از 4 ماه پیش شکایتهای متعددی در اختیار پلیس شهرستان مشهد قرار گرفت که از سرقت اموال مسافران در اتوبوسهای درون شهری حکایت داشت. با افزایش شکایتها، تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقان شروع شد. از آنجا که تمامی سرقتها از قسمت زنانه اتوبوسها صورت گرفته بود، ماموران دریافتند سارقان زنان یا دخترانی هستند که بهعنوان مسافر سوار اتوبوس شده و در ازدحام جمعیت، محتویات کیف مسافران را به سرقت میبرند.
با این اطلاعات، گشتهای نامحسوس پلیس وارد عمل شدند و ماموران زن با حضور در اتوبوسهایی که بیشتر سرقتها در آنجا صورت گرفته بود، جستوجو برای دستگیری سارقان را شروع کردند. هفته گذشته، ماموران با مشاهده یک مادر و دختر نوجوانش که پس از سوار شدن به یکی از اتوبوسهای درون شهری، قصد سرقت از یکی از مسافران را داشتند، آنها را دستگیر و به اداره پلیس منتقل کردند.
در بازجویی از متهمان مشخص شد آنها همان سارقانی هستند که از 4 ماه پیش دستبه سرقتهای متعددی در اتوبوسهای درونشهری زده و اموال افراد زیادی را به سرقت برده بودند. در این بین دختربچه 11 ساله که به همراه مادرش دست به سرقت میزد، به ماموران گفت: 4 خواهر و یک برادر دارم و همراه آنها در خانه کوچکی زندگی میکنیم.
او که لباسهای کهنهای به تن و کفشهای پارهای به پا داشت ادامه داد: پدرم معتاد بود و مادرم را مجبور میکرد به خانه فروشندگان مواد برود و برایش هروئین بخرد. مادرم چند سال قبل به پیشنهاد یکی از دوستان پدرم دست به قاچاق موادمخدر زد و چند بار که این کار را انجام داد، پول خوبی نصیبش شد. تازه داشت وضع ما خوب میشد که پلیس مادرم را دستگیر کرد و او به زندان افتاد.
از آن به بعد من و خواهران و برادرم تنها ماندیم و پدرم که کارگر بود، پس از چند هفته با موتور تصادف کرد و پایش شکست. او دیگر نمیتوانست کار کند و مرا که بچه کوچک خانواده هستم، هر روز همراه خودش برای گدایی به خیابانها میبرد. دختر خردسال افزود: پدرم به من یاد داد که چگونه با گریههای دروغین به مردم بگویم مادر ندارم و 2 روز است چیزی نخوردهام. با این شگرد، ما پول خوبی به دست میآوردیم و هر چه هوا سردتر میشد، گر چه خیلی سرما میخوردم اما پدرم خوشحالتر بود و میگفت هوای سرد دل مردم را بیشتر به درد میآورد!
دخترک که با یادآوری روزهای سخت زندگی، اشک در چشمانش حلقه زده بود، در ادامه گفت: یک روز ظهر به خانه رفتیم و پدرم یک آمپول برداشت تا مواد تزریق کند اما او ناگهان روی زمین ولو شد و فوت کرد. من و بقیه خواهرها و برادرم از آن روز به بعد خودمان توی خیابانها گدایی میکردیم تا خرج مان را در بیاوریم تا اینکه چند ماه گذشت و مادرم عفو خورد و از زندان آزاد شد.
از روزی که مادرم به خانه برگشت خیلی خوشحال بودیم و فکر میکردیم مشکلات مان تمام خواهد شد. او با لبخند میگفت که روش تازهای برای پولدار شدن یاد گرفته و از این به بعد دیگر مشکل مالی نخواهیم داشت. از آن به بعد بود که من و مادرم هر روز با هم به خیابانهای شلوغ و داخل اتوبوسها میرفتیم و از مردم جیببری و کیفزنی میکردیم.
در روزهای اول به خاطر دزدیهایم احساس گناه میکردم اما کم کم این کار برایم عادی شد.ای کاش بچه کوچک خانواده نبودم وای کاش هیچوقت مجبور نبودیم که گدایی و سرقت کنیم. آرزو داشتم به جای این کارها به مدرسه بروم و با دوستانم بازی کنم اما حالا با اینکه 11 سال دارم، بیسوادم و با دیدن همسن و سالهای خودم که مشغول کتابخواندن هستند، به آنها حسودی میکنم.
آرزوی بعدی من این است که پولدار شوم و برای برادرم یک دوچرخه بخرم و بقیه آرزوهایم هم یک راز هستند و آنها را به هیچکس نمیگویم. بعد از حرفهای دختربچه 11ساله، با پیگیری کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا مشهد، اقدامات لازم قانونی و حمایتی درباره این پرونده انجام شد و پرونده در اختیار مرجع قضایی قرار گرفت.