ما هم در اسلام بسیار نسبت به همسایه سفارش داریم. مثل الآن نبود که همسایه، همسایهاش را نمیشناسد که اصلاً کیست! ما عجب مسلمانی هستیم! در آن موقع این روایتها صادر شده است. در آن موقع، همسایگی معنا داشته؛ از نظر بعد معنوی، اخلاقی، انسانی. فکر نکنید، این حرفها تَعبُّد است. انسانیت اقتضا دارد که رابطهها اینگونه باشد. یک رابطه تنگاتنگ میان همسایهها بوده است. هر روز اینها با هم برخورد داشتند؛ برخورد روزانه. بعد رفتوآمد داشتند و... . اینها همه گویای این مسئله است که این رابطه تنگاتنگ، نقش سازندگی دارد.
قبلاً هم گفتم: غالباً این رابطه در خانواده هست! تعبیر به غالب میکردم که در رابطه میان پدر و مادر با فرزند، آنچه در روشدادن و روشگرفتن، نقش دارد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که هم نقش سازندگی دارد، هم تخریبی و غالباً در خانواده هست.
«وَ لَا یَزَالُ الْعَبْدُ الْعَاصِی یُورِثُ اهلبیتهِ الْأَدَبَ السَّیِّئَ»؛ بنده گناهکار همیشه روش زشت، به میراث میگذارد. در قسمت اول روایت «مؤمن» آمده بود، اینجا در مقابل میفرماید «عاصی»؛ یعنی آن کسی که مهار شرع سرش نمیشود و افسارگسیخته است. من همه اینها را قبلاً معنا کردهام؛ دوباره توضیح نمیدهم.
«حَتَّی یدخِلَهُم النّارَ جَمیعاً»؛ آنقدر این روش بد میدهد و آنها هم یاد میگیرند که همه آنها را به جهنم میبرد. «حَتَّی لا یفقِدَ فیها مِنهُم صَغیراً و لا کبیراً و لا خادِماً و لا جاراً»؛ تا آنجا که هیچیک از خانواده و عیال و همسایگانش را مفقود نمییابد. آنقدر روی خانوادهاش، خدمتکارش و همسایهاش اثر سوء و زشت میگذارد که همهشان وارد جهنم میشوند. در تربیت آنچه هسته مرکزی است، رابطه تنگاتنگ است.
لذا ما آمدیم گفتیم نخستین محیط، محیط خانوادگی است. اما چون آنکه نقش اساسی دارد مسئله رابطه است و نَسب مدخلیت ندارد، باید دانست که در محیطهای بعدی (آموزشی، شغلی، رفاقتی) هم همین عواملی که میگویم محوریت پیدا میکند.
عامل دوم، عامل محبت است. اصلاً بحث ما پیرامون غیرت بود که از محبت ناشی میشود و از اینجا شروع کردیم که رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه تنگاتنگ همراه با چاشنی محبت است؛ آنهم محبت قوی. کمی جلوتر برویم. سؤال اساسی اینجاست که خودِ این محبت - که از شئون قلب و دل است- با چه چیزی حاصل میشود؟ با احسان. لذا ما در بحث تربیت یک عامل را بهعنوان عامل احسان مطرح میکنیم که در باب روشگرفتن، نقش اساسی دارد؛ در پذیرش روشها نقش دارد؛ یعنی اگر مربی به مربایش احسان بکند، پذیرش او قوی میشود.
لذا یکی از مسائلی که در باب تربیت مطرح است - حتی نسبت به رابطه پدر و مادر و فرزند هم همین است- آن چیزی که جلب محبت میکند و نقش سازنده دارد، احسان است؛ یعنی عامل احسان از عواملی است که در باب تربیت نقش اساسی دارد، چون قلوب را جذب میکند. ما روایات متعددهای هم در این باب داریم که من به بعضی از آنها اشاره میکنم. این روایت از پیغمبر اکرم است که حضرت فرمودند: «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَی حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهَا»، دلها بر حب کسی که به او محبت بکند، آمیخته است.
علی (ع) که تعبیرات زیادی دارند؛ «بِالإحسَانِ تُملَکُ القُلُوبُ»؛ با نیکی، دلها بهدست میآیند. «کَم مِن إنسَانٍ اِستَعبَدَهُ إحسَانٌ»؛ چه بسیارند انسانهایی که بنده نیکی شدهاند. «سَبَبُ المَحَبَّه أَلإِحسان»؛ سبب محبت نیکوکاری است.
اصلاً یک جایی میفرماید: «أَلإِحسانُ مَحَبَّه»؛ احسان همان محبت است.
در اینجا حضرت، هوهویت (اینهمانی) درست میکند. مسئله این است که عامل «رابطه تنگاتنگ» و «احسانی» هستند که در باب روشدادن و روشگرفتن - که اسم آن را ما تربیت گذاشتهایم- نقش اساسی دارند.