بنابراین در ضرورت شرعی آن تردیدی وجود ندارد اما در تعیین حد آن نزد عالمان و فقها، اختلاف است، گرچه کلیات مشترکی در این زمینه وجود دارد. با این حال، مهمترین فلسفهای که اندیشمندان دینی گذشته و عصر حاضر برای حجاب برشمردهاند، حفظ سلامت اجتماعی، تحکیم بنیانهای خانواده و گسترش فرهنگ عفاف در جامعه است.
از این سبب، در اسلام هم مردان و هم زنان به رعایت اخلاق جنسی ویژهای که برگرفته از قرآن و سنت است، توصیه شدهاند و چنانکه میبینیم افزون بر اقامه دلایل دینی، دلایل عقلانی نیز برای حجاب ذکر میشود. با این حال، اما حکم حجاب مانند دیگر احکام اسلامی، میتواند در اعصار گوناگون به اجتهاد عالمان دینی گذاشته شود؛ این به آن معناست که مقتضیات هر عصری میتواند ما را در برابر چالشهایی جدید قرار دهد. به همین دلیل، شناخت این چالشها توسط عالمان دینی میتواند آنها را نسبت به صدور احکام روزآمد در ارتباط با شرایط تازه مدد رساند. این امری است که امامخمینی(ره) نیز بر آن تاکید داشتند.
به یک معنا، جمهوریاسلامی تبلور نهادینه اجتهاد، خوانش امام- به عنوان یک مجتهد برجسته- از اصول و احکام اسلام در بستر زمان خود بود. به همین دلیل، ایشان همواره بر فقه پویا و دلالتهای پرتوان و روزآمد از آن اصرار میورزیدند.
از اینرو، حجاب هم مثل دیگر احکام دینی، در هر عصری، مواجههای پویا و روزآمد را میطلبد. البته این به معنای کنار گذاشتن ضرورت حجاب - آنگونه که پیشتر گفته شد- نیست بلکه در نظر داشتن شرایط متفاوت زمانی و مکانی در تبیین و اجرای آن – توسط دولت اسلامی- است. اکنون حجاب و چگونگی و تعیین حد آن، بحثی است که چند سالی است در جامعه ما مطرح شده و فرازونشیبها و حاشیههایی را در نحوه اجرای آن در برداشته است. روزنامههمشهری میکوشد تا از طریق به بحث گذاشتن این موضوع در میان اندیشمندان، ابعاد گوناگون آن را روشن سازد.
مطلب حاضر، از دید جامعهشناسی فرهنگی میکوشد تا به تبیین حجاب و ضرورت آن بپردازد.
بحثهای نظری بسیار زیادی را میتوان در ارتباط با جامعهشناسی و بحث حجاب و عفاف طرح کرد و در گستره جامعه شناسی، تئوریهای مختلفی چه در سطح کلان و چه در سطح خرد وجود دارد که از همه آنها به نوعی برای توصیف و تبیین پدیدههای فرهنگ و از جمله پدیده حجاب و عفاف میتوان استفاده کرد. از تئوری کنش متقابل نمادین بگیرید که یک تئوری نسبتا خرد است و در جامعهشناسی تا تئوریهای ساختارگرایان و تئوریهای مربوط به نهادهای فرهنگی و غیره که میتوانند به نوعی ورود به بحث عفاف و حجاب را به عنوان یک پدیده اجتماعی- فرهنگی در درون خودشان داشته باشند. فیالمثل دیدگاه کنش متقابل نمادین قادر است به پوشش وضعیت ظاهری از حیث اینکه وجه تعاملی با دیگران ایجاد میکند نگاه کند.
به هر حال لباسی که ما میپوشیم و پوششی که اختیار میکنیم یک زبان است؛ زبانی است برای ارتباط با دیگران و به همین دلیل از این منظر پوشش ما و لباس ما یک نماد زباندار است برای برقراری ارتباط با دیگران. تئوریهای ساختارگرا معطوف به زمینهسازیهای مناسب اقتصادی و اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستند؛ برای اینکه چنین پدیدهای یا چنین ارزشی اصلا بتواند در داخل جامعه بسترسازی بکند میتوان از این نظریهها استفاده کرد. اما من ترجیحم این است که از منظر دیگری به پدیده عفاف و حجاب نگاه بکنم و از منظر «تئوری جامعهشناسی فرهنگی» به طور خاص معطوف بشوم؛ گذشته از اینکه ما الان در حیطه جامعهشناسی فرهنگ تعاریف بسیار متعدد و بسیار متکثری از فرهنگ داریم.
چیزی قریب به 500 تعریف متعدد و متنوع و بعضا متضاد از فرهنگ ارائه شده است. من صرفنظر از همه این تعاریف تمایل دارم آخرین دستاوردهایی که فرهنگ را در قالب 3عنصر و 3مولفه اساسی تعریف و بازشناسی کرده است ارائه کنم و پدیده حجاب را بعدا در این قالب توضیح دهم. قبل از آن، این توضیح ضروری است که وقتی ما این سهعنصر از فرهنگ را توضیح میدهیم این تئوری قادر است اختلال فرهنگی را هم توضیح دهد. بنابراین نابسامانیهایی که در عرصه پیامهای فرهنگی و در عرصه عفاف و حجاب است هم به این ترتیب قابل تعریف خواهد شد. از منظر جامعهشناسی فرهنگی 3عنصر اساسی در فرهنگ وجود دارد؛ عنصر اول عنصرشناختی و باورهاست.
عنصر دوم، عنصر احساسی و تمایلی است؛ یعنی آن باور یک احساس مثبت و یک احساس مطلوب داشته باشد و عنصر سوم ما هم همان بعد رفتاری است. یا اصطلاحا ما میتوانیم تمامی کالاها و فراوردههای فرهنگی اعم از کتاب، مجله، فیلم، عکس، سریال و هر چیز دیگری که تحت عنوان کالای فرهنگی یا فراورده فرهنگی قرار میگیرد یا حتی رفتارهای فرهنگی مثل با حجاب بودن یا بیحجاب بودن یا بدحجاببودن و یا پوشش ناقص داشتن یا پوشش کامل داشتن را به لحاظ حجاب در این رده قراردهیم. پس ما 3نظام مشخص را باتوجه به آن سه عنصر یا سه مولفه فرهنگ میتوانیم ترتیب بدهیم یا بازشناسی کنیم؛ «نظام باورهای فرهنگی»، «نظام تمایلات و ترغیبات فرهنگی» و «نظام رفتارها، فراوردهها و کالاهای فرهنگی».
بحث این تئوری این است که اگر ما قرار است یک پیام فرهنگی به جامعه مخابره کنیم یا ارزشی را در جامعه گسترده کنیم اولی بر این است که به ترتیب از نظام اول به نظام سوم حرکت کنیم؛ یعنی باید در ابتدا روی نظام باورها و شناخت افراد کار کنیم. انطباق آن با مسئله حجاب این است که تمامی آیات و روایات استدلالهایی که به مسئله حجاب برمیگردد؛ استدلالهایی که حجاب را برای یک خانم و حتی یک آقا ضروری و موجه جلوه میدهد. این استدلالها از داخل و متن دین قابل استخراج هستند، حتی معطوف و ناظر به استدلالهای ملی، دلایل ملی یا هویت ملی ما میتوانند باشند. تمامی این نقطهنظرات را در این بخش، نظام باورهای ما باید به افراد منتقل کند.
در نظام دوم ما به گونهای باید نظامسازی کنیم که احساس زیباییشناختی افراد در قالب فراوردههای فرهنگی، این حس زیبایی شناختی را منتقل کند؛ مثل یک مجسمه، عکس، کتاب، تصویر، یک قطعه شعر زیبا و نقاشی که بتواند آن باور و حس زیبا را به ایجاد یک حس مثبت در درون فرد معطوف کند؛ یعنی زیبایی آن باور را برای آن فرد و در جان جامعه بتواند جایگزین و نهادینه کند. در نهایت هم ما باید انتظار داشته باشیم که اگر عنصر اول نظام اول را تشبیه به زمین میکنیم عنصر دوم ما تشبیه میشود به درختی که در این زمین میروید و عنصر سوم میوهای است که این درخت میدهد.
بنابراین اینها توالی منطقی دارند و برای اینکه یک پیام فرهنگی نهادینه شود به طریق اولی باید قطعا اول زمین مناسبی را فراهم کنیم، روی آن زمین بعد از ریختن بذر، باید کاشت، داشت و برداشت مناسبی داشته باشیم و بعد بذر یا درخت مناسبی را برای ثمر دادن در آن بنشانیم و در نهایت وقتی آن درخت در آن زمین کاشته میشود از آن درخت انتظار دادن میوههای متناسب با آن درخت و آن زمین را خواهیم داشت. اگر این توالی منطقی رعایت شود میتوانیم انتظار داشته باشیم که پیامهای فرهنگی در جامعه نهادینه بشود.
طبیعی است که «اختلال» وقتی به وجود میآید که ما این توالی را رعایت نمیکنیم، یعنی یا نظام باورهای ما مغفول واقع میشود یا در آن اهمال اتفاق میافتد و یا در آن نقص اتفاق میافتد، آن جامعیت تزریق باورها در آن اتفاق نمیافتد و مثلا ناگهان ما وارد مرحله دوم میشویم یا اصلا نه، یکدفعه از مرحله سوم شروع میکنیم؛ یعنی یکسری کالاها و فرآوردههای فرهنگی میدهیم که قبل از آن کارهای هنرمندانه انجام ندادهایم تا آن حس زبیاییشناختی درباره حجاب در افراد ترغیب شود. یا اینکه قبل از آن اصلا ما باورهای متناسب را به آنها ندادهایم که بخواهیم اجازه دهیم ظرفیتسازی در مورد حس زیباییشناختی در آنها اتفاق بیفتد.
بنابراین شما در هر مرحلهای اگر بخواهید میانبر بزنید و این ترتیب و توالی منطقی را رعایت نکنید در همه پیامهای فرهنگی و از جمله حجاب و عفاف میتوانیم این انتظار را داشته باشیم که آن فرد به طور ناقص از لحاظ فرهنگی جامعهپذیر شود یا فرهنگپذیری در آن خیلی بد و با اختلال اتفاق بیفتد؛ یعنی اختلال فرهنگی به وجود میآید.
تا اینجا آن توضیحی است که از بدنه و پیکره نظریه عناصر مولفهای فرهنگ میتوانیم از جامعهشناسی فرهنگ استفاده کنیم، اما من همین جا میخواهم استفادهای کنم و آن اینکه برای توضیح بیشتر پدیده حجاب و عفاف در جامعه، من تمایل دارم از تئوری سیستمها هم استفاده کرده و یک تلفیقی را از هر کدام از این سه عنصر ایجاد کنم، در یک تعریف سیستماتیک ببرم و تعریفش کنم و بعد در آنجا نتیجه نهایی را برای بحث ارزشهای مبتنی بر حجاب و عفاف بگیرم. طبق تئوری سیستمها اگر یک تعریف حداقلی از سیستم بخواهیم بدهیم میگوییم «سیستم» عبارت است از مجموعه عناصری که با یکدیگر در ارتباطند و میخواهند هدف خاصی را محقق کنند. این یک تعریف ساده و حداقلی است.
اگر این سیستم بخواهد روی نظام فرهنگی اعمال شود و شما اگر بخواهید پیام فرهنگی خاصی را از درون این نظام فرهنگی بیرون بیاورید باید یک مجموعه عناصر داشته باشید که اصطلاحا ما اسم این عنصرها را کارگزاران جامعهپذیری فرهنگی میگذاریم. مثل خانواده که یک عنصر در نظام فرهنگی است که کار جامعهپذیری فرهنگی و انتقال ارزشها و باورها را انجام میدهد. مدرسه، دانشگاه و رسانههای ارتباط جمعی همه عناصر دیگری هستند و به همین ترتیب ما این عناصر را میتوانیم داخل سیستم شناسایی کنیم. نظریه سیستمها میگوید این عناصر نه تنها باید وجود داشته باشند بلکه باید با هم ارتباط سیستماتیک هم داشته باشند. اشکال اساسی را من در این قسمت ارتباطی میبینم. در نهایت بعد از اینکه عناصر، ارتباط سیستماتیک با هم برقرار کردند قرار است هدفی تبیین شود.
هدف ما در نظام جمهوریاسلامی به طریق اولی و آنچه که از نظام فرهنگی سراغ داریم این است که زمینههای تقرب به سوی خداوند را فراهم کند. هرآنچه ما را نزدیک میکند به خداوند و به حجاب و عفاف به طریق اولی (که دقیقتر آن این است که بگوییم حجاب نماد بیرونی عفاف تلقی میشود) این زمینه را از طریق همه ابنای بشر(چه مرد و چه زن) میتواند فراهم کند و قطعا یک عنصر تسهیلکننده است.