این جا بود که در آیات آغازین بعد از هجرت خداوند متعال، خطرات این گروه را به مؤمنان و به رسول گرامیاش گوشزد میکند و از صفات و حالات و روحیات و سخن و عمل آنها پرده برمی دارد. این نوشته تیپهای گوناگون دشمنان جامعه اسلامی در زمان پیامیراسلام(ص) را معرفی و بررسی میکند. گروههای مطرح شده در این مقاله نمونههایی هستند از گروههایی که در داخل نظام اسلامی به نحوی مشغول درگیری و ستیز هستند.
این گروهها غیر از گروه دیگری هستند که صریحاً در جامعه امر به منکر و نهی از معروف دارند و یا صریحاً به دوستی با اهل کتاب و تولای با آنها مشغولند که مرور تمام آنها فرصت دیگری را میطلبد.
***
با هجرت پیامبر اکرم(ص) و یاران او شکل جدیدی از حیات اسلام آغاز شد و دوره جدیدی در مدینه النبی(ص) با تشکیل جامعه اسلامی و حکومت الهی با رهبری رسول عظیم الشأن به ظهور رسید. این فصل جدید از هر جهت متفاوت و گستردهتر از قبل بود؛ چه این که در مدینه، مؤمنان از آزار و اذیت مشرکان، رها شده بودند و اکنون به امن و آزادی و قدرت جدیدی رسیده بودند و به همراه رسول گرامی، فضای جدیدی از حیات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را تجربه میکردند.
اما این پایان کار نبود. درست است که اکنون اسلام کم کم از شکوفایی و قدرت زیادی برخوردار میشد، ولی خطر دیگری در حال شکل گرفتن بود: «نفاق». ریشههای این نفاق از همان مکه آغاز شد.
مؤمنان در مکه از دشمن آشکار و معاند عنودی مثل کفار قریش رها شدند، ولی در مدینه گرفتار گروههایی شدند پوشیده نه در صف مقابل که درون صفوف؛ نه در مقابل نظام، بلکه در پیکره نظام. این جا بود که در آیات آغازین بعد از هجرت، خداوند متعال خطرات این گروه را به مؤمنان و به رسول گرامیاش گوشزد میکند و از صفات و حالات و روحیات و سخن و عمل آنها پرده برمیدارد و شاخصهها و علامتها را عیان میکند و ملاک به دست مؤمنان میدهد تا با این علامتها تمامی گروههای پوشیده درون پیکره نظام را بشناسند و بدانند که چگونه با آنها برخورد کنند.
در سوره توبه (آیه ۱۰۱) میفرماید: «و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینه مرد و اعلی النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم؛ بعضی از بادیهنشینان اطراف شما منافقند و همچنین بعضی از اهل مدینه که در نفاق فرورفتهاند. تو ایشان را نمیشناسی، ما میشناسیمشان».
این هشدار خداوند متعال به مؤمنان و به رسول اکرم است که آمدن شما به مدینه، شروع درگیری با کسانی است که در درون نظام نفوذ کردهاند و یا در حال نفوذند. ایمان در دلهای اینان قرار ندارد و با زبان به رنگ اسلام درآمدهاند تا در فرصتهای مناسب، ضربههای اساسی را وارد کنند.
مرحوم علامه در «المیزان» در ذیل آیه شریفه میفرمایند: «کلمه «مَرَد» به معنای سرکشی و بیرون شدن از طاعت و تمرین و ممارست در شّر است. معنای دوم (تمرین و ممارست در شر) با جمله «مرد واعلی النفاق» سازگارتر است و معنای آیه این است: «از جمله اعرابی که در پیرامون شما هستند، منافقیناند که در کار نفاق تمرین دارند و همچنین از اهل مدینه هم منافقین هستند که بر نفاق عادت کردهاند که تو آنها را نمیشناسی و ما آنها را میشناسیم»(1 ).
این تفاوت در تعبیر درباره منافقان داخلی و خارجی گویا اشاره به این دارد که منافقان داخلی در کار خود مسلطتر و طبعاً خطرناکترند(۲).
آیه شریفه بعد از هشدار به وجود آنها به بیان این نکته میپردازد که اینان انسانهای ساده و سطحی نیستند، بلکه در کار خود بسیار با تجربه و کارآزموده وحرفهای هستند. به همین دلیل شناخت آنها و پی بردن به درون آنها و حقایق پوشیده در قلب آنها کاری است دشوار، ولی خداوند متعال کم کم با علامت زدن و نشانهگذاشتن، واقعیت آنها را برای همه آشکار میکند: «ولیعلمّن الله الذین آمنوا ولیعلمنّ المنافقین».
قرآن کریم قبل از تقسیم به مؤمن و منافق تقسیمی کلی ارائه میدهد؛ به این معنا که زمانی پیامبری برای هدایت مردم ارسال شد و بعد از آن که وحی و تبلیغ به نحو تمام به مردم رسید. در مقابل دعوت انبیا همیشه دو جریان به وجود میآید: یا مردمی با تمام وجود ایمان میآورند و یا کسانی که به مخالفت برمیخیزند. در سوره نمل (آیه ۴۵) میخوانیم:
«ولقد ارسلنا الی ثمود اخاهم صالحاً ان اعبدوالله فاذا هم فریقان یختصمون». «یختصمون» از کلمه «اختصام» به معنای تخاصم و نزاع طرفینی است و منظور همان جریانی است که خداوند در جای دیگر قرآن به آن اشاره دارد که: «قالوا انا بما ارسل به مومنون»، «قال الذین استکبروا انا بالذی آمنتم به کافرون».
در مقابل دعوت پیامبر خدا دو جریان «مؤمن» و «کافر» شکل میگیرد؛ آن هم نه فقط شکل گیری به گونهای که کاری به هم نداشته باشند و یا مشغول گفت وگوی تمدنها باشند، بلکه بعد از جدا شدن صف و مرزبندی، نوبت درگیری و قتال است «یختصمون».
بعد از این تقسیم کلی در قرآن مجید، تقسیم و بلکه تقسیمات دیگری وجود دارد که در نهایت به همین تقسیم کلی بر میگردد؛ یعنی در یک نگاه دیگر، در مقابل دعوت انبیاء الهی، گروهی مؤمن و گروهی کافر و گروه سومی به اسم منافق شکل میگیرند. اما چرا این گروه داخل در یکی از دو گروه نمیگنجند؛ زیرا نفاق در کار است، یعنی آنان در واقع کافرند: «ان الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنم جمیعاً».
اما چون در زبان کلمه «اسلام» را جاری کردهاند، تفاوتی با کفار و مشرکان پیدا میکنند. این است که قرآن به حسب ظاهر میفرماید: «مذبذبین بین ذلک لا الی هولاء و لا الی هو لا»، اینان حد وسط نیستند چه این که دل به کفار دادهاند و از محبت کفر سرشارند و قرب را در نزد کفار طلب میکنند:«یبتغون عندهم العزه، فان العزه لله جمیعاً» و غافلند از آن که کفار فقط در حد وسیله از آنها استفاده میکنند؛ زیرا که دشمن به منافقان و عوامل نفوذی در اسلام به عنوان سگ شکاری نظر دارد که به وسیله او به طعمههای خود دست مییابند و طبیعی است بعد از این که این خاصیت را از دست دادند برای آنها در حد یک سگ ولگرد هم مطرح نیستند.
نیز باید توجه داشت که مؤمن بودن و مقاوم بودن کار آسانی نیست. در کنار انبیا مقاومت کردن و از مرز و حریم و حدود الهی خارج نگشتن و در راه نماندن، ایستادگی و صبر میطلبد. خداوند متعال در سوره آلعمران (آیه ۱۴۶) میفرماید: «و کایّن من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما و هنوا لما اصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحب الصابرین». خداوند صابرین را چنین توصیف می کند که آنها به همراه پیامبرانشان جنگیدند و در راه خداوند مصائب زیادی را تحمل کردند و در این راه نه احساس سستی کردند و نه احساس ضعف و افتادگی.«استکان» به معنای ناله برآوردن، زبونی، به چیزیتن دادن و منزل گرفتن است(۳ ).
این صفت مردان خداست که در کوران ابتلائات و تحمل سختیها در راه او به ضعف و زبونی و فروتنی و کرنش در مقابل دشمن مبتلا نمیشوند.
به شهادت تاریخ بعضیها در راه ماندند و یا آشکارا به دشمن پیوستند و یا در درون نظام، علیه نظام کارشکنی و فتنه آغاز کردند. قرآن کریم خطر گروه دوم را بازگو میکند و دستههای آنان را مشخص میکند و چهرههای آنان را در نوع عکسالعمل و ستیز با جامعه دینی به تصویر میکشد.
خداوند در قرآن با تعابیر مختلفی از آنان نام برده است که بعضی از مفسران معتقدند که میتوان تمام اینها را زیرمجموعه «منافقین» دانست. بعضی دیگر معتقدند که آنان گروههای دیگری هستند که گاه از آنان در کنار منافقین نام برده شدهاند: «فی قلوبهم مرض» یا «المرجفون فی المدینه».
چه این گروهها زیرمجموعه منافقین باشند یا دستههای مستقلی باشند، خداوند خطر این گروهها را به مؤمنان گوشزد میکند و راهکار مقابله با آنان را بیان میدارد و از آنان در قرآن به عنوان «عصبه منکم»: «من الناس» «طائفه»، «الذین» و «قوم» نام میبرد. اکنون مروری مختصر بر این گروهها خواهیم داشت.
۱- إفک و افترا
ان الذین جائوا بالافک عصبه منکم... .
گروهی که به مسائل ضداخلاقی دامن میزنند و به اتهام و تهمت علیه مؤمنان میپردازند و ساحت مؤمنان را با اتهام آلوده و نوامیس آنها را مورد هجوم افک و افتراء قرار میدهند. در نظام دینی که ایمان در قلوب ریشه دوانده است و جامعه براساس حدود الهی شکل میگیرد و عفت و پاکی و طهارت و عزت رکن رکین این نظام اخلاقی است، روابط اجتماعی و اخلاقی بر این پایه استوار میگردد و حفظ این حریم الهی نوعی امنیت روحی و روانی برای مؤمنان به ارمغان میآورد.
کار این گروه معاند این است که با هجوم به این عفاف و طهارت، اطمینان روحی آنها را بر هم زنند و پاکی آنها را لکهدار کنند. مخصوصاً این که آیه شریفه به زمانی اشاره دارد که قداست و نزاهت شخص پیامبر اکرم(ص) به عنوان رأس هرم نظام دینی، مورد هجوم افک و افترا قرار میگیرد. آیه کریمه به مؤمنان خطاب میکند که توجه داشته باشید این گونه هجوم از معاندان و مخالفان برای شما خوب است: «لا تحسبوه شراً لکم بل هم خیر لکم».
چون، به تعبیر علامه طباطبایی، یکی از سعادتهای مجتمع صالح این است که اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند تا جامعه نسبت به وضع آنان بصیرت یابد و برای اصلاح این اعضای فاسد بکوشد(4).
«افک»، به گفته راغب اصفهانی، به معنای «مطلق دروغ» است و معنایش در اصل هر چیزی است که از وجهه اصلیاش منحرف شود: مانند اعتقاد منحرف از حق به سوی باطل و عمل منحرف از صحت و پسندیدگی به سوی قباحت و زشتی.
واژه «عصبه» در واقع به معنای رشتههای مخصوصی که عضلات انسان را به هم پیوند میزند و مجموعه آن «سلسله اعصاب» نام دارد، سپس به جمعیتی که با هم متحدند و پیوند و همفکری دارند، «عصبه» میگویند. به کار گرفتن این واژه نشان میدهد که توطئهگران، ارتباط نزدیک و محکمی با هم داشته و شبکه منسجم و نیرومندی را برای توطئه تشکیل دادهاند(۵).
آیه شریفه «والذی تولی کبره منهم له عذاب الیم»، نشان میدهد که گرچه برای تمام شایعه پراکنان و تهمت زنان عذاب هست، ولی کسی که بیش از همه در این ماجرا فعالیت میکرد و نخستین شعلههای افک را برافروخت و رهبر این گروه محسوب میشود، به تناسب بزرگی گناهش، مجازات بزرگتری دارد.
۲- هجوم فکری و تخریب اعتقادی
ـ لقد قالوا کلمه الکفر بعد اسلامهم و همّوا بما لم ینالوا
این گروه به اعتقادات هجوم میآورند و صریحاً کفرگویی میکنند و در قالب شبهات کلامی و سخنرانی و یا ادبیات از اساس اسلام را منکر میشوند و زمانی که با عکس العمل نظام دینی و واکنش مؤمنان مواجه میشوند به تکاپو میافتند و قسم میخورند که این اعتقاد و اندیشه را ابراز نکردهاند؛ «یحلفون بالله ماقالوا»، یعنی یا اصلاً نگفتهاند و یا اگر گفتهاند منظورشان کفرگویی نبوده است.
خداوند متعال پرده از روی توطئه شان برمیدارد و فاش میسازد که اینها این اعتقادات را ابراز کرده و درون خودشان را برملا کردند و با این اعتقاد از دین خارج شدند: «و کفروا بعد اسلامهم».کار اصلی این گروه براندازی نظام دینی است؛ چه این که میدانند یکی از پایههای نظام دینی، مسأله اعتقادی است.
این تخریب اندیشه و اعتقادات صرفاً بحث آکادمیک نیست، بلکه توطئه بزرگتری را دنبال میکند که آن یا حذف رهبری نظام است (اشاره به توطئه قتل پیامبر اکرم(ص) در جنگ تبوک در لیله العقبه) و یا تمام فعالیتهایی است که برای به هم ریختن سازمان جامعه اسلامی و تولید فساد و نفاق و شکاف، انجام میدادند که هرگز به هدف نهایی منجر نشد: «و هموا بمالم ینالوا»(6).
خداوند در ادامه آیه میفرماید: «و ما نقعووا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله». یعنی این انتقام کشی و ستیز با نظام دینی به این دلیل است که همین نظام آنها را به نعمت و گشایش رساند.
۳- اصلاحات و عقلانیت
ـ اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون
گروه دیگری در نظام دینی هستند که دست به فساد میزنند، اما فساد آنها با رنگی از اصلاحات آمیخته است و زمانی که به آنها گفته میشود فساد نکنید؛ جواب میدهند که ما از مصلحان هستیم.
در تفسیر شریف «مجمع البیان» در ذیل آیه میفرماید؛ فساد این گروه مدعی اصلاحات یا به صورت ارتکاب گناه و جلوگیری مردم از گرایش به ایمان و اسلام است (قول ابن عباس) و یا به صورت کمک و مساعدت به کفار است (قول ابوعلیجبایی) و یا به صورت تغییر دین و تحریف کتاب میباشد (قول ضحاک)(7).
اینان به فساد و فسق خود صریحاً اعتراف ندارند و با این که خداوند متعال آنان را جزء مفسدان شمرده است، سعی در پوشش مفاسد خود تحت عنوان اصلاحات دارند؛ چون از این طریق میتوانند دست به تخریب اعتقادات و تحریف حقایق دینی و ایمانی مردم بزنند و زمانی که به آنها گفته میشود: «آمنوا کما آمن الناس»، مؤمنان را جزء سفیهان دانسته و برای خودشان عقلانیت قائلند: «قالوا أنومن کما آمن السفها».
اینان در مقابل تعبد و تسلیم، به عصیان و درگیری و فساد میپردازند و زمانی که رهبر، جامعه را برای مبارزه با دشمن بسیج میکند، با عقلانیت مخصوص خودشان توطئه میکنند یا گرمی هوا را مانعی برای جهاد قلمداد میکنند: «قالوا لا تنفروا فی الحر» و طرح و برنامه خودشان را در تمامی زمینهها موفق میدانند: «لو اطاعونا ما قتلوا» و شهادت را از دست رفتن و نابود شدن تلقی میکنند. آیه شریفه «اذا خلوا مع شیاطینهم» نشان میدهد که اینها جمعیت سری به وجود آوردهاند و در جلسات خود مطالبی را میگویند که حاضر نیستند به صورت آشکار بیان کنند.
۴- شایعه پراکنان
ـ و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذا عوابه
ـ و المرجفون فی المدینه
گروه دیگر شایعهسازان و اراجیفبافاناند. در سوره مبارکه احزاب (آیه ۶۰) منافقان و بیماردلان شایعهسازان را به صورت سه تیپ مستقل ذکر کرده است و به تمامی آنها هشدار میدهد.
«مرجفون» از ماده «ارجاف» به معنی اشاعه اباطیل به منظور غمگین ساختن دیگران است. اصل «ارجاف» به معنای اضطراب و تزلزل است و از آنجا که شایعات باطل ایجاد اضطراب عمومی میکند، این واژه به آنها اطلاق شده است(۸).
در سوره نساء (آیه ۸۳) میفرماید:« اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به؛ اینان کسانی هستند که چون از سوی کفار خبری از امن و یا خوف برسد آن را منتشر میکنند». کار این گروه انتشار شایعات است. چه ساختگی و کذب باشد و یا خبری باشد که از سوی کفار رسیده و از ناحیه دشمنان وارد شده باشد. آنها با اشاعه آن به ایجاد سستی عزیمت در میان مسلمانان مبادرت میورزند. پخش شایعات باعث تزلزل و سلب اعتماد و سستی در اعتقاد و ضعف روحیه ایثار و فداکاری میشود.
بعضی مفسران «اذاعوا» را به معنای فاش کردن اسرار نظامی و در نتیجه جاسوسی به کار بردهاند، ولی غالب مفسران، آن را به معنای پخش شایعات و تضعیف روحیه دانستهاند. در روایتی هم که در شأن نزول آیه وارد شده است، آمده است که ابوسفیان فرمانده کفار قریش، نعیم بن مسعود اشجعی را به مدینه فرستاده بود تا با اراجیف و شایعات، ترس و نگرانی را در بین مردم گسترش دهد و آنان را از شرکت در جنگ و رفتن به بدر باز دارد(9).
این واقعه نشان میدهد که هر شایعهای از سوی دشمن یک ریشه سیاسی دارد و غرض خاصی را دنبال میکند که بی اعتنایی و نقل بدون علم این شایعات مفاسد و مضار اجتماعی و سیاسی است. این طبیعی است که دشمن شایعه را میسازد و مزدور داخلی و منافق شایعه را اشاعه میدهند ولی مؤمنان باید از پخش شایعات و از کانال گسترش آن جلوگیری کنند.
۵- تضعیف رهبری نظام
ـ هم الذین قالوا لا تنفقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضوا
یکی از اهداف مهم دشمنان نظام، شکستن رهبری نظام و قطع ارتباط مردم با رهبری است. پراکنده کردن مردم از حول رهبری و تنها گذاشتن رهبر در جامعه، بزرگترین ضربهای است که اسلام خورده است و تاریخ تشیع شاهد این گونه دسیسهها برای جدا کردن مردم حول رهبری نظام بوده است.
دشمن به خوبی میداند که قطع کمکهای مادی یکی از راههای پراکنده کردن مردم است. در زمان رسول اکرم(ص) منافقان معتقد بودند که قطع کمک مالی سبب میشود تا افراد نیازمند از حول رسول گرامی متفرق شوند. بنابراین بعد از رحلت رسول اکرم(ص) اولین کاری که دشمن بعد از تسلط خودش انجام داد، گرفتن فدک از ذریه رسول گرامی اسلام بود، چه این که میدانستند قدرت اقتصادی فدک سبب تقویت مالی علی(ع) میشود.
تمام تلاش اینها مانع شدن از پیوند مردم با رهبری است یا رهبری را متهم
میکنند به این که تحت تأثیر افراد قرار دارد: «قال هو اذن». و یا صریحاً مردم را از نصرت رسول گرامی باز میدارند و به خودشان فرا میخوانند: «قد یعلم الله المعوقین منکم و القائلین منکم و القائلین لا خوانهم هلم الینا». اخوان یعنی مجموعه گروه همفکر و هم مسلک که با تشکیل حزب و جمعیت، سعی در کشاندن مردم به سوی خود و متفرق ساختن از حول رهبری را دارند.
۶. کارشکنان
ـ و ان منکم لمن لیبطئن
در جایی که نظام و جامعه اسلامی در تمام زمینهها نیاز به سعی و سرعت دارد و خداوند متعال با آیات خودش مؤمنان را به سبقت و سعی دعوت میکند و رهبری نظام و مؤمنان مخلص با تمام قدرت در راه پیشبرد اهداف تلاش میکنند گروهی در این میان هستند که هم خودشان سستاند و هم دیگران را به سستی و کندی میکشانند.
این فعل از «تبطئه»، به معنای عقب ماندن از کار و نظیر آن، ابطاء به معنای طول دادن مدت عمل در مقابل «اسراع» یعنی کم شدن زمان عمل است. این فعل را مفسران هم لازم و هم متعدی دانستهاند(10).
این گروه کارشان چوب لای چرخ نظام گذاشتن است و طوری رفتار میکنند که به خودشان آسیبی نرسد. در جایی که جامعه نیاز به عشق و ایثار و شهادت دارد، اینان مانع رفتن دیگران به جهاد میشوند و زمانی که مؤمنان به خاطر جهاد به شهادت و یا جراحتی میرسند میگویند چه خوب شد که ما با آنها نبودیم، اینان شهادت را خسارت و از دست رفتن و زخم برداشتن در راه خدا را مصیبت و گرفتاری تلقی میکنند و تمام تلاش آنها حفظ خودشان و مانع شدن از دیگران برای جهاد است.
اینان در زمان صلح، به ظاهر، مردان جنگ و اصرار بر جنگیدن با کفار را دارند و زمانی که دستور جنگ میرسد میگویند: ربنا لم کتبت علینا القتال لو لا اخرتنا الی اجل قریب...
۷- افراد سست عنصر و ترسو
ـ الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم
این گروه افراد سست عنصر و ترسو و مرعوب جامعه هستند. کار این گروه ترساندن مؤمنان و ایجاد روحیه تسلیم و ذلت در میان مؤمنان است، اینان چون خودشان انسانهای ترسو و بزدلی هستند سعی دارند در ایمان و شهامت مؤمنان رخنه کرده و با ایجاد رعب و وحشت و با بزرگ نمایی قدرت دشمن و وانمود کردن به عدم مقابله در برابر دشمن مؤمنان را به ذلت بکشانند و بترسانند: «فاخشواهم».
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه میفرماید: منظور از «ناس» اول ایادی و جاسوسانی هستند که مشرکین در بین مؤمنین داشتند کار اینان تضعیف روحیه و ایجاد جنگ روانی علیه مؤمنان است و آنجا که دشمن لشکرکشی کرده و در منطقه در کنار جامعه اسلامی اردو زده، سعی دارند کار را تمام شده و مقاومت و ایستادگی را حماقت تلقی کنند و مؤمنان را از مبارزه بازدارند.
اینان در دوره شکلگیری جامعه اسلامی هم میترسیدند که اوضاع برگردد و مجدداً مشرکان مسلط شوند، لذا طوری رفتار میکردند که اگر وضع به سابق برگشت زندگی آنان در معرض خطر قرار نگیرد. «یقولون نخشی ان تصیبنا دائره».
آنها سابقهای از اسلام ندارند و طوری رفتار میکنند که انگار منتظرند هر لحظه نظام سرنگون گردد و اگر چنین شد پروندهای در نظام دینی نداشته باشند. در این جا هم که مانع مؤمنین میشوند از جنگ و مبارزه با مستکبران حسن نیت ندارند، یعنی منظورشان این نیست که به مؤمنان و مردم آسیبی نرسد بلکه اینان در دل هیچ موفقیتی را برای نظام اسلامی خواستار نیستند.
مؤمنان نیز با اقتدا به رهبری نظام نه تنها تزلزلی در وجود آنها ایجاد نمیشود. بلکه ایمان آنها افزون شده و میگویند: «فزادهم ایماناً و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل».
از این گروه افراد وابسته و ترسو، گروهی سعی میکردند مؤمنان را به ترک اردوگاه در جنگ تحریک کنند و آنها را به خانههایشان بازگردانند: «یا اهل یثرب لامقام لکم فارجعوا». و نیز از این گروه سست عنصر و مرعوب بعضیها به بهانه خالی بودن خانه و تنها بودن زن و بچهشان از رسول گرامی اذن میگرفتند که جبهه را ترک کنند و خداوند میفرماید این بهانهها به خاطرفرار از جنگ و مقاومت است.
گروه دیگر در میان آنان کسانی هستند که عذر میآورند که: «لو نعلم قتالاً لاتبعناکم»؛ یعنی اگر ما جنگ بلد بودیم و فنون جنگی میدانستیم از شما حمایت و تبعیت میکردیم. مرحوم علامه، وجه دیگری را برای این آیه قائل هستند که بسیار لطیف است.
ایشان میفرماید: این آیه دو معنا دارد و یکی همان که گذشت و دیگری این که اینان معتقدند اصلاً ما این را جنگ نمیدانیم، یعنی ما تشخیص نمیدهیم که جنگ مثلاً با فلان قدرت یا با فلان نیروی استکباری یا با چنان متجاوزی صحیح باشد. یعنی در اصل صحت و لزوم جنگ خدشه میکنند. خداوند هم میفرماید اینها به کفر نزدیکترند تا به ایمان. چون اینها همیشه با دهان و بدون اعتقاد و باور قلبی سخن میگویند.
۸ - فتنه جویان و آشوبطلبان
ـ لو خرجوا فیکم ما زادوکم الاخبالاً و لا وضعوا خلالکم یبغونکم الفتنه و فیکم سماعون لهم
کار گروه دیگر در نظام دینی ایجاد فتنه و شرارت است. اینان اگر همراه مؤمنان باشند، چه در جنگ یا در مناصب مدیریتی و اجرایی و در پیکره نظام، جز ایجاد ناتوانی و ترس و فساد و اراجیف کار دیگری ندارند.
«خبال» به معنای فساد و اضطراب رأی است. کلمه «ایضاع» به معنای شتاب در شّر است. «خلالکم» یعنی در میان شما امید و آرزوی ایجاد فتنه را دارند.
آیه شریفه نشان میدهد که کارشان ایجاد فتنه و اختلاف و سخن چینی در میان مؤمنان است و برای انجام کارشان با شتاب و قدرت در تلاش هستند. «و فیکم سماعون لهم»، خداوند میفرماید در میان شما افرادی هستند که ساده هستند و زود تحت تأثیر آنها واقع میشوند و باید مراقب حال این فتنهگران و تفرقهافکنان باشید.
گرچه صاحب تفسیر« مجمع البیان» معتقد است که آیه شریفه «فیکم سماعون لهم» را از قول مجاهد نقل کرده است که منظور جاسوسانی در میان شما هستند که برای آنها جاسوسی میکنند(۱۱).
پی نوشتها
۱. المیزان، ج ۹، ص ۵۱۱.
۲. تفسیر نمونه، ج ۸، ص ۱۱۱.
۳. محمود طالقانی، پرتوی از قرآن، ذیل آیه شریفه.
۴. المیزان، ج ۱۵، ص ۱۲۸.
۵. تفسیر نمونه، ج ۱۴، ص ۳۹۴.
۶. تفسیر نمونه، ج ۸، ص ۴۲.
۷. تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۴۹.
۸. تفسیر نمونه، ج ۱۷، ص ۴۲۹.
۹. تفسیر المیزان، ج۵، ص ۲۸.
۱۰. ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج ۵، ص ۲۳۳.
۱۱. تفسیر مجمعالبیان ج۱۱ ص ۱۰۹.