حسین‌میرمحمد صادقی*: ایام دهه فجر و یکی دو ماه قبل از آن برای صاحب این قلم، که در چنین روزهایی در سال 57 بیست و دومین بهار زندگی خود را پشت‌سر گذاشته بود، یادآور خاطراتی شیرین و به یاد ماندنی است.

من که در آن ایام، با پایان یافتن تحصیلات دوره کارشناسی حقوق در تهران و مشاهده وقایع جانگدازی مثل آنچه که در هفدهم شهریور در میدان ژاله آن روز و شهدای امروز رخ داده بود، چند ماهی بود که جهت ادامه تحصیل عازم انگلستان شده بودم، در آنجا شاهد ذوق و شوق ایرانیان مقیم خارج و سایر مسلمانان و به ویژه دانشجویان برای پیگیری وقایع ایران بودم.

جلسات همیشگی انجمن اسلامی دانشجویان که تا آن تاریخ در محلی متعلق به شیعیان پاکستانی به نام اما مباره (کانون توحید فعلی) برگزار می‌شد، با توجه به استقبال اقشار مختلف ایرانیان به این جلسات جهت آگاهی یافتن از اخبار ایران به سالن‌های بزرگتری در دانشگاه‌های مختلف انگلستان منتقل شد و در زمان برگزاری جلسات در عصر شنبه‌ها مملو از جمعیت، به ویژه جوانان و دانشجویان، می‌شد.

تظاهرات عظیمی نیز در حمایت از انقلاب اسلامی و مخالفت با رژیم سلطنتی در لندن و شهرهای دیگر انگلستان به همت انجمن‌های اسلامی دانشجویان برگزار می‌شد که تعدد و تنوع شرکت‌کنندگان در آنها چشمگیر بود.

در آن دوران ما دانشجویان دور از وطن، که تشنه دستیابی به اطلاعات جدیدی در مورد وقایع ایران بودیم و با اعتصاب مطبوعات در داخل کشور نیل به این هدف برایمان دشوارتر شده بود، به یکی دو نشریه چند صفحه‌ای فارسی‌زبان چاپ لندن متوسل می‌شدیم و گه چند نفری با هم در اتاقی گردهم می‌آمدیم و با حلقه زدن به دور یک رادیوی نه چندان باکیفیت، که صدای آن به زحمت شنیده می‌شد، سعی می‌کردیم از لابلای اخبار سانسور شده رادیو ایران دریچه‌ای بر روی خود نسبت به وقایع داخل کشور بگشاییم.

در یکی از همان روزها دکتر کمال خرازی، وزیر سابق امور خارجه که او نیز در آن ایام در شهر لندن اقامت داشت، به من تلفن زد و اطلاع داد که امام خمینی از عراق عازم پاریس شده‌اند و اعضا و هواداران انجمن اسلامی دانشجویان عازم دیدار با ایشان هستند.

وی از من خواست که در روز موعود با در دست داشتن گذرنامه به محل مورد نظر جهت عزیمت با اتوبوس مراجعه کنم، که من نیز با ذوق و شوق چنین کردم.

صحنه‌های برگزاری نماز جماعت بین راه لندن تا پاریس، اقامت در منازل دوستان دانشجو در پاریس، بحث‌های داغ بین راه و بالاخره ورود به محل اقامت امام در نوفل لوشاتو و انتظار کشیدن برای ورود ایشان هیچ‌گاه از خاطرم محو نمی‌شود.

لحظات انتظار درحیاط اقامتگاه امام گویا سال‌ها به طول انجامید. امام برای ما جوانان دوران رژیم گذشته به آن چنان شخصیت اسطوره‌ای بدل شده بود که دیدن او از نزدیک برایمان به رؤیا می‌ماند. ظاهر شدن امام بر روی پله‌های ورودی به حیاط با صلوات و تکبیر دانشجویان توأم شد.

همه به دست بوسی وی شتافتند ولی من در گوشه‌ای بی‌حرکت ماندم. گویا تاب حرکت نداشته و محو جمال او شده بودم. در ذهنم به سال‌های دورتر بازگشتم؛  به سال‌های دوران دبستان که هنوز کمتر از یک دهه از عمرم گذشته بود.

در سفری «اجباری» به عتبات، سیدی نورانی را در حرم مطهر امام حسین«علیه‌السلام» دیدم که چند نفر دورش را احاطه کرده بودند. هویت سید را از پدر پرسیدم. جواب داد که ایشان آقای خمینی است. دست پدر را رها کرده و دست‌بوسی وی شتافتم.

* عضو هیأت علمی
دانشکده حقوق دانشگاه شهیدبهشتی

برچسب‌ها