معامله
مرد
مرگ پروانهها را میفروشد
به چند اسکناس کاغذی
یکنفر میگوید:
«نمیارزد، گران است!»
من
خیره به پروانههای قابگرفته
میگویم:
نمیارزد
نمیارزد
نمیارزد
زینب حاتمپور از شهرری
تصویرگری : فاطمه یوسفیان، تهران
درد دل
در دلم عشق پوسیده است
دیگر صدایی نمیآید
در دلم پرندههای کوچک
رفتوآمد نمیکنند
از لبم لبخندها فرار کردهاند
و باز نمیگردند
در دلم آه نشسته است
خبر تازهای نیست
در دل من اندوه ماندگار است!
انیس بگری پاپی از نجفآباد
شاعر
خانهای ندارد
به قد و قامت تو
و پنجرهای
رو به نگاهت باز
زمینش گردتر نیست
و خورشیدش هم!
چهارزانو
کنج آسمان نمینشیند
نگاه کن
حتی عینکش
همان عینک طبی توست!
الهه صابر از تهران
تصویرگری: فریبا دیندار، تهران
بیپناه
آشیانه کوچکش را
نگاه طوفانی تو
از هم گسست
حالا
میلرزد در سرما
گنجشک کوچک
و بیپناه
دلم
مهلا شریف از تهران
نوشابه
تنها به یک دست مهربان احتیاج داشت.
دستهای مهربان پسرک
باعث شد که نوشابه
مثل طفلی دهان باز کند و
شروع کند به درد دل کردن
آنقدر
که دهانش کف کرد!
سیده منور ثامنی از رشت
عکس: توحید شیری، ارومیه
دیرتر
بیا اینقدر دیر برویم
که تمام خیابانها
شعر تنهایی را بسرایند
و دیگر هیچ گربهای
در کوچهها پرسه نزند
و تیر برقها همه خاموش
و جیرجیرکها همه خواب
و ساعتها از کار افتاده
بیا اینقدر دیر برویم
که مرگ
خودش آرامآرام به سراغمان بیاید
بیا اینقدر دیر برویم
که غریبه باشیم
و تمام موهایمان سپید
دلهایمان سپید
حرفهایمان سپید…
حنانه بذرافکن از اصفهان