امام حسن مجتبی ع را میگویم که به نظر اتفاقی نیست که در شب نیمه ماه به دنیا آمده است؛ شبی که ماه، تمام است و در اوج زیبایی، کسی متولد میشود که زیباییاش چشمها را ناخودآگاه به سوی خود میکشد.
اصلاً انگار زیبایی با نام تو تنیده شده؛ انگار نمیشود از امام حسن ع گفت و نوشت و زیبایی را از یاد برد. برای اینکه زیبایی تو نه فقط زیبایی ظاهری، که یک زیبایی تمام و کمال است. هم صورتت زیبا بود و از شدت زیبایی همه را ناگزیر میکرد به چهرهات چشم بدوزند و هم خلقوخویت در اوج زیبایی بود و دلهای سالم را به احترام وا میداشت.ما معمولاً برای خودمان معیارهایی میتراشیم و همانها را ملاک میگیریم. شاید به همینخاطر است که از پیامبر خدا ص نقل است که دو نوهاش، حسنع و حسینع اماماند، چه قیام کنند و چه نه. گمانم حضرت محمدص که روح زیبا و مهربان نوههایش را میشناخت و از آینده هم خبر داشت، خُلق نرم وزیبای نوهاش را میدید که این جمله را به یادگار گذاشت.
نقل است که امامان معصوم از نسل پیامبر اکرمص یک نور واحد هستند که تصمیمگیریهایشان به تناسب موقعیت است و هر کدام در موقعیت دیگری همانطور برخورد میکردند که دیگری برخورد کرده است؛ با این همه به نظرم خدا ویژگیهای خاصی هم به هرکدام داده و متناسب با آنچه پیش رو دارند و برایشان مقدر کرده، صفتها و تواناییهایی به آنان بخشیده است.
به همین خاطر، این همه زیبایی به تو بخشیده و تو را چنان اهل کرامت و سخاوت و بخشندگی قرار داده که برای همیشه تاریخ حُسن و زیبایی را بستاییم و حسن ظاهری را با حسن درونی و خلق و خوی زیبا به یاد داشته باشیم. تاریخ، چند اتفاق بزرگ را به نام تو ثبت کرده؛ یکی صلح تو، که شاید بشود آن را با صلح حدیبیه مقایسه کرد و دیگر سفره باز و دستان بخشندهات که همه هنگام نیاز راهشان را مییافتند و به سویت میشتافتند.
گفتهاند تو، هم از نظر ظاهری و جسمی و هم از لحاظ روش و منش، شبیهترین فرد به پدربزرگت، پیامبر خدا ص بودهای. گفتهاند که قدی متوسط، صورتی زیبا و چشمانی درشت داشتی و چهارشانه بودی.
سینهای گشاده داشتی وپرگذشتترین، بخشندهترین، راستگوترین، گرامیترین و عابدترین مردم زمان خود بودی؛ وبارها پیاده به زیارت خانه خدا رفتی.
راز بزرگمنشی تو را از میان سخنانی که از تو به یادگار مانده میتوان یافت؛ مثلاً آنجا که از عزت میگویی: «اگر دوست داری بدون وابستگیهای فامیلی عزیز باشی و بدون وابستگی به قدرت و حکومت بزرگ و با ابهت باشی، از خواری نافرمانی خدا به درآی و به دایره عزت اطاعت از خدای وارد شو.»
یا وقتی بزرگی و عظمت یکی از دوستانت را میستایی: «او در چشم من از بزرگترین افراد بود. راز بزرگیاش نیز در این بود که دنیا به چشمش کوچک مینمود. نه اهل شکوه کردن از روزگار بود، نه خشمگین میشد و نه اظهار دلتنگی میکرد. بیشتر وقت خود را در سکوت میگذراند و هنگامی که لب به سخن میگشود، جای سخن گفتن برای گویندگان باقی نمیگذاشت. وقتی با دانشمندان همنشین میشد، تشنه شنیدن بود تا گفتن...»