به یادم نمیآید در کدام شهر یا کجای جهان اما بالاخره جایی در همین حوالی بود. ماشینها یکبند بوق میزدند و دزدگیرهایشان هم به کار افتاده بود. غوغایی بود که نپرس! دیدم چارهای نیست. به قول معروف علاوه بر دوتاپایی که داشتم، دو تا پا هم قرض کردم تا از لابهلای ماشینها راهی به طرف یک خیابان یا کوچه خلوت پیدا کنم. در آن موقع روز آن هم توی زل گرما، دستم به هر ماشینی که میخورد، میسوخت و انگار تاول میزد. غریو گوشخراش بوقها و دزدگیرها هم امانم را بریده بود. آخرش با تقلای بسیار و عرقریزان، یک کوچه دراز و خلوت پیدا کردم.
وقتی حرفهایم به اینجا رسید، پزشک متخصص اعصاب و روان که با چکش چوبیاش ضرباتی دلنواز بر زیر زانوهایم وارد میکرد و البته، پای من از ناحیه ساق مثل فنر جهید، گفت: همه اینها را خواب میدیدی؟
گفتم:بله آقای دکتر! اما هنوز به آخرش نرسیدم...!
دکتر کارش را متوقف کرد و در حالی که با حیرت به عمق چشمهای من نگاه میکرد، گفت: بسیار خب، ادامه بدید... .
من هم که بگویی نگویی، آن ضربات آرام چکش چوبی، آرامترم کرده بودند، گفتم: .... در آن کوچه باریک و خلوت که بیدرخت بود، برای اینکه آفتاب تابستان سرم را بیشتر داغ نکند، این طرف و آن طرف چشم انداختم و از داخل یک کارتن مقوایی، یک چتر نیمدار پیدا کردم. آن را باز کردم و بالای سرم گرفتم. همین طور داشتم میرفتم که ناگهان دیدم، هوا یک لحظه تیره و تار شد. به آسمان چشم دوختم و دیدم، یک کپه ماشین ریز و درشت که عین کنه به هم چسبیدهاند، درست بالای سر من به طرف زمین در حال سقوط است.
خودم را کنار کشیدم و از صحنه دور شدم اما از سایههای مهیبی که بالای سرم در رقص بودند، فهمیدم که از آسمان خودرو میبارد، آن هم نه به شکل باران و تگرگ و یک دانه، یک دانه، بلکه گروهی و به قولی کولونی و دستهجمعی! وقتی مجسم کردم که اگر زیر آوار یکی از این کولونیها قرار بگیرم، چیزی ازمن باقی نمیماند، داشتم زهرهترک میشدم لذا فریادی کشیدم و از خواب موقت پریدم!
دکتر نبضم را گرفت و گفت: راست میگی، بدجوری ترسیدی، هنوز فشارت پایینه!
بعد نسخهای برایم نوشت که شامل دو قلم داروی مسکن و تقویتی بود، اما تأکید کرد که مبتلا به یک نوع بیماری نادر شدهام که میتوان اسمش را ماشینپریشی! گذاشت و باید در اسرع وقت، شهر را به سمت یک دهکده خلوت و ماشین ندیده، ترک کنم و به مدت یک ماه از هر چه ماشین، بوق و صدای دزدگیر و ترافیک است دوری کنم تا بلکه بیماریام شفا پیدا کند و کابوسها تکرار نشوند. من هم همین کار را کردم و گوش شیطان کر، مدتی است که بدون کابوس و راحت میخوابم.