اگر بخواهید نشانی از خانواده شهدا به دست آورید، تنها کافیست به کوچهای که نام شهیدی برآن نقش بسته مراجعه و با پرس وجو از همسایهها، مهمان خانوادههایشان شوید. در این میان، شهدایی هم در منطقه وجود دارند که کمتر از آنها یاد میشود و ممکن است در همایشهایی خاص، نامی از آنان برده شود.
کسانی که وظیفه خطیری برعهده دارند و جان خود را برای انجام وظیفه وخدمت به شهروندان فدا کردهاند. 7 مهر و روز آتشنشانی بود. فرصت را غنیمت شمردیم تا از 2 شهید آتشنشان منطقه هم یادی کنیم. «بیژن نظری» و «سلیم ابراهیمی» سرخپوشانی بودند که در حین انجام وظیفه و نجات جان شهروندان، به شهادت رسیدهاند. یادشان گرامی باد.
مادر شهید بیژن نظری از فداکاری فرزندش میگوید
شهادت هنگام نجات 2 کودک مادر شهید بیژن نظری به گذشته باز میگردد و با تداعی خاطرات، اشک در چشمانش حلقه میزند. اشکهایش را پاک میکند و میگوید: «بیژن درسال 1360 وارد سازمان آتشنشانی شد. به این کار علاقه بسیاری داشت و با عشق وصفناپذیری فعالیت میکرد.» مادر وقتی این حرفها را به زبان میآورد، حس غرور را میتوان در وجودش احساس کرد.
او به بیژن شهیدش میبالد. در یک لحظه آهی میکشد. گویا برگهای از خاطرات او در ذهن مادر ورق خورده است. با بغضی گرفته میگوید: «حس مادرانه هرگز اشتباه نمیکند. ماه رمضان بود و نزدیک اذان مغرب. مشغول باز کردن سفره افطار بودیم که ناگهان دلشوره عجیبی وجودم را گرفت.
در همین لحظه، تلفن خانه زنگ خورد و من بیصبرانه و ناخواسته منتظر شنیدن خبر ناگواری بودم. آن سوی خط، یکی از همکاران بیژن بود و خبر مصدومیت پسرم را داد. وقتی برادران بیژن از بیمارستان بازگشتند، در چهره آنها خواندم که دیگر، فرزندم زنده نیست و همانطور که همیشه آرزو داشت، جانش را فدای نجات جان همنوعانش کرد.»
حادثه از زبان مادر
مادر، آخرین برگهای دفتر خاطرات را یکی پس از دیگری ورق میزند و میگوید: «بیژن بسیار دلسوز بود. در آخرین عملیات خود که اطفای حریق ساختمانی مسکونی بود، هنگام نجات 2 کودک جانش را از دست داد و به درجه شهادت نائل شد.» وی در ادامه سخنانش میگوید: «برایم تعریف کردهاند که وقتی بیژن و همکارانش به محل حادثه میرسند، با شدت آتش مواجه میشوند.
بیژن و یکی ازهمکارانش برای مهار آتش مجبور میشوند به داخل ساختمان شعلهور بروند و ساکنان گرفتار را نجات دهند. در آخرین لحظه بازگشت، پسرم متوجه میشود که در یکی از طبقات، 2 کودک باقی ماندهاند. بنابراین، دوباره وارد ساختمان میشود و آنها را نجات میدهد.
آتش مهیب و دود زیاد باعث مصدومیتش میشود و او را به بیمارستان منتقل میکنند ولی پس از دقایقی به شهادت میرسد.» مادر با این که دلتنگ فرزندش شده، اما به داشتن چنین فرزند فداکاری افتخار میکند و در درونش به خود میبالد. وی میگوید: «بیژن من جانش را فدا کرد تا به 2 کودک معصوم زندگی ببخشد.»
همسر شهید سلیم ابراهیمی
جای خالیاش را احساس میکنم کمتراز 4 سال از زندگی مشترک سلیم ابراهیمی و همسرش میگذشت که سلیم آتشنشان بر اثر حادثهای به شهادت رسید. همسر شهید ابراهیمی به یاد خاطرات و روزهایی میافتد که سلیم زنده بود و در کنار او به خوبی زندگی میکردند. وی میگوید:
«هرچند سلیم در میان ما نیست، اما در همه لحظههای زندگی، او را در کنار خود میبینم و همیشه جای خالیاش را احساس میکنم. هیچ وقت احساس نمیکنم که او دیگر در زندگیام وجود ندارد.» همسر شهید ابراهیمی در توصیف روحیات و خصوصیات سلیم میگوید: «از نظر من، او یک انسان به تمام معنا بود و مردم را بسیار دوست داشت.
سلیم میگفت: لحظهای که انسانی را از درون شعلههای آتش نجات میدهیم یا با تلاش ما انسانی به زندگی باز میگردد، درست مثل این است که درهای بهشت به روی ما باز شده و لبخند رضایت مردم تمام خستگی را از تن ما بیرون میکند.» وی با غرور خاصی میگوید:«من به همسرم افتخار میکنم، چرا که او شهید شده و به خاطر مردم و جامعه، جانش را فدا کرده و همین موضوع، باعث سربلندی و افتخار من شده است.»
برگ آخر
«نمیدانستم که شغل آتشنشانی، کار سخت و پرخطری است. این موضوع را وقتی یکی از دوستان سلیم در هنگام مأموریت به شهادت رسید، فهمیدم.» همسر شهید ابراهیمی با بیان این موضوع میگوید: «وقتی در مورد کار سلیم با او صحبت کردم، به من گفت: وقتی به مأموریت میروم، هرگز منتظر بازگشتم نباش.
چون ممکن است بازگشتی وجود نداشته باشد. بالاخره، حرفش به تحقق پیوست و در یک حادثه آتشسوزی بر اثر جرقه برق به شهادت رسید.» وی در ادامه میگوید: «زندگی خوبی با هم داشتیم. هر چند کوتاه بود، اما با نبود سلیم یاد و خاطراتش زنده هستند و به زندگی من معنا میدهند.»
همشهری محله - 19