آنها همه آتشنشان هستند یا دوست دارند آتشنشان باشند. بیشتر از 20 نفر از خانواده گایینی از 20 سال پیش در سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی کار کردهاند و پدر خانواده که 30 سال تمام در این سازمان و در ایستگاههای مختلف آتشنشانی کار کرده و با حقوق 210 تومان استخدام شده، حالا 10 سالی هست که بازنشسته شده است.
اما بقیه اعضای خانواده گایینی همچنان فعالند. یکی از دامادها آتشنشان است، یکی از پسرها دانشجوی این رشته است و به زودی وارد کار میشود، یکی از پسرها دنبال این است که وارد این سازمان شود و یکی از دخترها هم همه مراحل آتشنشان شدن را گذرانده و منتظر است یک روز وقتی آتشنشانهای زن در تهران فعال شدند، کارش را شروع کند.[آشنایی با خودروهای جدید آتشنشانی][چطور با آتش مقابله کنیم؟]
پسرعموهای خانواده هم آتشنشان هستند. آنها همه آتشنشانند یا آتشنشانها را دوست دارند. یک بعدازظهر با خانواده گایینی درباره هیجان و رمز و راز این شغل، خاطرات و خطرهایش گفت وگو کردیم. خانوادهای که هممحلهای ما و جزو خانواده بزرگ و فداکار آتشنشانی هستند.
محمد گایینی: من اصلاً از بچگی عاشق آتشنشانی بودم. چون برادرهای بزرگترم در آتشنشانی بودند و من میدیدم که کارشان چقدر هیجان دارد و میتوانند مردم را نجات بدهند، دلم میخواست من هم شغل آنها را داشته باشم. آخرش هم برادرم کارم را درست کرد.
وقتی از سربازی آمدم مرا برد سر کار. الان هر 2 برادرم از دنیا رفتهاند. عمویم هم آتشنشان است. البته الان خیلی پیر شده و اختلال حواس دارد. به خاطر شغلش ناراحتی ریه هم پیدا کرده. برادرهایم هم به خاطر کارشان بیماریهای خاصی گرفتند.
- یعنی کار آتشنشانی به سلامت هم ضرر میزند؟
محمد گایینی: بالاخره کار سختی است. البته الان اوضاع خیلی فرق کرده. امکانات بیشتر شده و لباسها و دستگاههای تنفسی خیلی به آتشنشانها کمک میکند. اما خیلی از آنهایی که از قدیم در آتشنشانی بودند مشکلات تنفسی پیدا کردند.
- صدای آژیر را که میشنوید چه احساسی پیدا میکنید؟
محمد گایینی: میخواهم زود بدوم و بروم. خیال میکنم آتشسوزی شده. اشرف گایینی¨همسر: او به خاطر ویژگیهای کارش خیلی حساس و هوشیار است. حتی وقتی در خانه راه میرویم، از خواب بیدار میشود. بچهها زنگ در خانه را که میزنند نگران میشود.
- شما از اینکه شوهرتان آتشنشان بود نگران نبودید؟
راستش من سرم به بچهها گرم بود. 7 تا بچه دارم. آن موقع آنها خیلی کوچک بودند و من آنقدر درگیر کارهای آنها بودم که وقت نگرانی پیدا نمیکردم. وقتی هم که با هم ازدواج کردیم هنوز آتشنشان نشده بود و در چاپخانه کار میکرد. بعد که برادرش کارش را درست کرد من هم خیلی خوشحال شدم.
خوشم میآمد از اینکه برادرش آتشنشان است. البته آتشنشانها همه زندگیشان با اضطراب همراه است. خیلی چیزها میبینند. مثلاً ما با یکی از دوستان همسرم خیلی صمیمی بودیم و روابط خانوادگی داشتیم. همان دوست یک روز بعد از اینکه با خانوادهاش منزل ما بودند، سر مأموریت فوت کرد. اما به هر حال چارهای نبود و ما به خدا توکل میکردیم.
- از بین بچهها کدام یک رفتهاند دنبال آتشنشانی؟
محمد گایینی: همهشان این کار را دوست دارند. مهدی که الان درس ایمنی و نجات میخواند و محمدرضا هم خیلی تلاش کرده وارد شود و موفق نشده. فهیمه دخترم هم یک آتشنشان بالقوه است. محمدرضا: الان ورود به آتشنشانی خیلی سخت است. اول باید امتحان کتبی و تستی بدهی.
بعد امتحانهای مختلف ورزشی میگیرند. من در امتحانش شرکت کردم ولی قبول نشدم. الان هم همه فکر و ذکرم این است که یک جوری بروم آن تو. فهیمه گایینی: یک زمانی قرار شد آتشنشان خانم هم استخدام کنند. من هم با علاقه رفتم دنبالش و در امتحانها شرکت کردم.
در همه بخشها هم موفق بودم اما بعد ناگهان گفتند که دیگر در تهران آتشنشان زن نمیگیرند. خیلی ناراحت شدم. گویا الان فقط در کرج آتشنشان زن داریم. مهدی: من ولی شانس آوردم چون در هنرستان آتشنشانی درس خواندهام. یک دوره کوتاه سازمان آتشنشانی هنرستانی برای آموزش علاقهمندان تأسیس کرد که بیشتر بچههای کارکنان آنجا ثبتنام کردند.
من هم سال دوم و سوم دبیرستان را آنجا خواندم و دیپلم آتشنشانی گرفتم. گروه ما اولین دورهای بود که فارغالتحصیل شد و به دانشگاه رفت. 90 نفر بودیم و مدیرمان خیلی از ما حمایت کرد. البته بعداً دیگر هنرستان تعطیل شد.
- الان چه کار میکنید؟
الان در دانشگاه رشته امداد و نجات میخوانم. بچههای این رشته باید هزار و 400 ساعت دوره بگذرانند. در این رشته میشود کاردانی و کارشناسی گرفت و در خود آتشنشانی مشغول کار شد. کاردانیاش رشتههای امداد و نجات، اطفای حریق و ساختمانهای بلند را دارد و در مقطع کارشناسی رشتههای فرماندهی پشتیبانی و فرماندهی عملیات دارد.
- چطور شده که همه شما این قدر به آتشنشانی علاقهمندید؟
محمدرضا: احساس ما از علاقه بیشتر است. خود من همه آرزویم این است که یک جوری بروم توی آتشنشانی. الان میخواهم گواهینامه پایه یک بگیرم که شانسم را بالا میبرد. آخر شما بگویید، این انصاف است که 8 هزار نفر در امتحان شرکت کنند و فقط 500 نفر قبول شوند؟
ما همه کاری کردیم برای اینکه من بروم آتشنشانی. با هر کسی که بگویید حرف زدیم اما تا حالا نشده. آقای گایینی، فکر میکنید که آتشنشان موفقی بودید؟ من خیلی کارم را دوست داشتم. همه جا به فکر کارم بودم. یادم هست یک بار با همسرم داشتیم میرفتیم قم.
همینطور که توی جاده میرفتیم دیدم از سمتی دود بلند شده. به خانمم گفتم برویم ببینیم چی شده. خانمم گفت ولش کن برویم اما من قبول نکردم. رفتیم توی جاده فرعی. یک کیلومتر آن ورتر، یک کارخانه آتش گرفته بود. آتشنشانها هم از قم آمده بودند اما همان طور ایستاده بودند و نگاه میکردند.
بهشان گفتم خب پس چرا آتش را خاموش نمیکنید؟ گفتند مگر نمیبینی چه حرارتی است؟ ما جانمان را دوست داریم. اصلاً شما چه کارهاید؟ من کارتم را نشان دادم و گفتم آتشنشانم. بعد بهشان گفتم که فشار آب را بگذارند روی 7ـ8 اتمسفر و آتش را در عرض 5 دقیقه خاموش کردم.
بعد سر و کله رئیس آنجا پیدا شد. از من پرسید تو اینجا چه کار میکنی؟ گفتم راستش من احساساتیام، آتش را دیدم نتوانستم جلو خودم را بگیرم. گفت بیا پیش من. من هم رفتم و دست و صورتم را که سیاه شده بود شستم و آمدم. اسم و مشخصاتم را پرسید و شماره ایستگاه تهران را از من پرسید.
گفتم من محض رضای خدا این کار را کردم. اما او اسم ایستگاه را از من گرفت. بعد از 15 روز دیدم 10 هزار تومان برایم پاداش نوشتهاند. آن موقع هم 10 هزار تومان پول زیادی بود. اداره خودم هم به من تشویقی داد. فهیمه گایینی: بابا خیلی پاداش میگرفت. در دوران کارش مرد خیلی شجاعی بود.
مهدی: یک بار من و محمدرضا با چندتای دیگر از اعضای خانواده از شیراز برمیگشتیم. وسط جاده یکدفعه سمندی از مسیر خارج شد. راننده هم به سرعت وسایل و مدارکش را از ماشین برداشت و دوید بیرون. ماشینش آتش گرفته بود. آن موقع آنجا ماشینهایی بودند که کپسول آتشنشانی داشتند اما هیچکس نمیرفت جلو، آتش را خاموش کند.
همه میترسیدند یا کار با کپسول را بلد نبودند. حتی بعضیها رفتند جلو اما خلاف جهت باد کپسول را گرفته بودند و کارشان بیفایده بود. من رفتم جلو و توانستم تا حدی آتش را خاموش کنم. بعد پلیس هم رسید و آتش کاملاً خاموش شد.
فهیمه گایینی: من آن روز با خودم گفتم چقدر مهدی شبیه باباست. چقدر شجاع است. هیچ وقت شده در عملیاتی بترسید؟ محمد گایینی: من در هیچ عملیاتی نترسیدم اما گاهی اتفاقهای خطرناکی برایم افتاده.
مثلاً یک بار برای عملیات به طبقه بالای خانهای رفتیم. توی حیاط پر از تشک و لحاف و ... بود. وقتی در طبقه بالا را باز کردم ناگهان انفجاری رخ داد و من از بالا افتادم پایین. شانس آوردم که افتادم روی تشکها. دستهایم هم در آن عملیات سوخت. همسر: یادم هست رئیس ایستگاه هم همیشه در موردش میگفت که محمد دل و جرأتش خیلی زیاد است.
- خاطره بامزهای هم از دوران آتشنشانیتان دارید؟
محمد گایینی: تا دلتان بخواهد. یک بار در یکی از باراندازهای میدان اعدام قدیم، آتشسوزی شده بود. ما را از افسریه به آنجا اعزام کردند. من راننده پیشرو بودم و نمیدانم آن روز چرا برایم روز نحسی بود، با سرعت راه افتادیم.
از در ایستگاه که آمدیم بیرون، سر خیابان اتابک زدم به یک ماشین اما وقت نبود و نمیشد بایستیم. رفتیم نزدیکیهای میدان خراسان، یک ماشین دیگر وسط ایستاده بود و نمیرفت. به آن ماشین هم زدم و یک طرف ماشین را خراب کردم، بعد رسیدیم به خیابان ری. آنجا عدهای داشتند دعوا میکردند و ماشینهایشان راه را بند آورده بود. من هم زدم به گوشه ماشین و رفتم، خلاصه 3 تا ماشین را داغان کردم تا رسیدیم به محل حادثه.
- خاطره تلختان کدام است؟
خب بالاخره اتفاقهای ناجور هم میافتد. یک بار تماس گرفتند و گفتند در خانهای بعد از یک مراسم عروسی حادثه پیش آمده. وقتی رسیدیم آنجا دیدیم عروس و داماد دچار گاز گرفتگی شدهاند و هر دوشان مردهاند. یک بار هم سینمایی در بهارستان آتش گرفته بود. وقتی رفتیم دیدیم 34 نفر مردهاند و همین تعداد هم مجروح شدهاند.
چندین نفر از دوستانم را هم در این سالها از دست دادم که تا مدتها حالم به خاطرشان بد بود. مهدی: درباره این چیزها حرف زدن آسان است اما وقتی آدم در موقعیت قرار میگیرد میبیند خیلی سخت است. من خودم هنوز در یک عملیات واقعی شرکت نکردهام و نمیدانم در عمل چه حالی به من دست میدهد.
- برای خودتان هم حادثه آتشسوزی پیش آمده؟
اشرف گایینی: بله. یک بار خانه خودمان آتش گرفت. آن موقع محمدرضا 6 ماهه بود. توی اتاق یک چراغ علا الدین روشن بود. محمد آقا از خانه رفت بیرون تا ببیند ماشینی که سر کوچه پارک شده مال کیست. یکی از دخترهایم رفت بچه را بغل کند که گوشه چادرش گرفت به چراغ و چراغ برگشت.
فرش آتش گرفت. بچه مانده بود آن طرف آتش ما این طرف آتش. بالاخره محمد آقا رسید و فرش را کامل برداشت و پرت کرد وسط حیاط. آنجا هم خطرناک بود چون یک درخت بزرگ وسط حیاط بود. خلاصه بالاخره خودش آتش را خاموش کرد. اگر نمیرسید بچهام سوخته بود. محمد آقا میگفت برای من خیلی افت دارد که خانهام آتش بگیرد،
- هیچ وقت میشد بروید جایی مأموریت و ببینید سرکاری بوده؟
محمد گایینی: تا دلتان بخواهد از این چیزها پیش میآید. یک بار یادم هست 5 صبح رفتیم چهارصد دستگاه اما دیدیم هیچ خبری نیست و همه جا سوت و کور است. فقط یک خانمی هی در خیابان این ور و آن ور میرفت و دم تلفن عمومی ایستاده بود. بعد کلانتری آمد و معلوم شد او تماس گرفته.
کمی بازخواستش کردند و آن خانم عذرخواهی کرد و رفت. مهدی: هنوز هم خیلی از تماسها الکی است. بعضیها زنگ میزنند 125 و هرهر میخندند.
-
کار کردن در بافتهای فرسوده مثل بخشهایی از منطقه ما چه سختیهایی دارد؟
محمد گایینی: در این مناطق کار سختتر است. معلوم است که مأمورها نمیتوانند راحت خودشان را به محل حادثه برسانند. کوچهها تنگ و باریک است. خانهها فرسودهاند و احتمال ریزش و تخریب وجود دارد. من در خیابانهای آب موتور، کرمان، شیوا و حدادی کار کردهام که در مناطق 14 و 15 هستند.
رساندن مجروحان به مراکز درمانی سخت است و تجهیزات را نمیشود به محل حادثه برد. البته الان خیلی بهتر شده ولی در کل باید این بافتها درست شوند تا احتمال حادثه کمتر شود. یکی از این بافتهای فرسوده بازار است که آن موقعها خیلی آتشسوزی میشد.
بسته به نوع مواد اشتعالزا هم تجهیزات فرق میکند و اگر قرار باشد در چنین مناطقی پمپ و کف ببریم خیلی سخت است. در کوچههای باز و خیابانهای خلوت خیلی راحتتر میشود خدماترسانی کرد. یک بار در یکی از کوچه پسکوچههای خیابان حدادی، آتشسوزی رخ داده بود.ما از چند کوچه گذشتیم تا به خانه رسیدیم. یک زن و یک مرد دچار گازگرفتگی شده بودند و ما چون دیر رسیدیم دیگر نتوانستیم کمکی بکنیم.
- این روزها چه جور حادثههایی بیشتر رخ میدهند؟
مهدی گایینی: الان نوع حادثهها فرق کرده. قبلاً آتشسوزی خیلی زیاد بود اما الان عملیات نجات بیشتر انجام میشود. حادثههایی مثل گازگرفتگی و آسانسور و تصادف خیلی زیاد است. محمدرضا: الان خوشبختانه امنیت ساختمانها بالا رفته و همه به سیستمهای ایمنی و هشدار مجهز هستند. محمد گایینی: آن زمان ماهی 3ـ 4 حادثه آتشسوزی داشتیم.
- خیابان تاریک محله خانواده گایینی
خانواده گایینی همیشه ساکن منطقه 14 بودهاند. این منطقه محل تولد و زندگی محمد گایینی است و آنها که سالها در خیابان شیوا زندگی میکردند چندین سال است در خیابان پیروزی، خیابان جعفرنژاد زندگی میکنند.
از آنها درباره مسائل محلهشان میپرسیم:اینجا از محله قبلیمان خیلی بهتر است و در کل راضی هستیم اما متأسفانه خیابان ما خیلی سوت و کور است و به خاطر همین دزد و کیفقاپ در آن زیاد است.
از طرفی چون روشنایی خیابان کافی نیست باز هم احتمال دزدی در این خیابان بیشتر میشود و روزی نیست که خبر کیفقاپی و سرقت ضبط ماشین و... را نشنویم. ما اهالی محله حتی حاضریم پول بدهیم تا اینجا نگهبان داشته باشد یا دست کم اتاقک پلیس و کلانتری ایجاد شود. مشکل دیگرمان هم این است که تعداد سطلهای زباله خیلی کم است و شبها تمام سطلها پر میشود و اطرافش را هم زباله میگیرد.
پدر فداکار
فهمیه گایینی درباره زمینه علاقهمندیاش به آتشنشانی میگوید: «راستش فکر میکنم این قضیه به کودکیام برمیگردد. یادم هست یک بار خیلی کوچک بودم که پدرم از سر کار آمد و ماجرای یکی از عملیاتهایش را تعریف کرد. یک پیرزن با چراغ گردسوز خانهاش دچار سوختگی شده بود و پدرم چون او را نجات داده بود توانسته بود تشویقی بگیرد.
چند روز بعد توی مدرسه معلممان موضوع انشایی داد و گفت درباره فداکاری بنویسید. من هم عین ماجرایی را که پدرم تعریف کرده بود با جزییات نوشتم و خواندم. معلممان به من نمره 20 داد و بعد گفتند که انشایم را سر صف بخوانم. انشای مرا به منطقه فرستادند و کلی تشویقم کردند که چقدر جالب است که درباره فداکاری پدرت نوشتهای. این اتفاق حس خیلی خوبی به من داد و باعث شد همیشه آرزو داشته باشم که آتشنشان بشوم.»
همشهری محله - 14