من و باران
دست باران را گرفتم
در خیابانی بهاری
با هم از میدان گذشتیم
پا به پا ، خوشحال و جاری
در عبور ما درختان
دلپذیر و شاد بودند
کوچه ها شفاف و تابان
خانه ها آباد بودند
شانه به شانه، من و او
ابرها را میچکیدیم
بامها را میگذشتیم
ناودان را میشنیدیم
زیر لب تکرار می شد
باز باران ، با ترانه
بعد، باران بند آمد
خیس برگشتم به خانه
تصویرگری: عطیه بزرگسهرابی
یازده
دوازده نفر ایستاده بودند
فوارۀ میدان باز بود
دوازده کبوتر نشستند
نانوایی میدان باز بود
اتوبوس خط دوازده آمد
روزنامهفروشی میدان باز بود
یازده نفر سوار شدند
در اتوبوس باز بود
یک نفر سوار نشد
یازده دهان باز بود