قرار بود بااتوبوس برویم و بیاییم و هیچ روزی به اندازه روزاول مدرسه، راه برایمان کسل کننده و دراز نبود. قرار نبود آدمهایی حذف و اضافه شوند. قرار نبود فداکاری را یاد بگیریم. قرار نبود آدمهایی که در راه مدرسه میبینیم سوژههای لاینحلی شوند برایمان و یکروز دوستمان سونای که تازه از بندر ترکمن آمده بود روکند به یکیمان و بگوید: « من آن اولها با تو دوست شدم که درراه خانه گم نشوم»
اما همه این اتفاق ها افتاد.
*راه مدرسه ما اینطوری بود: من سواراتوبوس میشدم و محبوبه
سه تا ایستگاه بعد سوار میشد. وقتی سه ایستگاه را طی میکردیم، پیاده میشدیم و ریحانه ومینا به ما اضافه میشدند و چون فقط یک بلیت برای ظهرمان مانده بود، دو ایستگاه باقی مانده را پیاده میرفتیم. ظهرها ما آن دو تا ایستگاه را پیاده میآمدیم و با محبوبه در ایستگاهی میایستادیم که اتوبوسهای متعددی ازآن رد میشدند.او میایستاد تا اتوبوسی بیاید که از دم خانه ما هم رد شود.ما فداکاری را یاد گرفتیم.
*راه مدرسه ممکن است با سرویس باشد، مثل راه مدرسه ساجده که امسال اول دبیرستان میرود.
راه مدرسه الناز دور است.
او میگوید: واقعاً راه دور سخت است، مخصوصاً که ما هرروز خیلی در ترافیک میمانیم.
امیرمهدی در محلهای زندگی میکند که پر از مدرسه است، به خاطر همین راهش نزدیک است.
* راه مدرسه ما اینطوری بود: چندین و چند خیابان، چندین و چند مغازه، چندین و چند دبستان، چندین و چند هم مدرسهای، چندین و چند معلم که خانههایشان همان اطراف بود وما روزهای بی شماری این راه را رفتیم و آمدیم، بدون اینکه چیزی در آنها تکان بخورد،بدون اینکه این راه تکراری شود. ما هرروززندگی را یک جور دیگر نگاه میکردیم. یک روز غم داشتیم، یک روز شاد بودیم، یک روز قهربودیم و تنها، و این ما بودیم که دنیا را تغییر میدادیم.
* ساجده تعریف میکند که بهترین بخش راه مدرسه، خوردن صبحانه بین راه است، مخصوصاً روزهایی که نوبت دوستش است و سعی میکند خوردنیهای شیک بیاورد.
الناز میگوید: بهترین روزها زمانی است که دو،سه نفر از هم سرویسیها غایباند. میگوید راه مدرسه برای او یک بخش زندگیاش است که میتواند روی روحیه او کاملاً تأثیر بگذارد.
* خوردنیها! راه مدرسه ما خوردنی داشت. یک روز با پولهای خودمان که روی هم میگذاشتیم خریده میشد و یک روز با خیالمان. یک روز یکی پولدار شده بود و بقیه را مهمان میکرد، یک روز خواهر بزرگتری همراهمان بود و لطفی می کرد و ما با هم بستنی لیس میزدیم و زیر باران لبو میخوردیم و خوشحال بودیم که آن روز پولداریم و خوشبخت.
*راه مدرسه ساجده شیطنت دارد. او میگوید: بهترین بخش مدرسه رفتن همین راه مدرسه است،حرفهای بین راه با دوستان، گاهی لیسلیس بستنی خوردن، گاهی خرید کردن از مغازهها و بزرگ بودن.
امیر مهدی میگوید: بدی راه مدرسه من این است که بین راه باید برای خانه خرید هم بکنم. تا یکی دو سال پیش هم هر یک دقیقه تأخیر من مادرم را نگران میکرد.
*راه مدرسه ما آدمهای مختلفی داشت. پیرزنی داشت که همیشه زنبیل به دست بود و یکبار که خواستیم کمکش کنیم گفت: خجالت بکشید. من رو مسخره میکنید!
پیرمردی داشت که آدامس و سیگار میفروخت دم چند پله و ما هیچ کدام ازجنسهای او را لازم نداشتیم.
پسر جوانی داشت که همیشه بنفش میپوشید و اسمش را گذاشته بودیم بنفشه و هر ظهر سبزی میخرید . ما او را میدیدیم که چهطور وارد خانهشان میشود و سبزیها را تحویل مادرش میدهد.
سه تا پسر دبستانی داشت که هرروز دم ایستگاه هم را می زدند و این قضیه دو سال ادامه داشت.
راه مدرسه ما یک هم مدرسهای داشت که همیشه در حال گریه کردن بود!
راه مدرسه ما ساختمانهای کمی داشت که آرام آرام زیاد شدند.
راه مدرسه ما خانه ای داشت که مال همکلاسی مان بود و یک روز صبح دیدیم که پارچه سیاه دم درش زدهاند.
* راه مدرسه گاهی ترس دارد. ساجده دوران دبستان ظهری بود. او میگوید: پیاده برگشتن به خانه و گذشتن از کنار آدمهای عجیب غریب خیلی ترسناک بود.
امیرمهدی از دعواهای راه مدرسه میگوید راه مدرسه گاهی مکان دعواهای بین پسرهاست، این را که خودتان می دانید!
*راهی که به مدرسه ما میرسید رنگهای مختلفی داشت. یک روز خاکستری بود وقتی وسط خیابان دعوایمان می شد. یک روز بی رنگ بود وقتی یکیمان غایب بود. یک روز قرمزبود وقتی خورشید اذیتمان میکرد. اما اغلب راهی که به مدرسه و خانهمان منتهی میشد سفیدبود. یک سفید خوب!
*راهها شکلهای مختلف دارند. اگر محدودشان کنیم به راه منزل، راه اداره،راه جنوب،راه کارخانه، محدودتر میشوند.
وقتی میگوییم راه مدرسه، انتخابهای ما محدودتر میشود؛ بااین حال راههای مدرسه هم شکلهای مختلف دارند، یک قدمیاند، از خیابانهای با کلاس تشکیل شدهاند، ازکوچههای دلگیر شکل گرفتهاند، پر از ماشیناند و یا چند خیاباناند که منتهی میشوند به مدرسه منحل شده ما.
راههای مدرسه ای که پرازماشیناند جالباند. آدم میتواند به آدمهایی که توی این ماشینها هستند، زندگیشان و عقایدشان فکر کند.
راههایی که یک قدماند جالباند. آدم میتواند به این فکرکند که بقیه که خانههایشان دوراست چهطوری به خانه میروند.
راههایی که... بگذریم.
اما هیچ راهی نیست که به خوبی راه مدرسه ما باشد، که هم راه مدرسه باشد، هم فداکاری را یاد بدهد، هم آدمهای جالب داشته باشد، هم مغازههایی که خوشمزهترین بستنی کیمهای دنیا را داشته باشد، هم خانه معلم هایتان آن جا باشد و هم هیچوقت تکراری نشود، هیچوقت.