یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸ - ۰۹:۴۹
۰ نفر

فرهاد حسن‌زاده: ما، اصولاً آدامس خیلی دوست داریم. البته اصولاً جویدن را دوست داریم. ولی چون استعداد زیادی در چاق شدن دارا می‌باشیم، به جویدن چیزهایی که بی‌ضرر باشند، علاقه بیشتری داریم.

اما آدامس را برای چیز دیگری هم دوست داریم و آن خوشبو کردن دهان است. اما از خوردن آدامس خاطره‌ای چندش‌آور در مخ ما رسوب کرده که خیال فراموش کردنش را نداریم.

دو سه ماه پیش، همراه با نیم‌سوت و نیم‌شوت، به یک رستوران سنتی رفتیم و دلی از عزا درآوردیم. جای شما خالی، آن‌چنان آب‌گوشتی لمباندیم، آن‌چنان آب‌گوشتی لمباندیم که معده‌مان از تعجب داشت می‌ترکید. جای شما خالی، به یاد پدر بزرگمان و در حمایت از کشاورزان، مقدار قابل توجهی هم پیاز قورتاندیم (قورت دادیم!) در حد فاجعه سونامی. وقتی عازم محل کارمان شدیم، تازه، توی اتوبوس فهمیدم چه گندی زده‌ایم. وقتی نیم‌سوت و نیم‌شوت سوت به شوت شده، نفس عمیق می‌کشیدند، همه مسافرها دماغ‌هایشان را می‌گرفتند. وقتی ما آه می‌کشیدیم، این دماغ‌گیری شدیدتر می‌شد؛ طوری که نیم‌شوت پرسید: «چرا اینها دماغ‌هایشان را قایم کرده‌اند؟»

نیم‌سوت هم جواب داد: «دماغشون گنده‌اس، خجالت می‌کشن!»

ما هم خندیدیم و گفتیم: «آدم که نباید از سایز ایکس‌لارژ دماغش خجالت بکشه!» و شعری از شاعر شیرین سخن خواندیم:

«تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین دماغ گنده‌اش نشان آدمیت»

تصویرگری : لاله ضیایی

بعد که دیدیم همه دارند چپ‌چپ و راست‌راست به ما نگاه می‌کنند، با خودمان گفتیم: قربان معروفیت خودمان برویم که هر جا قدم بگذاریم، ما را با دست نشان می‌دهند و برای دیدنمان سر و دست می‌شکنند. داشتیم دعا دعا می‌کردیم که یک وقت از ما امضاء و اثر انگشت نخواهند که یک مرتبه راننده کنار گرفت و با ادب و متانت و بزرگواری ما را بیرون انداخت و چیزهایی در باره فرهنگ شهروندی و خوردن پیاز و بوی گند و از این چیزها بلغور کرد!
تازه آن موقع بود که فهمیدیم چه فاجعه‌ای به بار آوردیم و بوی تند پیاز چه‌کارها که نمی‌کند. به آن سوت به شوت شده‌ها فرمودیم: «حالا چه‌طور برویم دوچرخه؟»

نیم‌سوت بهترین پیشنهاد جهان عالم هستی را داد: آدامس!

به قول مسعود شصت‌چی: به‌به! به‌به! پیشنهادش را با جان و دل پذیرفتیم و دوتا آدامس انداختیم بالا. همین که رسیدیم دوچرخه، همه همکاران اول چپ‌چپ نگاهی کردند و بعد کیف‌هایشان را برداشتند و الفرار!

خدا را شکر که سردبیر نبود که حادثه بیرون انداختن از اتوبوس تکرار شود. ولی خب، خیلی بیشتر از همیشه افتضاح شد. خودمان را توی آینه برانداز فرمودیم و فهمیدیم که دهانمان بوی پیاز نمی‌دهد، ولی بوی دیگری می‌دهد. گوش نیم‌سوت را گرفتیم و گفتیم: «جانور موش بریده، این آدامس با چه طعمی بود؟»

بسته آدامس را نشان داد و مثل پسرخاله کلاه قرمزی گفت: «مگه چیه؟ آدامس با طعم سیر بود دیگه. مگه تا حالا نخورده بودی؟»

برق سه‌فاز از کله‌مان پرید: «آدامس! با طعم سیر!» خواستیم کله‌اش را بکوبیم به کله شاعر مادر مرده، که فرموده بود:

گل بود به سبزه نیز آراسته شد
از بوی پیاز ما کمی کاسته شد
از بوی پیاز و سیر، سیراب شدیم
آفتاب بودیم و یار مهتاب شدیم

کد خبر 80580

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز