هندوانۀ ماه
که قاچ میخورد
شب
که پردۀ سیاهش را
پشت پنجره میآویزد
بغض
که مثل جانوری موذی
میخزد توی گلویم،
تازه میفهمم
تنهایی
چند
بخش
است!
رویا زندهبودی از شیراز
عکس: هما حسینیان، تهران
فاصلهها
از دور میآیی
اما سرد
تابستان از سردیات یخ میکند
آمدهای، اما
لباسهایت
خیس از دلتنگی
و سایهات دیگر نفس نمیکشد
حتی ماه چشمهایت
نورافشان نیست
ایستادهای کنارم، اما
فاصلۀ ما بیش از همیشه
دورتر از اقیانوس و آسمان!
سدرا محمدی از بوکان
پنجره
آمده بودی مرهم باشی
برای زخمهای پنجره
درد شدی اما
و سنگوار
زخمی بر زخمهایش افزودی
پنجره
خسته از انبوه زخمها
درهم شکست و
دلش برای همیشه
فرو ریخت
دستی
سنگی دیگر میاندازد
پنجره دل ندارد
که زخمی جدید بردارد
شقایق بهرامی از تهران
درد دل
خدا جون! دلم گرفت از این زمین
از زمین و آدمای بیصدا
آخرش یه روز میرم جای دیگه
جایی که هیچکی نباشه اونورا
خدا جون! گریه امونم نمی ده
خدا جون! تو رو خدا کاری بکن!
دیگه پاهام نای رفتن ندارن
این پاهای خسته رو یاری بکن
خدا جون! نذار که عادت بکنم
به زمینی که همش جهنمه
خدا جون! پس چرا چیزی نمیگی؟
نکنه صدای من خیلی کمه؟
الهه علیرضایی از رباط کریم
تصویرگری: شاهین کلانتری ، کرج
درخت
تکیه دادهام
به شانههای صندلی
با خاطرۀ
شانههای تو
که روزی
تکیهگاه خوبی بود
برای پرندهها!
حنانه بذرافکن از اصفهان
آینده
سر میخورد دستانم
از لبۀ فنجان
«عجب رمز و رازی!
چه خطهایی!»
نگاه خیرۀ پیرزن به فنجان
چشمانم را میبندم
تنها خدا آینده را میداند
دنیا سیفی از تهران
تا که گل، سرخ شود...
بازی تلخی بود
زنده بودن، بیتو
برده کوچی ساده،
رد تو را از همۀ دفترها
ای گل کوچک من!
باغچه بیرنگ است
دل من هم تنگ است
تو که رفتی، دیگر
عصرها دلگیرند
جمعهها غمگیناند
بازگرد ای همه نور!
تا دوباره دلها
تا تمام دنیا
بشود غرق حیات
پرِ گل، زنده و سبز
مثل لبخند تو نغز!
سپیده شافعی از تهران
عکس: محمد مهدی میزانیان،کرمانشاه
شادِ غمگین
زندگیاش
با غم عجین
دلقک سیرک!
علی باجلان از لرستان
توقف
قرمز شد
چراغ آسمان
و پرنده آوازش را
قورت داد
غروب!
مهجبین شیراوندی از اسلامشهر
سوءتفاهم
چه محکم قدم برمیداشتی
رد پایت هنوز
بر چارچوب در
بر دیوار
از کجا میآیی
که ردپایت
اینچنین ماندگار است؟
***
این
یک شعر احساسی نیست
دوست کوچک!
سوسک و شعر احساسی!
مژده طاهریزاده از بابل