چگونه است که برخی از اندیشمندان از درک یک ترازنامه عاجزند و برخی حسابداران درکی از طرح تولید ندارند؟ چرا برخی از صاحبنظران برجسته مدیریت توانایی حل و فصل سیاستهای سازمانی را ندارند و برخی دیگر که فهم سیاسی چشمگیری دارند از فهم سادهترین عناصر علم مدیریت درمیمانند؟
چرا مردم گاهی با خواندن یا فهمیدن مطالب بدیهی که باید از پیش میدانستند تا این حد اظهار شگفتی میکنند؟ و هزاران چراهای دیگر، آنچه که در این مقاله ارائه میشود علل این چراهاست که مربوط به ویژگیهای دو نیمکره مغز انسان و اثر بخشی آن در عملکرد افراد است.
دانشمندان به ویژه عصبشناسان، جراحان مغز و اعصاب و روانشناسان، از مدتها پیش دریافتهاند که مغزدو نیمکره متمایز از هم دارد. همچنین آنان پی بردهاند که هر نیمکره حرکات سمت دیگر بدن را کنترل میکند، اما آنچه آنان به تازگی کشف کردهاند این است که هر نیمکره از نظر جنبههای بنیادین ویژگیهای خود را دارد.
افراد میتوانند در عین حال هم کودن و هم زیرک باشند، تنها به این دلیل که یک سمت مغز وی از سمت دیگر رشد بیشتری کرده است. برخی از مردم (احتمالاً بیشتر وکلا، حسابداران و طراحان) فرآیندهای تفکر پیشرفتهتری در سمت چپ مغز خود داشته، در حالی که دیگران (نقاشان، مجسمهسازان و شاید سیاستمداران) فرآیندهای رشد یافتهتری در سمت راست مغز خود دارند.
از این رو، یک هنرمند شاید نتواند احساسات خود را به گونهای کلامی بیان کند و یک وکیل شاید هیچ مهارتی در نقاشی نداشته باشد. یا یک سیاستمدار شاید نتواند ریاضی بیاموزد، در عوض یک عالم مدیریت شاید پیوسته در چنگال موقعیتهای سیاسی اسیر باشد.
حرکات چشمی ظاهراً نشانه مناسبی است از رشد نیمکره مغز. اگر از بیشتر مردم بخواهیم حروف یک واژه بلند و پیچیده را در فکر خود بشمارند، آنان در نیمکره مخالف(نیمکرهای که رشد نکرده است) به آن خیره میشوند.(با وصف این چپدستها را هم در نظر داشته باشید.) ولی اگر سؤال ویژه یک نیمکره باشد(مثلاً اگر عاطفی، فضایی یا ریاضی محض باشد) تعداد افرادی که نیمکره چپ یا راست را به کار میگیرند متفاوت خواهد بود. همچنین هریک از دو نیمکره مغز از ویژگی خاصی برخوردارند و با وظایف متفاوتی که دارند به مشکلات خاصی رسیدگی میکنند.
نیمه چپ مغز، اطلاعات عددی و شفاهی را به طور مستقیم، منظم و مستمر هدایت میکند و قسمتهای فعال، منطقی،عقلانی و تجزیه و تحلیل کننده مغز را در برمیگیرد. این قسمت قادر است اطلاعات را به سرعت تجزیه و تحلیل، طبقهبندی و نگهداری کرده و مورد استفاده قرار دهد.
طرف راست مغز، بصیر، خلاق و فکور است و با شکلها و صور سهبعدی ارتباط دارد. کلی بین است (به جای دیدن درخت، جنگل را تشخیص میدهد) و قادر است ارتباط بین چیزها را به طور نسبی در ترکیبات و ساختمانهای پیچیده درک کند. دو نیمه مغز به و سیله یک رشته عصب به هم وصل شدهاند و وظیفه تبادل اطلاعات، حافظه و یادگیری بین دو نیمه را به عهده دارد.
افرادی که بیشتر طرف چپ مغز خود را به کار میگیرند، عموماً در حل مشکلاتی که نیاز به تجزیه و تحلیل، برنامهریزی و ساماندهی داشته باشند، زبردستترند. آنها میتوانند روی جزئیات فکر کرده و به طور منظم و سیستماتیک مشکلیابی کنند.
اما افرادی که از طرف راست مغز خود بهره میگیرند در حل مشکلاتی که از پیچیدگی و ابهام بیشتری برخوردارند، راحتتر عمل میکنند، آنها غالباً در حل مشکلاتی که اطلاعات کمتری از آنها در اختیار است کاردانتر و با هوشتر عمل میکنند و اغلب به راهحلهای مختلفی برای حل هر مشکلی میرسند.
افراد چپ مغز در جمعآوری اطلاعات، معمولاً حقایقی را جستوجو میکنند که با تصورات ذهنی آنها از کار مطابقت داشته باشد، در حالی که افراد راست مغز،معمولاً دنبال حقایق و اطلاعات جدید میگردند و به راحتی تصورات ذهنی خود را مخفی نگاه میدارند.
از تواناییهای افراد چپ مغز میتوان به این موارد اشاره کرد: این افراد دنبال کوتاهترین مسیر برای حصول نتیجه هستند و معمولاً بهترین راه را جستوجو میکنند. در برنامهریزی و نمونهسازی خوب هستند. قضاوتهای عملی میکنند و رفتار آنها قاطع و از روی تجربه است. بر حقایق و عقاید تجربی بیشتر تکیه میکنند.
به اطلاعات واقعی ارزش بیشتری میدهند تا تئوری. بیشتر به حقایق و نتایج توجه دارند، تصورات آنها هدفدار، عملی، محسوس و قابل تجزیه و تحلیل است. دنبال راهحلهایی که نیازهای روزمره را برآورده کند میگردند. به مواردی که قابل اثبات هستند، اهمیت میدهند در کارها مصر هستند. ارزشهای واقعی را قبول دارند موارد کمی را دنبال میکنند. در تنظیم نیازها و توسعه برنامهریزی زبردست و در برخورد با حقایق، منطقی هستند و در ایجاد روشهای صرفهجویی در نیروی انسانی و انرژی مهارت دارند.
افراد راست مغز نیز تواناییهایی چون موارد ذیل دارند: نقطه نظرهای وسیعی دارند ،در فهم حقایق، مهارت دارند. مشابهتها را در چیزهای متفاوت میبینند. خوب فکر میکنند روی فرضیات مبهم کار میکنند. استعداد کار مستقل را دارند. احساسات هنری آنها قابل توجه است در کارهای تجاری کوشش میکنند. در ایجاد تصورات حقیقی و واقعی خوب هستند. از اشتباه یا سردرگمی ناراحت نمیشوند. ریسک میکنند، مقرراتی را که جلو پیشرفت آنها را میگیرد، میشکنند. با علاقه به هر چیزی توجه میکنند.
در مجموع افرادی که واقعاً برجستهاند بدون تردید آنهایی هستند که میتوانند فرآیندهای اثربخش نیمکره راست(برداشت، داوری، ترکیب و مانند آن) را با فرآیندهای اثربخش نیمکره چپ(وضوح بیان اندیشه، منطق،تحلیل و مانند آن) درهم آمیزند. اگر چنین نشود، نکتههای بسیاری در تاریکی و ابهام کشف و شهود باقی خواهد ماند.
در این زمینه داستان قدیمی دیگری وجود دارد که نقل آن بیارتباط نیست. داستان درباره افراد نابینایی است که سعی میکردند با لمس کردن یک فیل آن را بشناسند. یکی خرطوم فیل را میگرفت و میگفت بلند و نرم است، دیگری به پای فیل دست میکشید و میگفت استوانهای و ستبر است، نفر سوم پوست آن را لمس کرد و گفت زبر و ناهموار است نکته نهفته در این داستان چنین است: هریک از این افراد که در یک سمت فیل ایستاده است فقط ارزیابی محدود و تحلیل خود را از موقعیت به دست میدهد، ولی ما نمیتوانیم با ترکیب«ناهموار»،«بلند و نرم»،«استوانهای و ستبر» با هر نسبت قابل تصور، درکی از فیل داشته باشیم.
بدون ایجاد یک تصویر کامل، با بررسیهای فردی و پراکنده خود دچار سرگردانی خواهیم شد. چنین تصویری کامل، به قلمرو ویژهای از دانش تعلق دارد و نمیتوان به همانگونه آن را دریافت که دانش جزیی را.
چنین تصویری از به هم پیوستن یا تجمع خطی مشاهدات مستقل به دست نمیآید. بنابراین میتوان گفت افراد موفق سعی میکنند تواناییهای نیمکرههای مغزی خود را با هم درآمیزند تا عملکرد بهتری نیز داشته باشند.