در عین حال ابتکار او در جریان مناظرات تلویزیونی انتخابات ریاستجمهوری آمریکا هم روند سیاسی آمریکا یا به عبارتی جهان را تغییر داد و شرایط را به گونهای دیگر رقم زد.
پن با کارگردانی نمایش تلویزیونی معجزهگر در سال1957 برای نخستین بار استعدادش را در محافل هنری آمریکا مطرح کرد و برای این نمایش کاندیدای دریافت چند جایزه هم شد. اما نبوغ او در جریان مبارزات انتخاباتی آمریکا و مناظرهها سبب پیروزی جانافکندی شد. او در سال1960 در مناظره با ریچارد نیکسون به کندی توصیه کرد تا مستقیم به دوربین نگاه کند و پاسخهایی با آرامش بدهد. این توصیهها سبب شد تا با وجود تجربه سیاسی بیشتر نیکسون متانت سناتور جوان بیشتر مورد توجه آمریکاییها قرار گیرد و در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شود.
اما بدون شک سینما پس از اکران فیلم بانی و کلاید مسیر متفاوتی را طی کرد و به جرات میتوان گفت پس از ساخت همشهری کین، نقطه عطف دیگری در تاریخ سینمای جهان بود. پل شریدر، فیلمنامهنویس و کارگردان در مورد این فیلم میگوید: آرتور پن سینمای هنری اروپا را با سیستم استودیویی آشتی داد و راه را برای نسل جدید کارگردانانی که از مدارس فیلمسازی فارغالتحصیل میشدند هموار کرد.
بسیاری از فیلمهای کلاسیکی که در دهه1970 تحت عنوان سینمای نوین آمریکا ساخته شدند و در بین آنها میتوان به پدرخوانده از فرانسیس فورد کاپولا و راننده تاکسی از مارتین اسکورسیزی اشاره کرد، همگی امکان وجودشان را مدیون اکران بانی و کلاید و تابوشکنی آرتور پن با این فیلم هستند.
داستان فیلم ماجرای سرقتها و مرگ بانی پارکر و کلاید بارو- دوگانگستر محبوب دهه1930- بود و رابرت بنتون ودیوید نیمن فیلمنامهنویسان آن قصد داشتند با این فیلم به سینمای موج نو فرانسه و شاهکارهایی چون به پیانیست شلیک کن(از فرانسوا تروفو) و یا ازنفس افتاده (از ژان لوک گدار) ادای دین کرده باشند.
اما این فیلمنامه عجیب در دستان آرتورپن لحن تندتر و خطرناکتری با توجه به محدودیتهای فیلمسازی در آن دوره پیدا کرد. وارن بیتی و فیداناوی در نقش قهرمانان تبهکار ولی دوست داشتنی فیلم خشونت بیحد و حصر فیلم را با شوخیها و نگاههای معصومانهشان توجیه میکردند. با این همه خشونت فیلم و به ویژه صراحت کشتار آنها در سکانس نهایی چیزی نبود که تماشاگر سینما به آن عادت داشته باشد. آنها انتظار نداشتند کلاید حین سرقت از بانک به صورت کارمند بانک شلیک کند.
فیلم نخستین اکرانش را در جشنواره بینالمللی فیلم مونترال در سال1967 تجربه کرد و همانجا باسلی کراوتر منتقد ارشد روزنامه نیویورکتایمز بانی و کلاید را فیلمی ناشیانه و مملو از نفرت توصیف کرد و نوشت: مشخص نبود چرا این تماشاگران در جشنواره این قدر سنگدل بودند و حتی در آخر فیلم برخی از آنها دست زدند؛ این برایم از هر چیز دیگری عجیبتر بود.
با اکران فیلم در آمریکا عکسالعمل مشابهی از سوی سایر منتقدان دیده شد. اما با گذشت چند هفته از اکران فیلم و استقبال فراوان سینماروهای جدی در اروپا و آمریکا نظر برخی از منتقدان عوض شد و پالین کیل در نیویورکر، فیلم را ستود و
راجر ابرت آن را در شیکاگو تایمز کار برجستهای در تاریخ سینما خواند.
بانی و کلاید در مارس سال بعد کاندیدای دریافت 10جایزه اسکار شد ولی فقط 2جایزه را برای بازی استل پارسون در نقش مکمل و فیلمبرداری برنت گافی به دست آورد. اکران آن در زمانی که بهنظر میرسید خلاقیت در فیلمسازی از میان رفته و سیستم استودیویی کارگردانان با استعداد را فدای وفادادی به اصول و محدودیتهای فیلمسازی مصوب سال1934 کرده، مهمترین واقعه هنری سال بود.
این گروه خشن و ایزی رایدر از جمله فیلمهایی بودند که با فاصله اندکی از بانی و کلاید ساخته شدند وبا شکستن تابوها مسیر را برای استعدادهای آینده هموار کردند.شیوه کار اروپایی آرتور پن فضا را برای کارگردانانی چون رابرت آلتمن، ترنس مالیک، باب رافلسون و هال اشبی که خواهان آزادی عمل بیشتری بودند را بهوجود آورد. ولی این مسیر پرافتخار به دشواری برای پن طی شد.
او پس از موفقیت نمایش تلویزیونی معجزهگر، تیرانداز چپ دست را با بازی پل نیومن در سال1958 ساخته بود وبا وجود تبلیغاتی که برای آن تحت عنوان داستان بیلیکید جوان صورت گرفت، فیلم خیلی زود از اکران برداشته شد و تقریبا یک دهه طول کشید تا بار دیگر توسط منتقدان مرور شده و راجع به ارزشهای فنیاش اظهار نظر شود. تجربه بعدی پن نتیجه تلختری دربرداشت و او در اواسط کارگردانی فیلم ترن توسط برت لنکستر ستاره و همهکاره فیلم، اخراج شد و « میکی وان» فیلم بعدیاش هم با وجود استقبال فراوان منتقدین کایه دوسینما در فرانسه، سرنوشت بهتری از تیرانداز چپ دست پیدا نکرد.
اوج فاجعه برای پن در فیلم تعقیب با ستارههای مشهور و گمنامی چون مارلون براندو و رابرت ردفورد بود؛ فیلمی بر اساس یک نمایشنامه محبوب که توسط تهیهکنندهاش سام اشپیگل مجددا تدوین شد و نسخه نهایی ربط چندانی با نسخه اصلی آرتور پن نداشت. با این تجربههای ناموفق، پن راهی بهجز بازگشت به دنیای تئاتر و کارگردانی نمایش انتظار تا تاریکی نداشت ولی وارن بیتی پس از مدت کوتاهی با طرح تازهای به سراغ او آمد؛ طرحی که فرانسوا تروفو آن را رد کرده بود.
پن در مقالهای راجع به فیلم در سال2000 نوشت: من حتی اعتماد بهنفس لازم برای ساخت یک فیلم جدید را هم نداشتم و اگر هم قرار بود فیلمی بسازم ترجیح میدادم فیلم درباره یک موضوع اجتماعی روز باشد تا ماجرای دو گانگستر دهه1930 که قرار بود دائما اسلحه به دست باشند. اما وارن بیتی با پیشنهاد آزادی عمل کامل و تدوین نسخه نهایی رضایتش را جلب کرد. پن در ادامه مینویسد: من ضمن همکاری با فیلمنامهنویسها نظرم را در بخشهایی از آن اعمال کردم. داستان باید ساده میشد و لحن منطقی پیدا میکرد.
فیلم در این راه با چند سرقت شروع میشد و بعد لحن جدی پیدا میکرد و سرانجام هم به پایانی غیر قابل اجتناب میرسید.موفقیت بانی و کلاید تاثیر چندانی بر سرنوشت هنری پن نداشت چون او کمتر میتوانست به محدودیتهای استودیویی تن در بدهد و فیلمهایی چون رستوران آلیس و یا بزرگمرد کوچک هیچکدام فیلمهایی گیشهای و برجسته از نگاه تهیهکنندگان هالیوودی نبودند وبا شروع دوره فیلمهای پاپ کورنی در میانه دهه1970- پس از اکران فیلم آروارهها ازاستیون اسپیلبرگ- دوره زوال کارگردانهای با ذهنیت مستقل همچون پن فرارسید و تعجبی ندارد که دیگر فیلمهای او از جمله سدهای میسوری یا چهار دوست جایی در بین فیلمهای مطرح دهه1970 نداشته باشد. او پس از این تجربههای ناموفق به تلویزیون بازگشت و بیشتر به کار سریالسازی مشغول بود و فرصتی برای ساخت فیلمی دیگر پیدا نکرد.
نیویورک تایمز