توی خانه، روی دیوار مقابل میزم نوشتهام: «صبحها نیم ساعت نرمش»، «چهارشنبه هفته آینده خانه هنرمندان»، «تمام کردن داستان [...] تا آخر اردیبهشت» یادآوریها مثل تابلوهای راهنمایی و رانندگی در خیابانها و جادههاست که مدام به تو هشدار میدهند، یا از تو چیزی میخواهند. من برای تابلوها احترام زیادی قائل هستم.
قبل از عید بود که مطلبی در باره طنز و یکی از طنزپردازان ایران میخواندم. همان موقع روی برگه یادداشتی نوشتم: «یادآوری؛ یازده اردیبهشت سالروز درگذشت گلآقا» و آن را چسباندم روی دیوار چوبی کنار میزم، که حتماً در دوچرخه از آن بزرگوار یادی بکنیم.
این یادداشت هم مثل همان برگههای کوچولوی یادآوری است، مثل همان تابلوهای راهنمایی و رانندگی که از ما چیزی میخواهند، و یا ما را از کاری بازمیدارند.
تابلوی یادآوری:
یازدهم اردیبهشت مردی به بهشت رفت که سالها برای بهشتی کردن لحظههای جهنمی آدمها تلاش میکرد، یعنی برای نشاندن گل لبخند برلبها. هرچند اسم او کیومرث صابری فومنی بود، اما همه او را به نام «گلآقا» میشناختند. گلآقا، نام مستعار صابری بود، اما بعضی وقتها اسمهای مستعار نویسندهها و یا نقش هنرپیشهها از خودشان جلو میزنند. چون مردم آن نقشها را میبینند و آنقدر با آن ارتباط برقرار میکنند و به آن علاقه مند می شوند که فراموش میکنند پشت این نقش یا نام مستعار، شخصیتی حقیقی وجود دارد؛ شخصیتی که مثل همة آدمهای دنیا غذا میخورد، میخوابد، عاشق میشود، تشکیل خانواده میدهد، حتی توی صف نانوایی میایستد و حتی، حتی برای گرفتن جنس کوپنی، توی صف انتظار می کشد.
شخصیت گلآقا در دهه شصت و در روزنامه اطلاعات شکل گرفت. گل آقا به همراه غضنفر و شاغلام در آبدارخانهای خیالی روزهای خوش و ناخوشی داشتند. بسیاری از اتفاقهای مملکتی و جهانی در آنجا تجزیه و تحلیل و با زبان طنز به نقد کشیده میشد. این شخصیت بعدها هفتهنامهای راه انداخت به نام گلآقا؛ البته خانوادة این هفتهنامه بعدها ماهنامه و سالنامه هم راه انداخت و از همه مهمتر نشریهای طنز برای کودکان و نوجوانان به نام «بچهها گلآقا» که طرفداران زیادی داشت.
تابلوی هشدار
مجلة بچهها گلآقا مدتی است تعطیل شده. چرا؟ کسی هست به این سؤال پاسخ بدهد؟
چند سؤال دیگر، چرا برای حدود پانزده میلیون کودک و نوجوان این کشور هیچ نشریه طنزی منتشر نمیشود؟ چرا صفحههای طنز بعضی نشریههای کودک و نوجوان ما اینقدر بیرمق است؟ چرا نویسندهها و شاعران کشور ما به نگارش طنز بیتوجه هستند و چسبیدهاند به موضوعهای جدی و رسمی؟ چرا در برنامههای تلویزیونی خاص کودک و نوجوان، جای طنز خالی است؟ چرا در کنار سمینار پیاز و چغندر و حمایت از فلان و فلان، طنز بچهها را نمیبینیم؟
چرا میزان قرصهای ضدافسردگی اینقدر... مثل این که زیادی تند رفتم، مثل این که داغ کردهام، مگر نشریه نوجوان جای این حرفهاست؟ نمیدانم، تابلوهای هشدار آنقدر زیادند که دوست داری توقف کنی و همان جایی که هستی بمانی.نه، نمیتوانی بمانی. میان این همه تابلو و این همه هشدار و این همه اخطار، چراغ سبزی به تو چشمک میزند و تو را به راه میخواند. در چراغ سبز، چهرة مردی را میبینی که صبور بود و نامش صابری. یادش به خیر.