من و همسرم هم هی توی دلمان قند آب میشد که داریم میرویم به یکی از هتلهای خوب شمال کشورمان و وقتی یاد هزینههایش میافتادیم به خودمان دلداری میدادیم که آدم مگر چندبار به دنیا میآید. همسایه بالاییمان به علاوه همسایه پایینیمان به علاوه روبهرویی، عید رفته بودند، همان هتل و آنقدر از پذیرایی و امکانات جورواجورش داد سخن دادند که بالاخره، ما هم وسوسه شدیم، مبلغی جمع کنیم و دل به دریا بزنیم!سفر ما مصادف شد با یکی از تعطیلات 2،3 روزه که جادهها غلغله میشود. بنابراین تصمیم گرفتیم بنا به تجربه و سفارش آنهایی که بیشتر اهل سفر هستند، سحرگاه دومین روز تعطیلات به سمت شمال حرکت کنیم.
فکر میکردیم آن موقع آنهایی که باید به مسافرت بروند، رفتهاند و اتوبان کرج و باقی مسیر خلوتتر است. با این خیال خوش، هنوز آفتاب سرنزده بود که با خودروی شخصی خودمان که عبارت است از یک ماشین سواری نسبتا قدیمی، راه افتادیم. اتوبان کرج خلوت بود و این به ما نوید داد که زمان را خوب انتخاب کردهایم اما بعد از تونل دوم سدکرج، متوجه شدیم که ریتم حرکت ماشینها کند شده و کمکم برخوردیم به یک راهبندان طولانی. آنها که کنجکاوتر از من بودند، از ماشین پیاده شدند تا بفهمند، علت ترافیک سنگین چیست. از همین همسفران نقلقولهای متفاوتی شنیدم؛ یکی میگفت، دارند جاده را درست میکنند.
دیگری هشدار میداد که تصادف شده و برخی هم نگران بودند که مبادا سنگی افتاده باشد وسط جاده و مأموران راهداری هم شاید سرگرم کنارزدن آن سنگ هستند.خوشبختانه حوالی ساعت2 بعدازظهر راه آرامآرام باز شد، اما نفس ماشین ما، به شماره افتاد. یکی دو نفر هم آمدند تقلا کردند بلکه گره از کار ما بگشایند، افاقه نکرد و آخر سر یک نفر که از بقیه واردتر بود، گفت نیاز به یک قطعه دارد و باید بروید مکانیکی، در کرج یا چالوس!ما با سودای هتل 5ستاره همانجا ماندیم و با راهنمایی یک مرد خوشبرخورد محلی، رفتیم 3کیلومتر آنطرفتر در عمق یک جاده خاکی کوهستانی که فقط چند خانوار زندگی میکردند. آنها آموختهاند که با گرفتن مبلغی نهچندان زیاد به مسافران توی راه ماندهای مثل ما جا و مکان بدهند. خیلی هم خوب بود. شبهنگام پس از خوردن شام وقتی آماده خواب میشدیم، پسرم شادیکنان آمد سراغم و گفت: بابا بیا ستارهها را ببین!واقعا زیبا و تماشایی بودند. شمردیم دقیقا 5تا ستاره بود که به ما چشمک میزدند. پسرم فریاد زد: هتل 5ستاره!