دانشمندی که هم در علوم دینی و ادبیات تألیفات بسیار داشت و هم در رشتههایی چون ریاضی و معماری چیرهدست بود. شیخ بهایی مطالب کوتاه و متنوعی در کتاب«کشکول» گردآورده که چند تای آنها را (البته گاهی با کمی ساده نویسی) می خوانید.
نومیدی و رحمت
عارفى، شبلى را به خواب دید و او را پرسید که: خداوند با تو چه کرد؟ گفت: با من ستیزه کرد؛ تا نومید شدم. پس چون نومیدیام را دید، مرا در رحمت خود فرو برد.
محرومیت از راز و نیاز
یکى از دانشمندان بنىاسرائیل در دعاى خویش مىگفت: چه بسیار که تو را نافرمانى کردم و مرا عقوبت نکردى! و پروردگار، به پیامبر آن روزگار وحى کرد که به بنده من بگو: چه بسیار تو را عقوبت کردم و ندانستى. آیا شیرینى راز و نیاز با خویش را از تو نستاندم؟
آرامش
زنون حکیم، مردى را بر ساحل دریا، اندوهگین دید که بر دنیا غم مىخورد. حکیم او را گفت: بر دنیا غم مخور! اگر در نهایت توانگرى، در کشتىای بودى و کشتیات در دریا شکسته بود و در حال غرق بودى، آیا نهایت آرزوى تو آن نبود که همه ثروتت را از دست بدهى، اما نجات یابى؟ یا اگر بر دنیا فرمانروایى داشتى و همه کسانی که پیرامون تو بودند قصد کشتن تو را داشتند، آیا آرزو نداشتى حتى به بهاى از دست رفتن هر آنچه دارى، از دست آنان نجات پیدا کنی؟ گفت: بلى! گفت: تو اکنون همان توانگرى و اینک همان پادشاه! مرد به سخن او آرام شد.
رهایش کن!
محمد بن شبیب -غلام نظام- گفت: به بصره رسیدم و به خانه امیر رفتم. و افسار از خر خویش گشودم. کودکى خر را به بازىکردن گرفت. گفتم: رهایش کن! گفت: براى تو نگاهش مىدارم. گفتم: نمىخواهم نگاهش دارى. گفت: از دستت مىرود. گفتم: باکى نیست که از دست برود. گفت: حال که چنین است، آن را به من بخش! و من در برابر سخن او، بىجواب ماندم.