یکشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۸:۰۸
۰ نفر

در گرماگرم لحظه‌هایی که توسط یکی از چهره‌های کارکشته یکی از شرکت‌های هرمی به اصطلاح «پرزنت» یا در واقع برای پذیرش توجیه می‌شدم، جوانی حدود سی‌وچند ساله و شیک‌پوش آمد کنار دست آن شخص ایستاد. او که لبخند مرموزی به لب داشت توجه مرا جلب کرده بود.

طنز

طبق نموداری که توضیح دهنده روی تخته وایت‌برد کشیده بود، در مدتی کوتاه می‌توانستم به ثروت خوبی برسم. به این خاطر انگار توی دلم قند آب می‌کردند. بعد از فراهم شدن مقدمات و خرید برخی کالاها مثل گردنبند جادویی، دستبند جادویی و غیره که به امید پولدار شدن با قرض و قوله انجام داده بودم، حدود 25 نفر از تازه‌واردها ازجمله مرا به مراسمی همراه با نمایش فیلم دعوت کردند. فیلم که مربوط به سینمای‌هند بود، به نظرم جالب بود، اما جالب‌تر از آن همان جوان شیک‌پوشی بود که توسط مجری به عنوان «بمب انرژی» معرفی شد! او وقتی لب به سخن باز کرد چنان سرشار از اعتماد به‌نفس بود که من به حالش غبطه خوردم و آرزو می‌کردم، روزی جای او باشم. به خصوص گفته بودند که ایشان هفته‌ای 5میلیون تومان درآمد دارد.

من در سودای رسیدن به ثروتی که وعده شده بود سراغ حتی دورترین فامیل‌هایم هم رفتم تا آنها را به عنوان عضو جدید معرفی کنم و در مجموع بیشتر تعداد افراد معرفی‌شده متعلق به من بود. اما با گذشت زمان، نه‌تنها به درآمد و ثروت نرسیدم بلکه به افراد زیرمجموعه‌ام بدهکار هم شدم و هنوز پس از 4 سال نتوانسته‌ام بدهی‌هایم را صاف کنم. چندروز پیش با نهایت حیرت همان جوان شیک‌پوش یعنی بمب انرژی و با اعتماد به‌نفس آمد سراغم، با لباس رنگ‌ورو رفته و گونه‌های فرورفته و مغموم و التماس می‌کرد، کمکش کنم.

وقتی از او پرسیدم چرا با هفته‌ای 5 میلیون تومان درآمد و آن لباس‌های شیک که هر هفته به تن می‌کرد، به این روز افتاده است، آهی کشید و گفت: آقا همه‌اش بلوف بود. کت و شلوارها عاریه بودند. من در واقع نقش بازی می‌کردم. ثروت و درآمد همه‌اش خواب و خیال بود و حالا رویم نمی‌شود توی چشم کسانی که از من طلب دارند، نگاه کنم!
کنجکاو

کد خبر 134367

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز