تو پلک میزنی و دوربینها فلاش. تو حواست پرت میشود و دوربینها متمرکز. تو به رنگها فکرمیکنی و به نامها؛ دوربینها به لحظهها.
و تو باور میکنی وقتی لنزها، زیباییها را سند میکنند و میگذارند در برابر چشمانت.
از رنگها و نامها بگذر؛ این پرونده تا 4 سال دیگر ناگشوده میماند و چشمان تو گشوده است بر خاطراتی از این دست که پشت لنزها رقم خورده است؛ پشت هیاهوهای گذرا و صدای ووووزلاها که دارد فروکش میکند