جوانی از مغازه گلفروشی بیرون میآید و چند شاخه گل کوچک را در جیب کتش جای میدهد. «او» بیتفاوت با تلفن همراهش صحبت میکند....
حالا کمی آرامتر شده. دست به سینه ایستاده و به اتومبیل ماکسیمای نقرهایرنگی که روبهرویش پارک شده، نگاه میکند. چند جوان با سرعت باد، دوروبر ماشین میچرخند و هر کدام چیزی به آن اضافه میکنند؛ یکی چند شاخه گل به اسفنج چسبیده روی در فرومیکند و دیگری سعی دارد پاپیون بزرگتری را گره بزند.
«او» میگوید: «نگاه کنید! قرارمان ساعت30/2 بوده. الان داماد میآید. اینها هنوز کارشان را تمام نکردهاند».
اتومبیل پراید سفیدرنگی میایستد و جوانی خوشپوش پیاده میشود.
- بفرمایید! داماد هم تشریف آوردند!
دوباره جوانی از گلفروشی بیرون میآید تا حالا چند شاخه گل در جیب کت داماد قرار بدهد. دوربینها کار گذاشته میشود. در این فاصله که داماد میخواهد همراه دستهگل عروس چندینبار از مغازه بیرون بیاید سراغ «او» میرویم که انگار حالا کلافه و بیحوصله شده است. میگوید: «در طول ماه، راننده حداقل 4-3تا ماشین عروس هستم. همیشه اینجای کار که میرسد، حالم گرفته میشود؛ یاد خودم میافتم و 2سال پیش. من هم مثل همین آقای داماد غرق دلشوره و هیجان بودم اما همه رؤیاهایم حتی به یک سال هم نرسید...».
«او» ماکسیمای نقرهایرنگش را برای ماشین عروس کرایه میدهد و اگر نیاز به راننده باشد، خودش راننده میشود؛ «همیشه حین رفتن، صدای خنده عروس و داماد به هوا بلند است و همه چیز خوب پیش میرود اما معمولا وقت برگشت - انگار که اتفاقی در عروسی افتاده باشد - اغلب دمغ هستند؛ حتی یک مورد هم بود که با هم دعوا میکردند!».
فیلمبردار به داماد میگوید: «ممنون! خیلی خوب بود»... و بالاخره داماد سوار ماشین میشود. «او» در را باز و کمک میکند تا دنبالههای دسته گل نیز در ماشین جای بگیرد.
فیلمبردار کات میدهد. «او» در گوش داماد چیزی زمزمه میکند و هر دو میخندند. میگوید: «همیشه میدانم در این شرایط در دلشان چه میگذرد؛ خیلی راحت با آنها رابطه برقرار میکنم و حالا چندین دوست تازهداماد دارم...».
او بعضی وقتها در مورد سرنوشت زندگی نوبختهایی که راننده ماشینشان بوده کنجکاو میشود؛ مثلا میداند پارسالی صاحب بچه شده، دیگری اختلاف شدید دارد و آن یکی خوشبخت شده است. با این وجود، نمیخواهد کسی از سرنوشت زندگیاش چیزی بداند و به قول خودش «تلخیاش بالا بزند»؛ آنوقت دیگر نمیتواند چنین شبی را تحمل کند؛ «اگر در ماشین، بین عروس و داماد و من، صحبت به زندگی من بکشد، احساس میکنم چیزی روی سرم خراب میشود. از ماشین عروس و عروسی متنفر می شوم و دیگر نمیتوانم تحمل کنم!».
«او» به افتخار داماد چندین بار بوق میزند. ماشین استارت میخورد و فیلمبردار آویزان از پنجره پراید سفید نیز به دنبالش میرود!
... اینجا یکی از چند موسسه کرایه اتومبیل به شمار میرود که «او» به ما معرفی کرده است. ماکسیمای نقرهایاش، هم در لیست ماشینهای اینجاست و هم چندین موسسه دیگر تا هنگام نیاز با «او» تماس بگیرند و باز بشود راننده ماشین عروس. صاحب موسسه میگوید: «ما اینجا همه نوع ماشین داریم؛ از BMW گرفته تا پژو؛ هر کدام هم قیمتهای متفاوتی دارد.
به عنوان مثال اتومبیلهای BMW2007 را تا ساعتی 400-350هزار تومان هم کرایه میدهیم اما کرایه ماشینهایی مثل ماکسیما، زانتیا و پژو به ساعتهایی چون 10000، 4500 و حتی 2500تومان میرسد. سقف ساعتهایمان هم 12شب است؛ بعد از آن تا 2ساعت اضافهتر، مبلغی متفاوت اضافه میشود!».
میگوید افرادی مثل «او» زیادند و کرایهدادن ماشینهایشان، کمکخرج قابل توجهی برایشان به حساب میآید؛ «اغلب افرادی که اتومبیلشان را کرایه میدهند، صاحب مشاغل پردرآمدی نیز هستند اما حالا برای درآمد بیشتر یا اضافهخرج، این کار را هم میکنند. ما هم با آنها 20درصد حساب میکنیم؛ یعنی 20درصد برای ما و مابقی برای آنها».
موسسه طبق گفتههای متصدیاش، هیچ مسئولیتی را بابت ماشین نمیپذیرد و هرگونه تصادف و اتفاقی به عهده راننده یا بیمه است. سود چنین موسسههایی نیز برای جوازی است که گرفتهاند، میز و صندلیای که چیدهاند و پولی که خیلی راحت - تنها با یک هماهنگی ساده - به جیبشان ریخته میشود!
روز بعد به موسسه دیگری میرویم که ماکسیمای نقرهای «او» اینجا نیز در فهرست ماشینهای رزروی است. مدیر موسسه فوق میگوید: «ارجحیت شرکت ما در استفاده از ماشینهای قدیمی و کلاسیک و حتی کالسکه سیندرلا است!» و بعد ادامه میدهد: «ما با یک کلکسیونر ماشینهای قدیمی قرارداد بستهایم که تنها خودش میتواند راننده ماشینهایش باشد. ساعتی 200-150هزار تومان هم حساب میکند که البته بستگی دارد...!»؛ درباره اینکه به چه چیز بستگی دارد، توضیحی نمیدهد اما واضح است که به سرووضع و دارایی آقای داماد!
وقتی از او میخواهیم درباره کالسکه سیندرلا توضیح بدهد، میگوید: «برای همه قابل استفاده نیست چون ما اسب و کالسکه را تنها در محل عروسی کرایه میدهیم؛ یعنی باید باغی وجود داشته باشد با راهی طولانی که عروس و داماد بتوانند مسافتی را فیلم بگیرند...».
به اینجای کار که میرسد، نمیدانم چرا میخواهد شگردهایش را بیشتر لو بدهد و بهآرامی میگوید: «... حتی تا ساعتی یکمیلیون هم کرایه دادهایم؛ چکار کنیم؟ سرشان داغ است! میخواهند پول خرج کنند...»!
در انتها بحث به «او» میرسد و میگوید: «یکی از رانندههای زبر و زرنگ ماست. خیلی خوب پول درمیآورد؛ فکر میکنم جدا از کاری که در بازار دارد، ماهی 2-1میلیون تومان هم از موسسهها میگیرد! خب نیازی نیست که مثل آژانس برود آنجا بنشیند؛ وقتی مورد پیش آمد، خود شرکتها تماس میگیرند و هماهنگ میکنند».
... در خلال این حرفها، در باز میشود و «او» وارد میشود. برای حساب و کتاب با مدیر موسسه، روبهرویش مینشیند. کاپشن آبیرنگ و شلوار جین به تن کرده و آرامشش با بیقراری دیروز متفاوت است. وقتی درباره عروسی دیشب میپرسم، میگوید: «اوضاعشان ردیف بود؛ خدا کند همیشه اینطور بماند!».