خجالت میکشم و به یاد میآورم که به یادش نبودهام، مگر در مواردی خاص. همانطوری که شاید خیلی از ماها فقط در مواقع درماندگی و نیاز یاد خدا میافتیم یا دعا و راز و نیاز. من هم فقط این روزها به یاد او بودهام. او که خواهد آمد ...
* * *
رنگ انتظار «پریا پورزند» سبز است. سبزی که به او انگیزه حرکت رو به جلو میدهد. او از «من» حرف میزند، منی که باید بهتر شود. او از انتظار به عنوان طلوعی که برای هر کس یک تجلی منحصر بهفرد دارد، صحبت میکند.
من هم میگویم انتظار رنگ رویش است، انتظار واقعی را میگویم، نه مثل مال من که سفید است، زرد است، کال است و هنوز خیلی مانده تا سبز شود و رسیده.
«رعنا دلاکه» از آدمهایی میگوید که حرف میزنند و عمل نمیکنند. او میگوید که تا به حال منتظر واقعی کمتر دیده است. شاید برای همین است که رنگ انتظار را خاکستری میداند. بس که آدمها شعار میدهند فقط. رعنا تفاوت انتظار ما با انتظار امام زمان عج را در این میداند که انتظار ما خودخواهانه است. او میگوید که ما فقط به خودمان فکر میکنیم و اگر در انتظار موعود هم هستیم، فقط منافع شخصی خود را در نظر میگیریم؛ چیزی که درست برعکس نوع انتظار امام برای فرج است.
یک منتظر با انتظاری به رنگ شعلههای آتش: الهه صابر. او نمیخواهد حس خود را در قالب کلمهها دنبال کند، به جایش از پاییز حرف میزند و انتظار طبیعت که در زمستان به اوج میرسد تا بالاخره به بهار وصل شود. او از غروبهای جمعه به عنوان لحظههایی یاد میکند که باید دنبال خود بگردیم.
این نوجوان خیلی امیدوار است. در مقابل کسانی که شاید بهانهشان برای فراموش کردن انتظار، مشکلات زندگی باشد، «سمیرا قاسمی» معتقد است که اگر ما چیزهای مهمی را که در زندگی از یاد بردهایم و انتظاری را که فراموشش کردهایم، دوباره به یاد بیاوریم مشکلاتمان راحتتر حل میشود.
«مینا پیرهادی» نوجوان دیگری است که قدم برداشتن در مسیر انتظار و کمک کردن به این مسیر را آنقدرها سخت نمیداند. به اعتقاد او ما حتی میتوانیم کارهای روزمرهای مثل درسخواندن را با نیت تبدیل شدن به انسانی مفید در جامعه- که به نوعی به آمادگی جامعه برای ظهور کمک میکند- انجام دهیم.
* * *
چه خوب است که هر کدام از ما با قدمهایی هر چند کوچک، این مسیر را طی کنیم و در روزمرگیها گیر نکنیم. مثل آنها. آنها که همیشه آنجا هستند. انتهای بالکن یا ... آنها وقتی سر از تخم درمیآورند، جوجههای کوچکیاند که با دیدن مادر تندتند بال میزنند تا غذای بیشتری به دست بیاورند. کمی بعد پرواز را میآموزند و پر میکشند به سوی زندگیشان و باز یاکریمهای دیگر و ... به همین شیوه و در همین مسیر، بیهیچ تغییری، بیهیچ نوآوری و بیهیچ انتظاری.