من هم با بچهها میخندم
حالا که مدرسه دارد شروع میشود، میخواهیم با یک تخته سیاه گفتوگو کنیم.
- سلام تخته سیاه مهربان، خوشحالم که با شما حرف میزنم. کمی از خودتان بگویید.
(تخته سیاه با کمی سرفه شروع میکند.) نمیدانید چهقدر دلم برایتان تنگ شده است. من یک تحته سبز کهنه هستم، چون اجدادم سیاه بودند، هنوز به ما تخته سیاه میگویند.
- راستی چرا شغل تخته سیاه بودن را انتخاب کردید؟ چرا میز و صندلی یا نیمکت نشدید؟
من به شغلم افتخار میکنم. تازه این شغل پدرم هم بوده است. من راه او را ادامه میدهم. من از این که دفترچه خاطرات ، دفتر نقاشی یا کاریکاتور بچهها و از خانواده درختها هستم، خوشحالم و احساس خوبی دارم.
تصویرگری: مارال طاهری
- یک خاطره بد و یک خاطره خوب برایمان تعریف کنید.
من خاطرههای زیادی دارم. خاطره بد من وقتی است که دانشآموزی جواب مسئله را نمیداند و گچ را در میان مشتش فشار میدهد. خاطره خوبم هم موفقیت بچههاست.
- این مهربانی شما را میرساند؛ اما از این همه کار خسته نمیشوید؟
نه. من عاشق بچهها و درس خواندن آنها هستم و سختیها را تحمل میکنم. نمیدانید وقتی کاریکاتور همدیگر را روی من میکشند و با هم میخندند، من چهقدر لذت میبرم.
آتوسا سهرابی از تهران
آرزو
روز اول مدرسه هم پریا گریه میکرد، هم مادرش هم مادر بزرگش!
مادر گفت: «گریه نکن دخترم، مدرسه رفتن که گریه ندارد.»
پریا هقهق کنان گفت: «پس شما چرا گریه میکنید؟»
«از خوشحالی برای تو که میروی مدرسه. بالاخره مدرسه رفتن بچهام را دیدم!»
مادر بزرگ در حالی که صورتش را پاک میکرد گفت: «بس است دیگر گریه کردن.»
تصویرگری: الهه صابر، تهران
مادر پرسید: «پس شما چرا گریه میکنید مامان؟»
مادر بزرگ انگار که حرف دلش را زده باشند، بیشتر اشک ریخت.
«آخر من هم آرزو داشتم آن موقعها مثل این بچه میرفتم مدرسه، نه اینکه الان بروم نهضت...»
نیلوفر شهسواریان از تهران
برای آنهایی که مدرسه را دوست ندارند!
یادداشتی بر کتاب «ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر»؛ نوشته «لوئیس سکر»؛ ترجمهی «پروین علیپور»
کتاب «ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر» رمانی است جذاب، جالب و خواندنی برای ما نوجوانان. این کتاب داستان پسری است به اسم برادلی چاکرز که مثل بعضی از ما دلخوشی از درس و مدرسه و تکلیف ندارد و دلش میخواهد از زیر آنها شانه خالی کند.
وقتی این کتاب را خواندم با قهرمان داستان همذاتپنداری میکردم و فکر میکردم الان من در جلسه مشاوره کارلا شرکت کردهام. برادلی با همه شیطنتهایش از مشاوره با کارلا لذت میبرد و طوری همه چیز را میگوید که ما جلسه مشاوره را میبینیم و حرفها را میشنویم؛ مثلاً برادلی در هر جلسه لباس کارلا را به زیبایی توصیف میکند. البته، فکر نکنید که این کتاب جنبه آموزشی داردها، نه! بلکه به ما با زبان خوش میفهماند که انجام تکلیف و درس خواندن لذتبخش است. این کتاب میتواند نظر شما را در باره مدرسه عوض کند، همانطور که دید مرا عوض کرد. آخر داستان هم، بسیار شگفتآور است و خواننده اصلاً نمیتواند آن را حدس بزند. کارلا مجبور میشود از آن مدرسه برود و برادلی برایش نامهای مینویسد و...
پرداخت بسیار زیبای شخصیتها هم یکی دیگر از صفات خوب این کتاب است.
معصومه بخشینیا از قم
قول
دیشب به ماهیهای کوچک خانه از تو گفتم. از اینکه دلم برای روزهای خوبی که با هم داشتیم تنگ شده. از وقتی که سرم را روی دستهای خیالیات میگذاشتم و در کلاس ریزریز و یواشکی میخندیدم. از تقلبهایی که رویت نوشتم و به کارم نیامد. از شعرها و کتابهایی که با هم خواندیم. از وقتی که خستگی پای تخته ایستادن مرا تحمل میکردی و دوستانه، حتی خم به ابرو هم نمیآوردی. از موقع خداحافظی که با دستهای خودم اشکهات رو پاک کردم و قول دادم که حتماً بهت سر بزنم. خودت که میدانی چارهای جز رفتن نداشتم. چون هر سال حوزه سومیهای دبیرستان ما به خاطر کوچکی و کهنگی مدرسه عوض میشد.
و خیلی خاطرات دیگر را تعریف کردم، آنقدر که ماهیها نمیدانستند بخندند یا گریه کنند.
من دیشب عهدی را روی برگ درخت زردآلو نوشتم و نزد ماهیها به امانت گذاشتم. شاید حدس هم نزنی که چه بود، ولی من به خودم قول دادم که روزی معلم شوم و تو را از تنهایی در آورم نیمکت خوب من.
آیناز حسنلو از تهران