دیگر مثل روی زمین نیست زندگیشان. کار، کار، کار! لباسهای نشسته و ظرفهای تلنبار و ساندویچ بچهها و شام و پوست کندن میوه بعد از غذا. کار بیرون و سر و کله زدن با هزار نفر و با خستگی برگشتن به خانه و دوباره سر و کله زدن با بچهها! با خستگی به خواب رفتن، با درد زانو، و خواب بهشت دیدن!
* *
بهشت باغ بزرگی است که مادرها در آن جشن میگیرند؛جشن گیلاس، جشن انگور، جشن رنگینکمان. جشنی برای بچههایی که توی این دنیا، به دنیا نیامدند. جشنی برای درختهایی که شبیه مادرها میوه میدهند. جشنی برای شکوفهها و بچههای کلاس اولی. جشنی هم برای خودشان. مخصوص مهربانیهایشان؛ مخصوص این که زن هستند و نسبتی با پروانهها و یاسها دارند. جشنی با حضور همه گلها و عطر کوچه باغهای دور، با حضور بانویی سپید!
* *
بانوی سپید از دور میرسد. دامنش کشیده میشود روی علفها. اما پروانهها و چلچلهها دامنش را از پشت سر جمع میکنند و میآورند. بانوی سپید پوش با آهنگ آسمان راه میرود. آخر، آسمان آهنگ ملایم صورتی رنگی دارد که فقط در بهشت شنیده میشود، آن هم با گوش مادرها. وقتی که بانو گام برمیدارد، موسیقی ملایمتر میشود. چون او بسیار سبک، اما آرام قدم میزند. چون او در حالی که قدم میزند دست میکشد به سر خرگوشها، پرندهها، آهوها، گلها، و رنگین کمان میآید پایین و میپیچد به او و عطر خوشی از باران می گیرد.
تو تا به حال رنگین کمان را بو کردهای؟ در بهشت میشود این کار را کرد. کافی است بانو را بشناسی. کافی است بانو را دوست داشته باشی. کافی است همراه بانو باشی؛ آن وقت تو را به بهشت راه میدهند. تو میروی تو و میتوانی در کنارش قدم بزنی و رنگین کمان را که میپیچد و پایین میآید بو کنی. بوی خوشی دارد؛ مثل روز عید، روز اول عید . و مثل بوی کوه، وقتی که مه گرفته باشد. و مثل روز تولد بانو.
* *
روز تولد بانو در بهشت جشن است. این جشن، جشن مادران است. یعنی همه آنهایی که در دلشان دانهای کاشتهاند و آبش دادهاند و این دانه مثل درختی جوانه زده، رشد کرده ، بزرگ شده و شاخههایش از همه طرف بیرون زده، شکوفه کرده، میوه داده، سیب شده، هلو شده، لیمو شده. و مادرها همه درخت های مهربانی هستند که هیچ وقت با هیچ پرندهای قهر نمیکنند و میوههایشان را نیز از هیچ رهگذری دریغ نمیکنند . و سایههایشان را نیز از هیچ رهگذری دریغ نمیکنند. و بانوی سپید مادر مهربانی است. و بهشت زیر پای مادران است!
* *
این روزها داریم به تولد بانوی سپید نزدیک میشویم. مادرها در بهشت همه مشغول کاری هستند و فرشتهها به آنها کمک میکنند. بعضی از مادرها انگور میچینند، میریزند توی سبدهای بسیار بزرگ چوبی و آواز میخوانند. وقتی مادرها آواز میخوانند، سبدهای بزرگ چوبی کم کم سبک و سبکتر میشوند؛ می روند بالا، بالا، بالاو بالاتر.
پرواز میکنند، میرسند به رودخانه. مادرها همچنان آواز میخوانند. سبدها خم میشوند توی رودخانه. مادرها همچنان آواز میخوانند. انگورها با آب میروند. مادرها همچنان آواز میخوانند. سبدهای خالی دوباره پرواز میکنند. مادرها همچنان آواز میخوانند. سبدهای خالی برمیگردند پیش مادرها. مادرها همچنان آواز میخوانند. رودخانه میپیچد زیر پای مادرها. مادرها همچنان آواز میخوانند. سبدها میروند توی رودخانه. مادرها همچنان آواز میخوانند.
سبدها همه انگورهای شسته شده درخشان را از آب میگیرند. مادرها همچنان آواز میخوانند. فرشتهها سر میرسند. مادرها همچنان آواز میخوانند. فرشتهها مربای انگور درست میکنند، مربای توت فرنگی، مربای به، مربای لیمو. مادرها در حالی که آواز میخوانند مرباها را میچشند و از دستپخت فرشتهها تعریف میکنند. آن وقت برای همه اهل بهشت، ساندویچ مربا درست میکنند. به مناسبت تولد بانوی سپید، مادرها آواز میخوانند!
ای خدای بزرگ
ای خدای درختهای لیمو و آسمانهای تو در تو
ما را به بزرگی خودت ببخش
و مثل آب روان
گناهان ما را بشوی و ما را بیامرز
تا ما سپید شویم
شبیه بانویمان
که امروز تولد اوست
و او قلب بزرگی دارد
که همه ما را در آن جای میدهد
و او خودش در قلب تو خانه دارد
که تو قلب بیکرانی داری
و خدای آسمانی
و بخشنده و مهربانی
آمین
یا رب العالمین!
* *
فرشتهها از این آواز به گریه افتادهاند، چون فرشتهها نمیتوانند بخوانند. آنها صدا ندارند، آنها فقط حضور دارند؛ حضوری دیدنی و نادیدنی، شفاف و بسیار سبک و ساده. اما مادرها رنگ دارند. نور دارند. بو دارند. صدا دارند. آنها هستند و حضورشان بسیار سنگین و مهربانانه و بلند است. سایه آنها روی سر بهشت است. و سایه بانوی سپید روی سر تمام آنهاست.
همین امروز از مادرتان بخواهید که برایتان یک ساندویچ کوچک درست کند. هر چیز که شد، اگر مربا بود که چه بهتر؛ یک گاز از ساندویچ مادرتان بزنید و به جشن تولد بانوی سپید بیایید.