بزرگترها، به هر دلیل، که شاید به جهت تجربه و یا صبر و تحملشان، حوادث دردناک را پذیرفته و یا لااقل این طور وانمود میکنند که آن را پذیرفتهاند. اما کودکان و نوجوانان، بیدفاعترین و شکنندهترین موجودات در برابر فاجعه مهلکی به نام «مرگ» هستند؛ به ویژه اگر تیر خشم مرگ، والدینشان را هدف قرار داده باشد.
آن چه در پی میآید نگاهی است به واکنشها و حالتهای روحی- روانی کودکان و نوجوانان در مقابل مرگ والدین و راهکارهایی برای ما به عنوان بازماندگان این واقعه تلخ. مطالب این مقاله، با بهرهگیری از پایگاههای اطلاعرسانی انجمن بینالمللی روانشناسان مدرسه و دانشآموزان آمریکا و انجمن بینالمللی روانشناسی و سرطانشناسی نیوزلند تهیه شده که نشانی پایگاهها در پایان مقاله ذکر شده است.
حادثه را بشکافیم
مرگ عزیزان به دلایل مختلف اتفاق میافتد؛ و همین علت فوت یکی از مهمترین عوامل تأثیر گذار بر ذهن کودک یا نوجوان آسیب دیده است.
به طوری که اگر مرگ ناشی از ابتلا به بیماری چون سرطان باشد، او تا سالها از هر بیماری ترسیده و ابتلا به آن را راه منتهی به مرگ میداند، مگر آن که درباره بیماری، مرگ و... با او دقیق و منطقی صحبت کنیم.
در موارد دیگر مانند حادثه رانندگی، کهولت سن و... نیز باید موضوع کاملاً شکافته شده و مسأله با صحبت کردن درباره آن تحلیل و بررسی شود.
یکی از مسائلی که کودکان و نوجوانان را به شدت آزار میدهد، صحبتها، حکایتها و اظهارنظرهای مأیوس کننده و غمگین است؛ چرا که آنها سعی میکنند تا با مبارزه با غم و اندوه زندگی جدیدی را آغاز کنند، اما حرکات نامناسب اطرافیان چون گریه و زاری بیجا، صحبتهای مأیوسکننده و دلسوزیهای بیجا و غیرمنطقی، آنها را خرد کرده و زمان بازگشت به حالت طبیعی آنها را به تعویق میاندازد.
اگر او هنگام مرگ والدینش در کنار آنها بوده، باید به او اجازه بدهید تا درباره حادثه بارها و بارها صحبت کند. اما در طول صحبتهای او نباید هیچ اظهار نظری از شما بشنود؛ اما اگر هنگام فوت والدینش در کنارشان نبوده، لازم است تا یکی از اطرافیان، بدون تشریح جزئیات، مرگ والد یا والدینش را برای او توضیح بدهد؛ تا این مسأله به گرهی کور و عاملی برای وحشت در ذهن او نشود. برای شروع بحث در اینباره میتوانید از این پرسشها کمک بگیرید؛
- دوست داری درباره پدر و مادرت صحبت کنیم؟
- فکر میکنی علت فوت آنها چه بوده؟ (یا علت فوت او چه بوده)
- چه کسی را در مرگ او یا آنها مقصر میدانی؟
- دوست داری تو هم به آنها بپیوندی یا نه سعی خواهی کرد آن طور زندگی کنی که آنها دوست داشتهاند؟
- درباره مرگ خودت و دیگران چه تصوری داری؛ دوست داری در طی حادثهای مانند آن چه برای آنها اتفاق افتاد، فوت کنی یا نه مرگ به شکلی دیگر را ترجیح میدهی؟
- ما را در مرگ عزیز یا عزیزانت مقصر میدانی یا نه فکر میکنی ما همراه و همدل تو هستیم؟
- از ما چه انتظاری داری؟
پاسخ به هر یک از این پرسشها، راهگشای بحثی جدید و راهی برای رهایی از غمها است. واکنشها و پاسخهای افراد در گروههای سنی مختلف متفاوت است؛ بنابراین آگاهی از این واکنشها راهگشای خوبی برای ما بازماندگان برای یاریرساندن بهتر به کودک یا نوجوان داغدیده است.
گروههای سنی و عکسالعملها
همان طور که اشاره کردیم، کودکان و نوجوانان در ردههای سنی مختلف واکنشهای متفاوتی نسبت به مسأله مرگ از خود بروز میدهند؛ که بیتردید آگاهی ما از این واکنشها، یاری کردن به آنها را آسانتر میکند. در این بخش با واکنش گروههای سنی مختلف و عکسالعمل ما در مقابل رفتارهای آنها آشنا میشویم.
1- نوزاد تا دو سالگی
این عقیده که نوزادان و کودکان تا دو سال، نبود والد یا والدین خود را احساس نمیکنند، عقیدهای کاملاً اشتباه است. آنها به راحتی نبودن والدینشان را حس میکنند و اولین واکنش آنها به این مسأله، تغییر در رفتار است.
ناآرامی، بیتابی و گریه، بدغذایی و تغییر شدید عادات تغذیهای، امتناع از خوردن شیر، ناراحتیهای گوارشی بهویژه اسهال و استفراغ، بارزترین واکنش آنها به فقدان والدین است.
در این سن باید هر چه زودتر سرپرستی دایمی برای نوزاد یا کودک انتخاب شود؛ سرپرستی که بتواند به خوبی احساسات او را درک کرده و او را به بهترین وجه یاری دهد. بازگرداندن وضعیت تغذیه نوزاد یا کودک به حالت طبیعی مهمترین نکته حتی پیش از انتخاب سرپرست است؛ چرا که بدغذایی کودک در این سن مرگ او را در پی دارد.
2- دو تا سه سالگی
از سن دوسالگی، کودکان به نام خود و والدینشان واکنش نشان داده و به سرعت به سمت صدایی که آنها یا والدینشان را صدا میکند، برمیگردند؛ که این نشان دهنده آن است که کودک به مرحله شناسایی وارد و یا نزدیک شده است(بعضی از کودکان زودتر از این سن نیز این قدرت را دارند). بنابراین اگر چه تا سن هجده ماهگی «نبودن» را کاملاً درک نمیکنند؛ اما تغییر در وضعیت و شرایط را درمییابند؛ که با ورود به سن دو سالگی، این قدرت کاملتر میشود.
واکنش آنها به تغییر مهمی چون نبودن والد یا والدین با کلافگی و عصبانیت، بدغذایی، بهانهگیری و پرخاشگری مختص سن خود، بیماریهای گوارشی و در بعضی کودکان صدا کردن غیر واضح والد یا والدین با اسم مشخص میشود.
روانشناسان معتقدند این کودکان با قرار گرفتن در کانون توجه- بدون توجه بیجا که منجر به لوس شدن کودک میشود- ناراحتی خود را فراموش میکنند. سرگرم کردن آنها و به طور کلی شاد کردن محیط اطراف آنها تأثیر بسزایی بر روند درمان آنها دارد. انتخاب سرپرست یکی دیگر از ضروریترین نکات است.
3- سه تا پنج سالگی
در این رده سنی، کماکان کودکان معنای «مرگ و نیستی» را دقیقاً نمیفهمند، بهویژه در کودکانی که تجربه دوری از والدین را با رفتن به مهد کودک دارند. به همین دلیل «نبودن» برای آنها معنی کاملاً مشخصی ندارد چرا که نمیتوانند به درستی بین «نبودن ناشی از فوت» و «نبودن ناشی از دوری موقت» تفاوت قایل شوند؛ اما با این همه تغییرات را به خوبی احساس کرده و درمییابند که والد یا والدین آنها در کنارشان نیستند، اما تصور درستی از زمان و نوع نبودن ندارند.
غمگینی ظاهری آنها محدود بوده و به سرعت برطرف میشود، اما تأثیر واقعه بر روح آنها، به ویژه اگر پس از برگزاری مراسم و پرسش از دیگران (پرسش ویژه کودکان 4 تا پنج سال است) دقیقاً به مسأله آگاه شوند، شدید و پایدار است.
تأثیر مخرب این واقعه با بروز ناراحتی دستگاه گوارش همراه با اسهال و استفراغ شدید و امتناع از خوردن غذا، درد در نواحی مختلف بدن بهویژه سردرد، دل درد و پا درد؛ جوشهای ریز عصبی روی بدن یا صورت؛ تب همراه با هذیان؛ بداخلاقی و لجاجت مشخص میشود. بروز عادتهای نامناسب کودکانه مانند مکیدن انگشت، جویدن ناخن، گوشهگیری و پناه بردن به خواب و... از دیگر علایم است.
در شرایط حاد این کودکان دچار ترس از تاریکی و تنهایی، عصبانیت در حد بروز رفتارهای هیستریک مثل گاز گرفتن و...؛ بیقراری و اضطراب و گریه کردن زیاد و طولانی میشوند.
اولین گام جهت کمکرسانی به آنها، صحبت کردن با آنها- به صورتی که دریابند در پناه شما هستند- است.
در گام بعدی باید با مربی مهد کودک، پرستار شخصی کودک و هر فردی که با کودک در ارتباط است صحبت کرد و شرایط جدید کودک را به او توضیح داد؛ این توضیح باعث آشنایی آنها با شرایط روحی- روانی کودک میشود و به این ترتیب افراد، رفتار مناسبی را در مقابل واکنشهای کودک از خود بروز خواهند داد.
شاخصترین راه حمایت از کودکان این رده سنی، داشتن رفتار مناسب و منطقی با آنها است. بسیاری از کودکان این رده سنی (بهویژه از سن چهار و نیم سالگی به بعد) درباره خواب و مرگ سؤال میکنند و اغلب میپندارند والدین آنها جایی دور از آنها خوابیدهاند و به زودی به کنارشان بازمیگردند.
آنها آرام آرام با مفاهیم جدیدی چون مرگ، نبودن، وقوع یک حادثه و علت وقوع آن و... آشنا میشوند و به همین دلیل به جستوجوی علت نبودن- بدون آگاهی از نوع نبودن که در ابتدای این بخش توضیح دادیم- میپردازند و با پرسشهایی سعی دارند علت را جویا شوند.
پاسخهای منطقی شما آرامبخش آنها و وسیلهای برای رهایی آنها از سردرگمی و کلافگی است. برای کمک به آنها به این نکات توجه کنیم:
- به آنها اطمینان بدهیم که در کنارشان هستیم و با کمک آنها مشکلات را برطرف خواهیم کرد.
- گرچه کودکان این رده سنی بعضی مفاهیم را به درستی نمیدانند؛ اما غریزه آنها باعث میشود تا نکاتی را بدون دانستن علت آن بفهمند پس سعی کنید به سؤالهای غریزی آنها پاسخ منطقی بدهید.
- آنها مفهوم زندگی کردن با افراد را نمیفهمند اما به طور غریزی متوجه هستند که با جمعی و در کنار افرادی دیگر زندگی میکنند. بنابراین لازم است تا قبل از این که دچار کلافگی شوند، فرد یا افرادی را جایگزین والدینشان کنید. اقوام درجه یک بهترین گزینهاند.
- سرگرم کردن آنها بسیار مهم است. بنابراین بازی کردن با آنها، مسافرت، گردش و تفریح و... را فراموش نکنید. به عقیده روانشناسان آنها نیازمند یافتن جایگزینی برای عزیزانشان هستند تا به آنها آرامش ببخشند؛ بنابراین باید هر چه زودتر این جایگزین انتخاب شود.
4- شش تا هشت سالگی
کودکان این رده سنی به سختی مفهوم مرگ را میفهمند. مرگ و یا بیماری سخت والد یا والدین آنها را گوشهگیر میکند، تا حدی که علاقهای به حضور در جمع دوستان و همکلاسیها ندارند. آنها غم و غصهشان را با روندی نامنظم نشان میدهند، به این ترتیب که برای لحظاتی شاد و سرخوش بوده و لحظهای دیگر غمگین و مضطرب هستند.
هنگام حضور در مدرسه، پرسش همکلاسیها درباره مرگ و نحوه مرگ والدین آنها را شدیداً عصبی و مضطرب میکند. بنابر این باید پیش از بازگشت آنها به مدرسه با آموزگار و اولیای مدرسه در این خصوص صحبت کرد.
روانشناسان معتقدند باید به کودکان این رده سنی مفاهیمی را آموخت تا با تکیه بر این آموختهها بتوانند پاسخگوی پرسشهای احتمالی دیگران باشند.
از شاخصترین رفتارهای آنها پس از وقوع حادثه میتوان به کجخلقی و سرپیچی از سخنان آموزگار، بیماری بهویژه دل درد، سردرد و معدهدرد؛ افت شدید نمرات درسی و بیعلاقگی به درس و تحصیل اشاره کرد. در روزهای ویژهای چون روز پدر، مادر، عیدها و تعطیلات آنها را تنها نگذارید و به خواسته احتمالی آنها برای رفتن سر مزار عزیزانشان پاسخ گفته و همراه آنها باشید.
به آنها توجه کنید و آنها را با خرید هدیه، گردش و تفریح، صحبت کردن؛ رسیدگی به امور درسی و رفع نیازهای عاطفی و... شاد کنید.
روانشناسان اکیداً توصیه میکنند از به کار بردن عبارتهایی چون «والدین تو نزد خدا رفتهاند» و یا «خدا خواست والدین تو پیش او بروند» بپرهیزند. این عبارتها اولاً: باعث تنفر کودک از خدا شده و در ثانی فکر میکند آنها به طور موقتی نزد خدا رفتهاند و پس از مدتی باز میگردند.
بهترین شیوه کنترل رفتارهای نابههنجار کودکان این رده سنی مشورت با روانشناس است.
5- نه تا دوازده سالگی
بین سن هشت تا نه سالگی کودکان کاملاً مفهوم «مرگ و نیستی» را درک میکنند و به آهستگی مسائل مرتبط با آن را میشناسند و سعی میکنند با مسأله مرگ مانند بزرگسالان- البته بزرگسالان عاقلی که رفتار معقولی دارند- رفتار کنند؛ اما باز هم بین بزرگسال بودن و کودکی مردد بوده و نمیدانند دقیقاً چه رفتاری از خود بروز دهند؛ به ویژه دختران که در آستانه بلوغ قرار داشته و این دوگانگی رفتار در آنها کاملاً مشهود است.
احساس بیپناهی، بیهویتی و تنها بودن آزاردهندهترین حس کودکان این رده سنی است. به همین دلیل به مبارزه با این احساس پرداخته و حالتی تندخو، ستیزهجو و تدافعی در مقابل خانواده، دوستان، آموزگار و.... به خود گرفته و سعی میکنند قدرتمند جلوه کنند.
در مواردی دیده شده که کودکان این رده سنی سعی میکنند رفتارهای والدین خود را تکرار کنند و به عبارتی پدر و مادر خود باشند. این رفتار به هیچوجه نباید ادامه پیدا کند چرا که لطمات شدید روحی به کودک وارد میشود. تغییر دکوراسیون منزل اولین گام جهت خروج کودک از این حالت است.
مشورت با روانشناس و برگزاری جلسات مشاوره همراه با کودک بسیار ضروری است؛ این مسئله بهویژه برای دختران که در مرحله بلوغ قرار دارند بسیار ضرروی است. توجه به توصیههای پزشک بهترین راه برای کمکرسانی به کودکان این رده حساس سنی است.
6- نوجوان
دوازده تا هجدهسالگی، رده سنی نوجوان محسوب میشود. برای این رده سنی مرگ والدین برابر با نابودی، اضطراب و وحشت از آینده است.
- رده سنی نه تا دوازده سال را رده سنی خاص مینامند. اما «نوجوانی» به دوره «بحران» معروف است؛ که بروز حوادث این چنینی بر بحران این دوره میافزاید.
گرچه تحولات دوران بلوغ به آرامی و اندکی پیش از این سن آغاز میشود، اما از دوازده سالگی دخترها و پسرها، دوره بلوغ واقعی خود را آغاز میکنند و تحولات جسمی و روحی در آنها به خوبی مشاهده میشود.
فقدان والدین و تصور تنها ماندن تا مدتها، سختترین و دردناکترین تصویری است که نوجوانان در ذهن پرورانده و بر اساس آن زندگی را پی میگیرند.
برای این رده سنی مشکلترین کار کمک خواستن از دیگران برای حل مشکلات شخصی خود پس از فقدان والدین است و این مسأله در روزها و ماههای نخستین تنهایی بسیار سختتر است. بنابر این اطرافیان نباید آرام بودن و لبخندهای ظاهری آنها را نشان از آرامش واقعیشان بدانند، بلکه این، تنها عکسالعمل تدافعی آنها برای جلوگیری از کمک خواستن از دیگران حتی نزدیکترین افراد به آنها پس از والدینشان است.
واکنش بسیاری از نوجوانان، جدا شدن از جمع حتی دوستان به بهانه راحتتر بودن در تنهایی است، اما در حقیقت آنها از صحبتهای مکرر دیگران درباره مرگ والدینشان کلافه و عصبیاند و نمیتوانند در مقابل دیگران ایستاده و از آنها بخواهند صحبت کردن در این باره را فراموش کنند.
نوجوانان غم و اندوه خود را با علائم شاخصی چون؛ اضطراب و ترس، فرار از جمع دوستان قدیمی، گوشهگیری، دوست شدن با افراد جدید و ترک دوستان قدیمی؛ استفاده از قرصهای آرامبخش و مسکن، ضعف و ناتوانی جسمی و روحی نشان میدهند.
در شرایط حاد رفتارهایی چون کشیدن سیگار و استفاده از مواد مخدر، دوست شدن با جنس مخالف، شبزندهداری با دوستان و در نهایت خودکشی با بدترین شیوه ممکن در آنها دیده میشود؛ بنابر این سپردن سرپرستی آنها به بهترین فرد ممکن- ترجیحاً فردی که خود او انتخاب میکند- ضروری است.
اگرچه پس از مدتی به ظاهر همه چیز عادی به نظر میرسد و نوعی تعادل رفتار در رفتارهای او مشاهده میشود، اما تردید نکنید که مسأله کماکان در ذهن او جریان دارد. در حقیقت این رفتار آدم، نقابی برای پنهان کردن نظام درونی و دوری از هر گونه ابراز احساسات و قدرتمند نشان دادن خویش در مقابل دیگران است. این رفتار به صورت ویژه در بین پسران نوجوان دیده میشود.
در حقیقت آنها سعی میکنند تا با حفظ آرامش و متانت خود به والدینشان احترام گذاشته و یاد و خاطره آنها را گرامی بدارند؛ آنها به خود اجازه نمیدهند تا با بروز احساسات خود، حس ترحم و دلسوزی دیگران را برانگیخته و دیگران، والدین آنها را افرادی نالایق برای تربیت فرزند بدانند؛ اما این همه سرپوش بزرگی بر روی احساسات خفته آنها است.
روانشناسان برای کمک به نوجوانان این نکات را توصیه میکنند:
- به آنها توضیح بدهید گریه کردن، صحبت کردن از والدین و غمگین بودن در حد تعادل، حالتهایی طبیعی است و نباید از آنها فرار کرد، بلکه باید آنها را ابتدا بروز داده و سپس به شیوهای صحیح مهار کرد.
- آنها را تشویق کنید تا ساعتهای بیکاری خود را با ورزش، فعالیتهای هنری، مطالعه و... پر کنند.
- یادآوری این نکته که والدین آنها با دیدن موفقیت تحصیلیشان خوشحال میشوند، آنها را به درس خواندن و توجه به درس و مدرسه تشویق میکند.
- به هیچ وجه به آنها نگویید «پس از رفتن والدین تو باید جای خالی آنها را برای بستگان درجه یک و یا احتمالاً خواهر و برادر کوچکتر پرکنی.» این قبیل توصیهها، آنها را از اندیشیدن به خود و برنامهریزی صحیح برای آینده باز میدارد.
- با تصمیمهای نادرست عجولانه خود آنها را کلافه نکنید.
- برای انتخاب سرپرست، از خود آنها کمک بخواهید؛ انتخاب آنها بیتردید بهترین و درستترین انتخاب خواهد بود(مگر در مواردی که واقعاً منعی برای انتخاب سرپرست مورد نظر آنها وجود دارد.)
- در تصمیمگیریها، کنارشان باشید نه مانع آنها.
- فراموش نکنیم که سالها طول خواهد کشید تا نوجوان شوک عاطفی ناشی از فقدان والدینش را فراموش کرده و با آن کنار بیاید. در واقع تنها تحولات جدی در زندگی او مانند ورود به دانشگاه، ازدواج و... میتواند او را از حالتی که سالها است به آن دچار است، رها کند. پس تا آن زمان نیازمند کمک و همفکری اطرافیان است.
- بگذارید به شما اعتماد کند؛ برای این کار از هیچ تلاشی فرو گذار نکنید. اعتماد به فرد یا افراد هدیهای است که نباید از آن محروم بماند.
کودکان و نوجوانان نیازمند حمایت اطرافیان برای برخورد با مسأله مرگ هستند. در حقیقت به عهده بازماندگان است که کودک یا نوجوان حادثهدیده را حمایت کنند تا وی بتواند به تدریج به شرایط موجود عادت کند.
متأسفانه در اغلب موارد، اطرافیان به جای توجه به کودک یا نوجوان داغدار، درگیر برنامهها و غمهای خود شده و او را به کلی فراموش میکنند، تا حدی که گاه او فراموششدهترین فرد مصیبتزده است. - نخستین گام جهت التیام زخمهای او، صحبت کردن درباره حادثه و نحوه وقوع آن بدون تشریح صحنههای دردناک حادثه است؛ چرا که او دوست دارد حکایت از دستدادن عزیزانش را بیان کند، هر چند به عقیده اطرافیان این حکایت تکراری و دردناک باشد. او با بیان مسأله، از غم از دست دادن عزیزانش میکاهد.
- با او همراه شوید و زمانی که درباره حادثه صحبت میکند، سعی کنید از بین صحبتهای او احساسات و ضربههای روحی را که تحمل کرده شناسایی کنید تا راهی صحیح برای درمانش بیابید. درگیری عاطفی- ذهنی آنها ممکن است سالها طول بکشد، اما باید تحمل کرد.
- حضور در جمع هر چند برای آنها خوشایند است، اما به سرعت از حضور در جمع خسته میشوند، به ویژه اگر اطرافیان با گریه و زاری بیش از حد و در مواردی با حرکات نامناسب و ناشایست، جمع را متشنج و آزاردهنده کنند؛ بنابر این هنگام حضور آنها در جمع، اطرافیان باید آرامش خود را حفظ کرده و به خود و رفتارهایشان مسلط باشند.
- بسیاری از ما سعی میکنیم تا به خیال خود از مصیبت اتفاق افتاده فاصله بگیریم و آن را فراموش کنیم تا او نیز آن را فراموش کند، اما این روش راه درستی نیست. صادق بودن و همراه شدن با کودک یا نوجوان داغدیده بهترین شیوه است. شکافتن موضوع و در نهایت التیام بخشیدن به ترسها و نگرانیهایش او و ما را آرام میکند.
- حتماً با روانشناس در ارتباط باشید و برای حل مشکلات و یا قبل از انجام هر کاری از او مشورت بخواهید...
منابع: