امید
ستارهای در افق سوسو میزند. روزنهای پرنور در شب، مانند دریایی پرامید میدرخشد،و امید تو را به مهمانی دعوت میکند و امید خداست،آن تک ستارهای که سوسو میزند.
صدف مهدیپور از تهران
واژه
قلمم ایستاده است بیتاب، روی این کاغذ سفید.
ذهنم میگردد درون کیسه کلمهها، به دنبال واژهای.
ثانیهها میگذرد، دقیقه ها هم و ساعتها به دنبالش.
هنوز هم قلم، منتظر روی آن برگ سفید.
و من...
هنوز از یافتن واژهای به قدر تو عاجزم
سارا چکنی از تهران
تصویرگری: ثمینه حسین زاده ،آمل
باران
نیمههای شب بود و همه در خواب بودند...
خیابان در سکوت آرامش بخشی فرو رفته بود...
اما باران دلش میخواست باز هم با زمین درددل کند...
نسترن اعتمادی از رشت
دیوار خیال
هر شب حیاط خانه ما پر از عطر حیات میشود.درخت کوچک باغچه، هر روز قد میکشد و بزرگتر میشود. من اینجا به دیوار خیالم تکیه دادهام ونسیمی صورنم را نوازش میدهد. انگار تارهای صدایم میزند: «مهدیار!» ذوقزده میشوم! یعنی واقعیت دارد؟! صدا رساتر میشود: «مهدیار! خوابت برده؟» آه مادرم است. باید بروم.
مهدیار دلکش از قم
تصویرگری: فریبا امینی،تهران
کم توقع
خورشید که هیچ، تنها آرزویش این بود که لااقل بتواند یک اتاق کوچک را روشن کند،کرم شبتاب کوچولو...
نیلوفر نیکبنیاد از تهران