تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۷:۲۹

علی مولوی: ترقه جان، سلام! خوبی؟ خوشی؟ چه خبر؟ همه در جزیره خوب هستند؟

 گِرانتیلیلیا (نام تمساح خانگی خانواده) خوب است؟ هنوز دندان‌هایش درد می‌کند؟ من فکر می‌کنم باید بهش یاد بدهی که چیزهایی که حرکت نمی‌کنند یا تنه درخت هستند یا مجسمه. باید یاد بگیرد هر چیزی را گاز نگیرد!

بگذریم. نمی‌دانی این چند روز به من چه گذشته است. چند روز است در ساختمان ما اتفاق‌های عجیبی افتاده است. هفته پیش یک مستأجر جدید برای خانه شماره 12 آمد. خانه شماره 12 دقیقاً بالای خانه من است. وقتی می‌گویم دقیقاً یعنی دقیقاً! آخر در این‌جا یک طرح برای یک خانه انتخاب می‌کنند و همین‌جوری پشت هم تکرار می‌کنند. یعنی یک خانه درست مثل خانه من، روی خانه من است! حتی آشپزخانه و دست‌شویی‌‌شان هم روی آشپزخانه و دست‌شویی من است! حالا اینهایش مهم نیست. مهم این آقای فرامرزی، مستأجر جدید این خانه بالایی است. مشکل این‌جاست که ایشان تنها نیست؛ ایشان یک همسر و 8 بچه دارد! یکی 6 ماهه، یکی 2 ساله، یکی 3 ساله، یکی 5 ساله، یکی 7 ساله، یکی 8 ساله و آن دو تای دیگر 10 ساله! یعنی دو قلو هستند. در واقع خانواده آقای فرامرزی یک مهدکودک سیار است و الآن بالای سر من به یک مهدکودک ثابت تبدیل شده است. یعنی به طور متوسط روزی 17 ساعت بالای سر من انواع و اقسام صداهای «گرومپ، گرومپ»، «ترق، تروق»، «دنگ، دونگ» و صداهای جیغ، داد، دعوا، گریه و نعره به گوش می‌رسد. تازه مهدکودک آقای فرامرزی که هیچ! این همسایه دیوار به دیوارم، آقای رحمتی را بگو. از هفته پیش 6 تا کارگر و بنا و نقاش آورده تا خانه‌اش را تغییر دکوراسیون بدهد. از آن‌جا هم به طور متوسط روزی 12 ساعت انواع و اقسام صداهای «ترق، ترق»، «گررررررر»، «زیییییییییییژ!»، «بوم، بوم» و یک عالمه صدای دیگر به گوش می‌رسد! حالا خودت حساب کن بالای سرم آن‌جوری، بغل گوشم این‌جوری! ببین من چه‌جوری با چنین همسایه‌هایی زنده مانده‌ام! چه‌قدر دلم برای همسایه‌های خودمان در جزیره تنگ شده است. هیچ‌کدام آزارش به دیگری نمی‌رسید. آخر حداقل نیم‌ کیلومتر با هم فاصله داشتیم! به آن می‌گویند یک زندگی درست و حسابی و بدون سر و صدا!

قربانت، جرقه

برچسب‌ها