خبرنگارواحد مرکزی خبر در گزارش خود نوشت، اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس میهمان او هستند و من از فاصله چندمتری به زحمت میتوانم صدای حشمت الله عطار زاده را بشنوم، او بسیار آرام سخن میگوید به گونهای که احساس میکنی ضعف جسمانی او را آزار میدهد، همسر عطار زاده جایش را به من میدهد تا کمی نزدیکتر شوم و صدای همسرش را بشنوم، او هم حال و روزی بهتر از همسرش ندارد هر چند برق شادی این آزادی را میشود در چشمانش دید.
در این شانزده ماه آنقدر عطار زاده به دست گروههای سیاسی از نقطهای به نقطه دیگر منتقل شده است که انگار هنوز در گیجی آن روزها سیر میکند.
اما عطار زاده چگونه آزاد میشود؟
آدم ربا ها قصد دارند برای امنیت بیشتر گروگان خود را به گروه دیگری تحویل دهند، هعوامل اطلاعاتی ایران بی صبرانه منتظر این لحظهاند و طی عملیاتی گروه تحویل گیرنده را از میان میبرند و خود را به جای آن جا میزنند.
اومی گوید: وقتی برای آزادی من آمدند نمیدانستم که اینها از طرف ایران هستند و فقط همراه آنها شدم، من تصور نمی کردم که این بار از یک زندان به زندان دیگر منتقل نمیشوم بلکه این سفر سفر آزادی است، ماموران آزادی من لباس بلوچی به تن داشتند و با لهجه افغانی صحبت میکردند و بعد از طی مسافتی به تن من هم لباس بلوچی کردند، بعد از هر چند دقیقه رانندگی خودرو حامل ما توقف میکرد و آنها مسافتی مرا در کوه و دره و مسیرهای ناهموار پیاده میبردند و دوباره سوار خودرو میشدیم.
آنها به اشاره میگفتند که من نگران نباشم اما هنوز مطمئن نبودم چه اتفاقی در حال رخ دادن است
عطار زاده میگوید: به ایست و بازرسی که میرسیدیم میگفتند عقب ماشین دراز بکش و چیزی نگو، ما شاید از ده ایست و بازرسی به همین شکل عبور کردیم تا اینکه رسیدیم
به تفتان ایران و خوشحالی من در این لحظه وصف ناپذیر است.
عطارزاده لحظه اسارت را نیز اینگونه وصف میکند: صبح پنج شنبه 23 آبان 87 به همراه محافظم در منطقه حیات آباد پیشاور پاکستان سوار خودرو شدیم که ناگهان صدای تیراندازی همه جا را فرا گرفت و تیری هم به سمت چپ خودروی ما اصابت کرد.
دقایقی بعد گروهی از افراد مسلح به سمت خودرو هجوم آوردند و مرا به زور از خودرو بیرون کشیدند و عقب یک خودرو دیگر سوار کردند، تکه پارچهای روی من انداختند و اطرافم نیز افراد مسلح نشستند.
حدود سی دقیقه خودرو حرکت کرد تا به منطقهای رسیدیم که حدس میزنم منطقه قبایلی پاکستان باشد و بعد دوباره مرا سوار خودرو کردند و پانزده دقیقه حرکت کردیم، اینجا جایی بود که ما باید سه روز میماندیم.
حشمت الله عطارزاده هنوز پس از 16 ماه بی خبر است که چه کسانی او را دستگیر کردهاند و هدف اصلی آنها از این دستگیری چه بوده است و روشن است که آن سه روز هم وضعی غیر از این نداشته است.
روز سوم ساعت شش صبح حرکت دوباره آغاز میشود و وقتی حدود 1 ظهر به مقصد میرسند عطارزاده از شدت فشارهای این روزها بیهوش میشود.
اما اینجا هم مقصد نهایی نیست، افراد مسلح مدام او را از مکانی به مکان دیگر منتقل میکنند در حالیکه دست و پای او را در زنجیر است و چشم بند و سربند هم دارد عطارزاده میگوید: برای من عجیب بود کسانی که مرا در این روزها به نقاط مختلف منتقل میکردند انگلیسی و عربی را سلیس و بدون لهجه پاکستانی حرف میزدند.
عطارزاده سپس به گروهی تحویل میشود که ظاهر افغانی دارند و گاهی فارسی را دست و پا شکسته حرف میزنند این تمام دریافت عطارزاده است از کسانی که او را دستگیر کردهاند و میگوید : شش ماه از این 16 ماه در تمام طول شب دست و پای من در زنجیر بود.
عطار زاده میگوید: آنها از من میخواستند در مقابل دوربین از رئیس جمهور ایران بخواهم امکان آزادی مرا فراهم کنند اما نمیدانستم منظور آنها از امکانات لازم برای آزادی چیست.
او قصد ندارد همه چیز را بگوید و انتظاری هم نبود که در این زمان کوتاه جزئیات این شانزده ماه را بشنویم اما این جملات هم به عنوان نخستین اظهارات عطارزاده پس از آزادی برای ما شنیدنی و غنیمت بود.