیر موجب شد تا توجه مبارزان مسلمان و کلیه قشرهای مذهبی به امام خمینی بیشتر معطوف شود و زمینه‌های مرجعیت تامه و رهبری سیاسی ایشان، همزمان در جامعه ایران فراهم آید.

چند روز پس از این واقعه اندوهبار، در تاریخ 10 آبان 1356، شاه به آمریکا سفر کرد. در این سفر، گروه کثیری از دانشجویان و ایرانیان مقیم آمریکا، در واشنگتن گرد آمدند و در هنگام دیدار شاه، تظاهرات تند و بی‌پروایی علیه وی به‌راه انداختند. مطبوعات وابسته به رژیم سعی داشتند که این جریانات و امواج رو به گسترش مخالفان را کوچک و بی‌تأثیر جلوه دهند. تحلیل عمومی آنان بر این اصل استوار شده بود که برخی تبعات فضای باز سیاسی، به‌صورت موقت و گذرا پدیدار شده و به‌زودی این بحران‌ها در شرایط تازه مستحیل خواهد شد.

این تحلیل به‌ظاهر معقول و منطقی بود؛ چنانکه حتی تحلیلگران آمریکایی و سازمان سیا نیز همین نظر را در بررسی‌هایشان بازتاب می‌دادند. به‌پشتوانه همین دیدگاه‌ها و تحلیل‌ها بود که در دهم دی ماه 1356، جیمی کارتر و همسرش روزالین، به‌عنوان رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده آمریکا راهی ایران شدند. در این سفر، کارتر از حکومت شاه، ثبات آن و دستاورهای رژیم پهلوی تجلیل کرد و علاوه بر این، مسائل اقتصادی و بسیاری از موضوعات مربوط به منطقه خاورمیانه در دستور کار  مذاکرات دو کشور قرار داده شد.1

جیمی کارتر در ضیافتی که به‌مناسبت حضور وی در تهران برگزار شد، سخنان حمایت‌آمیز و ستایش‌های بی‌دریغی درباره شاه ابراز کرد و رضایت کامل آمریکا از رژیم و دولت ایران را ابراز داشت. وی از جمله گفت: «... به دلیل رهبری بزرگ شاه، ایران جزیره ثبات در یکی از آشوب‌زده‌ترین نقاط جهان شده است.اعلیحضرت، به این دلیل تکریم بسیار نسبت به شما، رهبری شما و احترام و ستایش و عشقی است که ملت به شما دارد... هیچ کشور دیگری در جهان برای برنامه‌ریزی مشترک از ایران به ما نزدیک‌تر نیست.

هیچ کشور دیگری برای بررسی مشکلات منطقه‌ای که مورد علاقه هر دو طرف ما نیز هست، ارتباط نزدیک‌تری از ایران با ما ندارد و هیچ رهبر دیگری نزد من احترامی عمیق‌تر و رابطه‌ای دوستانه‌تر ندارد.»2

این سخنان که حکایت از آرامش کامل در جزیره ثبات –یعنی ایران- داشت، در حالی ابراز می‌شد که شبحی از حقایق پنهان، همچون سایه‌هایی هولناک و غول‌آسا سربر می‌کشید.


«در حالی که پرزیندنت کارتر برای مذاکره با شاه در راه ایران بود، پلیس ایران در دوازده محل مختلف در تهران، با دانشجویان جنگید. پلیس اظهار داشت که بیش از یک‌صد دانشجو در حالی که شعارهای ضد آمریکایی سر می‌دادند، با پرتاب کردن سنگ، شیشه‌ها و پنجره‌های انجمن کشاورزی ایران و آمریکا را شکستند و به ساختمان انجمن دوستداران آمریکایی خاورمیانه هم هجوم بردند... تظاهرکنندگان ایرانی در نزدیکی سفارت آمریکا، در محوطه دانشگاه تهران و نیز در مقابل یک شرکت مشترک ایرانی و آمریکایی، جمع شدند. تعدادی از آنها شعارهایی با مضمون «ما از آمریکایی‌ها متنفریم» و «مرگ بر امپریالیست‌ها» با خود حمل می‌کردند...»3

پی‌نوشت‌ها:
1 - روزنامه اطلاعات، 10 آبان 1356
2 - از: آمریکا در بند، پیرسا لینجر، نقل از «تقویم تاریخ انقلاب اسلامی ایران»، انتشارات سروش، چاپ اول 1369، ص 53.
3 - خبرگزاری آسوشیتدپرس، نقل از منبع قبلی.