شگفت اینکه هر دوی این اتفاقات تلخ، که یکی میراث طبیعی کشور و اندک جنگلهای باریکه سبز شمال را هدف گرفته است و دیگری سلامتی یک پنجم جمعیت کشور را، چند وجه اشتراک پررنگ با هم دارند؛ نخست اینکه متهم ردیف اول هر دو رویداد، خشکسالی است.
اگر باران، مثل سالهای پیش در این فصل، زمین مملو از برگهای خشک را نمناک کرده بود، آتش چند هفته در گلستان جا خوش نمیکرد و اگر در آغاز فصل وارونگی دما، بارندگی مثل بیشتر سالها، حتی برای دقایقی روی تهران را میشست، این چتر خاکستری این همه زور و توان نداشت دیگر.
اما این فقط رنج آتش و دود نیست که پیکر جنگلهای شمال و جسم و جان میلیونها ساکن تهران را میآزارد. این دو از درد مشترک دیگری هم رنج میبرند که ریشه در خوشخیالی و سادهانگاری ما دارد؛ این سادهانگاری که حادثه منتظر میماند تا ما از سر فرصت و آسودگی خیال هر وقت شد خود را برای روز دشواری آماده کنیم.
چند سالی است که وعده تجهیز یگان حفاظت از جنگلها و مراتع به تجهیزات هوایی اطفای حریق را میشنویم اما هر بار که آتش دامن جنگل را میگیرد، تصاویری از مردمانی که با بیل و چوب و سطل به جنگ آتش چندین هکتاری رفتهاند را با افسوس نظاره میکنیم. در این سو نیز در تهران و شهرهای بزرگ بودهاند کسانی که رسیدن این روزهای مالامال از آلودگی را هشدار دادهاند.
در تمام این سالها اگر برای توقف ساخت خودروها و موتورسیکلتهای غیراستاندارد، توسعه سریعتر مترو و اتوبوسرانی، بالابردن کیفیت سوخت، توسعه جایگاههای گاز، توقف فعالیت صنایع آلاینده و... کار چشمگیری شده بود، امروز ناچار نبودیم که بین تعطیلی پایتخت و تحمل روزهای خاکستری همراه با سردرد و سوزش چشم و سرگیجه، یکی را انتخاب کنیم؛
همین طور ناچار نبودیم بعد از 20 روز اضطراب و جلسات کارشناسی، سرانجام با وعدههای محیرالعقول مثل آبپاشی روی تهران با هواپیما یا بهکارگیری دستگاههای جت فن برای تولید باد تعجب خرد و کلان را برانگیزیم و سرانجام اجرای طرح زوج یا فرد و بازکردن فوارههای تهران برای تلطیف هوا را جزو اقدامات اساسی خود برای کاهش آلودگی بنامیم.
آسوده خیالی ما در این سالها جنگلها را از تجهیزات مدرن و کارای اطفای حریق و شهرها را از مجموعه برنامههای کاهش آلودگی هوا محروم کرد تا در این روز، مردمان هر دوی این مناطق با این تجربه تلخ که روی زمین کاری از پیش نمیرود، دغدغهمندانه چشم به آسمان بدوزند؛
چشمداشتی البته با تفاوت بسیار؛ گلستانیها نگرانند که مبادا بادی بوزد و آتش تقریبا مهار شده جنگلها را دوباره جان دهد و تهرانیها چشم به آسمان، دعا میکنند که بادی بوزد و چادر خاکستری گازهای سمی را از روی شهر کنار بزند؛ چشمداشتی همراه با این حسرت که چه غمانگیز سرانجام هم سرنوشتمان را با باد گره زدیم.