وقتی در سیما تصاویر بیتاللهالحرام و سیل طوافکنندگان پیرامون آن را نشان میدهند، خود را در جمع آنان مییابی. وقتی ازدحام عرفه را به یاد میآوری، خود را «خسی در میقات» میپنداری و عرفان حق را میطلبی.
روز عرفه که میشود، مرغ دل در هوای عرفه الهی، به عرفه حسینی پناه میآورد. و چه اوجی دارد و عمقی این دعای عرفه! و چه شیوایی دارد و زیبایی این مناجات عرفه! دعایی که مولای شهیدان، با خروجی «متذللاً خاشعاً» و راهرفتنی «هوناً هوناً» همراه با جماعتی از اهلبیت(ع)، فرزندان و یارانش در صحرای عرفات، سمت چپ کوه، روبهروی «البیت» ایستاد و دستانش را نزدیک صورتش گرفت و آن را خواند.
آیا تا به حال با این دعا انس گرفتهای و با معبود خویش به نجوا نشستهای؟ چه زیباست این سفره گسترده الهی که از زبان ولی خدا برای ما تشنگان وادیطلب جاری شده است، شاید بند از تن خویش بگسلیم و در وادی عرفان حق، سیری عارفانه داشته باشیم.
این دعای عارفانه، با حمد و ثنای ویژه معبود «قادر جواد واسع» آغاز میشود؛ خدایی که هیچ سری از او پوشیده نیست. خدایی که شنونده دعا، دفعکننده اندوهها، بالابرنده درجات بندگان و کوبنده ستمگران است؛ خدایی که بینظیر، «لطیف»، «خبیر» و «قدیر» است.
آن ولی اعظم الهی، سپس از مشتاقی خویش سخن میگوید. به ربوبیت او گواهی میدهد. از ریزهکاریهای خلقت از خاک، ارحام، اصلاب پاک و حوادث زمان و مکان میگوید و نعمتهای بیشمار خدا را بر خویش یادآور میشود. از این نعمت بزرگ که در روزگار کفر او را به دنیا نیاورده است. و راستی چه نعمت بزرگی که در عهد اسلام پرورش یافتیم؛ نعمتی که همگان از آن غافلیم!
از نطفه، تاریکیهای سهگانه؛ گوشت، خون و پوست، شیر مادر و تربیت مهربانانه او سخن به میان میآورد و مرحله تکلیف و الهامهای گوناگون الهی را مطرح میسازد. توفیق الهی را رفیق خویش میبیند؛ چه اگر دعایش کرد، جوابش داد و اگر چیزی طلبیدش، عطایش کرد. اگر اطاعتش کرد، پاداشش داد. همه اینها «اکمال نعمت و احسان» حضرت سبحان است.
آن «مبدئ معید حمید مجید» که اسماء او مقدس و آلاء او عظیم است. پس کدامین نعمتت را برشمارم و کدامین بخششت را سپاس گویم؟
من به حقیقت ایمانم، به گره تصمیمات یقینیام، به یکتاپرستی پاک و روشنم، به باطن پوشیده نهادم و به تمام اعضا و جوارح درونی و برونیام... شهادت میدهم که تو یگانهای، بیشریکی، منزهی، واحدی، احدی و صمدی. نعمتهایت از شمار بیرون است و شکر آنها را نتوانم، مگر با توانایی که تو دادی، که آن نیز شکری دیگر بر من واجب میکند. پس بر اسوههایم درود فرست. آنها که راه صحیح عبادت تو را به من نمایاندند. «اللهم صلعلیمحمد و آلمحمد».
گریهای از سر شوق
از این پس با نوعی خضوع ظاهری و خشوع باطنی، بیان مولا تغییر مییابد و با گریهای از سر شوق و اشکی از روی ارادت تام به خدا، نجوای زیبا با معبود خویش را چنین ادامه میدهد.
خدایا! در من چنان خشیتی قرار ده که گویا تو را با تمام عظمتت میبینم که ناظر من و اعمال منی. باشد که تقوای تو مرا مدد فرماید و سرکشی از تو بدفرجامم نکند.
خدایا! مرا استغنای طبع، یقین قلب، اخلاص عمل، نور بینایی و بصیرت دینیام بخش.
خدایا! اندوهم را بزدای، عیبم را بپوشان، لغزشهایم را ببخش، شیطانم را خوار و مرا آزاد کن.
از آنچه میترسم، ایمنم دار. جان و دینم را حراست کن. پیش خودم ذلیل و نزد دیگران بزرگم دار. به گناهانم سرافکنده مگردان. به خطاهای نهانم، خوار و شرمندهام مساز. به عملم مبتلا مکن. نعمتت را سلب مگردان و به کسی جز خودت وا مگذارم.
معبودم! به چه کسی وا میگذاریام؟ به نزدیکان و اقوامم؟ آنها که قطع رحم میکنند. به بیگانه؟ او که مرا کراهت دارد. به بدخواهان؟ آنها که ضعف مرا میخواهند!
عزیز دلم! تو پروردگار منی. تنها مالک وجود منی. از همه چیز فقط به تو شکایت میکنم. بر من خشم مگیر. اگر تو غضبم نکنی، از هیچکس و هیچچیز باکی ندارم. به عافیتت نیازمندم ای سبحان. مبادا بر من خشم گیری و در آن حال، بمیرم.
تو چنانی که با حلم و بردباریات، از گناهان بزرگ در میگذری. با فضلت، نعمت بخشیدی.
تو هنگام سختیها، ذخیره منی. یار تنهایی منی. هنگام درد و بلا، پناهدهندهای.
تو پناه منی آنگاه که راهها با تمام گستره خویش بر من دشوار و زمین با تمام وسعتش بر من تنگ میشود.
رحمتت مرا از هلاکت باز داشت. از لغزشهایم درگذشتی. اگر «ستر» تو نبود، از رسوایان بودم. اگر «نصر» تو نبود، از شکستخوردگان بودم.
عزت دوستان تو در گرو عزت تو است. اصلا پادشاهان طوق بندگی تو به گردن دارند.
از خفیفترین نگاههای گوشه چشم و دل پوشیدهها، آگاهی. جز خودت، هیچکس کنه ذاتت را نمیداند و درک نمیکند.
تو برگرداننده یوسف به یعقوبی. بازدارنده ابراهیم از ذبح اسماعیلی. دهنده یحیی به زکریایی. رهاننده یونس از شکم ماهیای. شکافنده دریا برای بنی اسرائیلی.
تو خود «حی» و زندهکننده مردگانی. تو چنانی که بر کمی «شکر» من نمینگری، به خطای بزرگ من خشم نمیگیری و رسوایم نمیسازی، گناه مرا میبینی و «مشهور»م نمیکنی.
خدای من! تو با من به «خیر و احسان» روبهرو شدی، اما من با «اسائه و عصیان»! چگونه؟
تو بر من «منت» نهادی و «نعمت»، «احسان»، «فضل»، «جمال»، «کمال»، «رزق»، «توفیق»، «عطا»، «غنا»، «قنا»، «پناه»، کفایت»، «هدایت»، «عصمت»، «ستر»، «غفران»، «اقاله»، «تمکن»، «عزت»، «اعانت»، «معاضدت»، «تأیید»، «نصرت»، «شفا»، «عافیت» و «اکرام» بخشیدی. پس «تبارکت و تعالیت» و «حمد دائم» و «شکر واصب» مخصوص تو است.
اما من چه کردم!؟ من «اسائه»، «خطا»، «همت گناه»، «جهل»، «غفلت»، «سهو»، «اعتماد به خود»، «تعمد»، «خلف وعده» و «نکث» برای تو فرستادم و بدان «اقرار» و «اعتراف» دارم. پس مرا ببخش. چه؛ گناه بندگانت به تو آسیبی نرساند؛ که «غنی» از اطاعت آنانی.
تو مرا «امر» کردی و من تو را «معصیت»! «نهی» کردی و «مرتکب» آن شدم! چگونه توانم عذر خواهم؟ با چه آیم
تا عذر خواهم؟ با «گوش»، «چشم»، «زبان»، «دست» یا «پا»یی که همه نعمت تو است و با همه این نعمتها نافرمانی تو را کردم!
اینک این منم مولای من! «خاضع»، «ذلیل»، «حصیر» و «حقیر» که باب عذر را بر خود بستهام و حجتی ندارم. نمیتوانم بگویم: گناه نکردهام. انکار گناه مرا سودی نبخشد. چگونه؟ در حالی که تمام اعضایم بر آن گواهی دهند.
تو داور عادل بیجوری اما از همین عدالتت میترسم. همین عدالتت، هلاککننده من است. پس از عدالتت، به خودت و فضلت پناه میآورم. آری! اگر عذابم دهی، عدل تو است و به خاطر گناهان من است. اما اگر از من درگذری، به خاطر حلم، جود و کرم تو و البته نشانه فضل تو است.
«لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین المستغفرین الموحدین الخائفین الوجلین الراجین الراغبین المهلّلین السائلین المسبّحین المکبّرین». من ستمگر اما عذرخواه و یکتاپرستم. ترسان و بیمناک اما امیدوار و رغبتمندم. تهلیلگو، سؤالکننده، تسبیحگر و تکبیرگویم و تو پاک و منزهی. تو پروردگار من و نیاکان منی.
این ثنای من در پیشگاه مجد تو و اخلاصم در ذکر وحدانیت تو و اعترافم به نعمتهای فراوان تو است. اگر چه اقرار میکنم که نمیتوانم آنها را از فرط فراوانی بشمارم. نعمتهایی که پیش از پدید آمدن من و از ابتدای خلقت و پس از آن مرا بدانها متنعم کردی. رفع سختیها، فراهمکردن اسباب راحتی، برطرفکردن اندوهها، عافیت جسمی، سلامت دینی و...
باز هم میگویم و همیشه میگویم: بر محمد و آل پاکش درود فرست.
آنان ولی نعمت مایند. وسیله رسیدن به درگاه تواند. «اللهمصلعلیمحمد و آلمحمد».
خدایا! نعمتت را بر ما تمام کن و ما را در فرمانبرداریات یاری نما. تو دعای «مضطر» را اجابت میکنی و بدی را برطرف میسازی. جز تو پشتیبانی نیست.
بار الها! با تو میگویم و نجوا میکنم. تو به من نزدیکتر از هر خواندهشدهای. تو سریعترین اجابتکنندهای. تو بزرگوارترین بخشندهای. تو گستردهترین دهندهای. تو شنواترین سؤالشوندهای.
بزرگوارا! تو را میخوانم و میآیی. از تو میخواهم و میدهی. به تو میاندیشم و رحمت میآوری. به تو اعتماد میکنم و یاریام میدهی. به تو استغاثه میکنم و کفایتم میکنی.
مقصودا! تو نهایت مقصود طالبان مشتاقی. تو منتهای آرزوی امیدوارانی. تو به هر چیزی احاطه علمی داری. گستردگی رأفت، رحمت و بردباریات، عذرخواهان را میپوشاند.
معبودا! در روز عرفه، همه صداها در پیشگاه تو به زبانهای مختلف بلند است. به بندگانت انواع نیکیها، هدایتها، رحمتها، برکتها، عافیتها و رزقها میبخشی. ما را نیز بهرهای بخش. نومیدمان مساز!
در این وقت، ما را از سائلانی قرار ده، که بدیشان عطا کردی. از شاکرانی قرار ده که بر آنان نعمت افزودی. از تائبانی قرار ده که قبولشان کردی و همه گناهان آنها را درگذشتهای و بخشیدهای.
ای خدایی که حرکت مژگان، اشاره گوشههای چشم، مکنونات ضمیر و دل نگهداشتهها بر تو پوشیده نیست.
آسمانها و زمینها و آنچه در آنهاست، تو را تسبیح گویند. چه میگویم؟ هیچ چیزی نیست جز آنکه به تسبیح تو مشغول است. «حمد»، «مجد» و «علو» از آن تو است. تو دارای «جلال»، «اکرام»، «فضل» و «انعام» بی کرانی.
خدایا! رزق حلالت را بر من وسعت بخش. مرا سلامت بدن و دین عطا فرما. از بیم ایمنم دار. از آتش آزادم کن. به مکر خویش مبتلایم مساز و به استدراجم مکش. شر فاسقان جن و انس را از من دور کن.
ای شنواترین، بیناترین، حسابگرترین و بخشندهترین! از تو میخواهم مرا از آتش آزادم کنی. «یا ربّ یا ربّ یا ربّ»...
آن قدر «یا ربّ» میگویم تا نفسم با آن تمام شود. آن قدر «یا ربّ» میگویم تا جانم با آن براید. آن قدر «یا ربّ» میگویم تا روح از قفس تن آزاد شود. «یا ربّ یا ربّ یا ربّ».... تو ربّ منی. مال منی. رقیب را بر نمیتابم. حبیب را به دور از رقیب میخواهم.
معبودم! من در بینیازیام، محتاجم! چگونه در بینواییام فقیر نباشم! در داناییام، نادانم! چگونه در نادانیام، نادان نباشم!
از من، آنچه شایسته لئامت من است و از تو، آنچه شایسته کرم تو است.
خودت را با لطف و رأفت به من قبل از پیدایی وجود ضعیفم توصیف کردی. چگونه آن را بعد از پیدایی وجود ضعیفم دریغ میداری؟
چگونه مرا به خود وامیگذاری در حالی که تو خود تکفل امور مرا بر عهده گرفتی؟ چگونه مرا قصاص کنی در حالی که یاورم تویی؟ چگونه از لطف خویش محرومم میسازی در حالی که به من مهربانی میآری؟
اینک این منم که با فقر و بیچیزیام به درگاه تو متوسلم. چه میگویم؟ چگونه به درگاه تو توسل جویم در حالی که رسیدن به پیشگاهت محال است؟ چگونه شکایت حالم را بر تو آرم در حالی که بر تو پوشیده نیست؟ چگونه ترجمان درونم باشم در حالی که سخنم از تو و به سوی تو است؟ چگونه نومید شوم در حالی که به درگاهت روی نیاز آوردهام؟ تو چه لطیفی! و من چه جاهل! تو چه رحیمی! و من چه زشتکار! تو چه نزدیکی! و من چه دورم! تو چه رئوفی! پس چه چیز حجاب میان من و تو است؟
خدایا! اختلاف آثار و دگرگونیهای گوناگون، نشانگر این است که خود را به من بنمایانی و من غافل از تو نباشم.
لئامت من، مرا گنگ میکند، اما کرمِ تو زبانم را گویا میسازد. ویژگیهایم مرا مأیوس میسازد، اما لطف تو به طمع وامیداردم.
خدای من! کسی که خوبیهای او مانند بدیها باشد، چگونه بدیهایش بدی نباشد؟ کسی که حقایق زندگانیاش، دعاوی بیش نیست، چگونه دعاویاش، دعاوی باطل نباشد؟
اله من! حکم تو نافذ است و مشیتت، قاهر. این دو مجالی برای گفتن قائل و حالی برای صاحب حال نمیگذارد.
چه طاعتها که بنیان نهادم و چه حالها که به خیال خام خویش استوار کردم! عدل تو آن را از بین برد، اما فضل تو مرا از آن باز داشت.
خدایا! تو خود میدانی که اگر چه همواره به طاعت تو مشغول نیستم، اما محبت تو را پیوسته در دل و اراده طاعتت را داشتهام. اصلاً من کیام که عزم و اراده کنم! که تو قاهری و چگونه عزم و اراده نکنم که تو بدان امر کردهای.
خدایا! سیر و سیاحت من در آثار صنع تو، وجودت را از من پوشیده داشت. مرا حالتی ده که خدمتی انجام دهم که به وصالت نایل آیم. آخر چگونه بر وجود تو استدلال کنم، منی که خود در وجودم به تو نیازمندم؟ آیا موجودی جز تو پیدایشی دارد که آن ظهور، بروز تو نباشد تا اینکه آن موجود، باعث آشکارشدن تو باشد؟ اصلاً کی پنهان بودهای که نیازمند نشانهای باشی؟ کی از ما دور بودهای که موجوداتی که آثار تو اند، ما را به تو نزدیک نمایند؟ کور باد چشمی که تو را نمیبیند. تو پیوسته، همنشین و یار او هستی. آری! آن بندهای که از محبت و عشق تو بینصیب است، بهرهاش جز زیان مباد!
آری! تو خود فرمان دادی که بندگانت برای شناخت ذاتت به آثارت رجوع کنند. اما خدای من! من با لباس انوار و راهنمایی و استبصار به سوی تو میآیم. اگر چه از نگاه بر آثار تو، رازم محفوظ بود و همتم نیز بلندتر از این بود که بر آن آثار اعتماد کنم.
الهی! «ذل» و خواری من در پیشگاه تو هویداست. حال من از تو پوشیده نیست. از تو وصالت را میخواهم. به وسیله خودت، بر تو برهان میآورم.
خدایا! مرا با پرتو ذاتت به سوی خویش رهنمونم کن و صدق بندگی در پیشگاهت، پایدارم کن.
خدای من! از اسرار نهان خویش، بیاموزانم. در سراپرده محفوظ خویش، پناهم ده.
معبود من! مرا به حقایق مقربان درگاهت برسان و به راه شیفتگانت رهنمونم ساز. با تدبیر خود از تدبیر خویشم بینیازی بخش و با اختیار خود اختیار خویشم را سلب کن و از مراکز اضطرارم خبر ده.
مقصود من! از خواری نفس خویشتنم بیرونم آر. قبل از مرگم، از تردید و شرک، پاکم کن. از تو یاری میجویم. یاریام نما. بر تو توکل میکنم، به خودم وامگذار. از تو تقاضا میکنم، مأیوسم مکن. به فضلت رو آوردهام، محرومم مساز. به جناب تو منسوبم، دورم مگردان. ایستاده در درگاه توام، طردم منما.
مولای من! تو غنی بالذاتی. سودی نمیخواهی. از من مستغنی هستی. حبیب من! قضا و قدر، آرزومندم دارد و هوس، با بندهای شهوت، اسیرم دارد.محبوب من! تو با پرتو تجلیات در قلوب اولیائت تابیدی. تو را شناختند و به یکتاییات ستودند. از دل شیفتگان خود، محبت دیگران را زدودی تا جز تو را دوست ندارند و به درگاهی جز تو روی نیاورند.
هنگام ترس از عوالم، تو مونس آنانی. تو هادی آنهایی. چه گم کرد، آنکه تو را نیافت؟ و چه نیافت، آنکه تو را یافت؟ پشیمان شد آنکه غیر تو را به جای تو بدل گرفت. خسران دید آنکه از درگاه تو روی گردانید. چهسان به غیر تو امیدوار باشد، در حالی که تو احسان خویش را از او قطع نکردهای. چگونه از جز تویی بطلبد، در حالی که تو رویه کرم و بخشش خویش را تغییر ندادهای؟تو دوستانت را شیرینی مؤانست چشاندی تا در پیشگاهت به خضوع برخیزند. آنان را به جامه هیبت آراستی تا از درگاه تو آمرزش بطلبند.به یاد بندگانت هستی، قبل از اینکه آنان به یادت باشند. جود و کرم میکنی، قبل از اینکه عابدان به سویت آیند.عطا و بخششت گسترده است، قبل از اینکه خواهندگان از تو بخواهند. تو بخشنده بیعوضی! حتی از بخشش خود قرض میگیری!