مسئله این بود که تحقیقات تجربی این واقعیت را به وضوح روشن میکرد که بسیاری از قوانین روانشناختی کلیدی که تا آن زمان جهانشمول انگاشته میشد، معرف فرهنگ اروپایی و آمریکایی بوده و قابلیت کمی برای تعمیم به فرهنگهای دیگر دارند.
در نتیجه این باور در ذهن اکثر روانشناسان پرورش یافت که تمامی یافتههای روانشناختی وابسته به فرهنگ بوده و باید در تعمیم آنها به فرهنگهای دیگر احتیاط فراوانی کرد.در این میان شاخهای از روانشناسی اجتماعی، با عنوان روانشناسی بینفرهنگی، سهم بسیاری در به چالش کشیدن جریان غالب روانشناسی ایفا کردهاست.
روانشناسان بینفرهنگی با انتشار یافتههای تجربی در مورد تفاوتهای معنیدار بینفرهنگی بر محدودیتهای تصور غالب روانشناسی اجتماعی که ناشی از کمتوجهی به مسئله فرهنگ بود، تاکید میورزیدند. نوشتار حاضر درصدد ارایه چارچوبی برای درک و تفسیر تفاوتهای بینفرهنگی است.
برخی از فرهنگها (مانند فرهنگهایی که از طریق شکار کردن امرار معاش میکنند) نسبتا سادهاند و بعضی دیگر (مانند جوامع اطلاعاتی) پیچیده. یک فرهنگ همچنین میتواند باز یا بسته باشد. بسته یا باز بودن یک فرهنگ بسته به این است که یک فرهنگ تا چه حد روی مجموعهای از هنجارهای مشخص ارزشی و رفتاری تاکید میورزد و در عین حال به چه میزان در آن، در صورت نقض هنجارها از جریمه و تنبیه استفاده میشود.
فرهنگها همچنین در میزان فردگرایی و جمعگرایی با هم تفاوت دارند.گرچه ویژگیهای فرهنگی نامحدودند؛ اما از این میان فردگرایی و جمعگرایی مورد توجه خاص روانشناسان بینفرهنگی قرار گرفتهاند به نحوی که اکثر تحقیقات این علم حول محور این دو سازه فرهنگی سامان یافته است. نظر به نقش مهمی که ایندو ویژگی فرهنگی در روانشناسی بینفرهنگی بازی میکنند در زیر به معرفی آندو میپردازیم.
فردگرایی و جمعگرایی
در ذهن آمریکاییها فردگرا بودن نهتنها خوب است، بلکه جزو ویژگیهای اصلی یک آمریکایی محسوب میشود. با این وجود خاستگاه این واژه را باید در جایی دیگر جستجو کرد. به نظر میآید؛ این واژه در ابتدا در دوران انقلاب فرانسه برای توصیف تاثیر مخرب حقوق فردی بر روی بهروزی ملتها بهکار گرفته شد.
در آن دوران گروهی از اندیشمندان نسبت به پیشرفت روزافزون جنبش حقوق فردی ابراز نگرانی و حتی وحشت میکردند. اینگونه احساس میشد که فردگرایی عاقبت اجتماع را متلاشی خواهد کرد . متعاقبا از فردگرایی تحتعنوان یک جهانبینی ضداجتماع یاد میشد که ساختارهای اجتماعی را در هم خواهد شکست.
در واقع اندیشمندان غربی از مدتها پیش متوجه تفاوتهای جوامع فردگرا و جمعگرا شده بودند. دورکیم در نوشتههای خود همبستگی ارگانیک و همبستگی مکانیکی را در مقابل هم قرار میدهد. در منظر وی روابط زودگذری که در جوامع پیچیده بین افراد شکل میگیرد (همبستگی ارگانیک) نشان از نوعی تمرکز بر فرد دارد.
حال آنکه پیوندهای دائمی شکل گرفته در بین افراد در جوامع سنتی (همبستگی مکانیکی) نشانگر نوعی تمرکز بر جمع است. ماکس وبر نیز پروتستانتیزم فردمحور اروپای غربی را در مقابل کاتولیسیزم جمعمحور قرار میدهد. در نظر وی اولی ارتقادهنده اتکا به خود و پیگیری منافع شخصی و دومی ارتقابخش روابط دایمی و سلسله مراتبی است.
فردگرایی: مفروضه اصلی فردگرایی این است که افراد از هم مستقلاند. به بیان دیگر فردگرایی جهانبینی است که فرد را در وهله اول قرار میدهد و اجتماع را در وهله دوم. در این جهانبینی حقوق بیشتر از وظایف مورد تاکید قرار میگیرد. ارزشهای فردگرایانه شامل مسئولیت شخصی، آزادی انتخاب، تحقق تمامی پتانسیلهای فردی و احترام به استقلال دیگران است.
جمعگرایی: مفروضه اصلی جمعگرایی این است که گروههای اجتماعی و افراد متقابلا تعهداتی نسبت به هم دارند. این گروهها شامل خانواده، طایفه، قوم، گروه مذهبی و ...هستند. خصیصه اصلی جوامع جمعگرا تعهدات و انتظارات متقابل فراوان بر اساس موقعیتهای اجتماعی افراد است. در این جهانبینی فرد جزوی از اجتماع محسوب میشود و واحدهای اجتماعی با سرنوشت، اهداف و ارزشهای مشترک در اولویت قرار میگیرند.
شیوع فردگرایی و جمعگرایی
فردگرایی غالبا در جوامع پیچیده، باز، صنعتی و ثروتمند دیده میشود. همچنین فردگرایی غالبا در کشورهایی که چندین نظام هنجاری در آنها وجود دارد (کشورهای چندفرهنگی) به چشم میخورد. در عین حال این ویژگی فرهنگی در بین طبقات بالا و متخصصین هر جامعه و در میان افرادی که زیادتر تحتتاثیر رسانههای ارتباطجمعی آمریکایی قرار دارند، شیوع بیشتری دارد. نهایتا هرچه افراد یک جامعه از اینترنت بیشتر استفاده کنند، رابطه آنها با اعضای خانواده و اطرافیان کمتر شده و این فرآیند نهایتا به فردگرایی بیشتر میانجامد.
جمعگرایی در فرهنگهای ساده، بسته، سنتی و در حال توسعه بیشتر دیده میشود. علاوه بر این جمعگرایی در جوامع نسبتا همگن (که در آنها هنجارهای گروهی بهطور گستردهای پذیرفته میشوند)، در جوامعی با جمعیت فشرده و جوامعی که در آنها مشاغل تا حد زیادی به هم وابستهاند، شیوع بیشتری دارد و نهایتا این ویژگی فرهنگی در میان افراد مسن جوامع، اعضای خانوادههای بزرگ و گروههای مذهبی شایع است.
تفاوت ساختاری عمیق بین فرهنگها
روانشناسان بینفرهنگی صرفا به کشف تفاوتهای بینفرهنگی قناعت نکردهاند. آنها در عین حال در پی باز کردن جایگاهی ویژه برای فرهنگ به عنوان یک ساختار مولد در جریان غالب روانشناسی بودهاند. به بیان دیگر آنها در پی دستیابی به اصول ساختاری عمیقی بودهاند که بتوان سایر تفاوتهای بینفرهنگی را بر اساس آن تبیین کرد.
توجه اختصاصی به فردگرایی و جمعگرایی از بین فهرستی نامحدود از ویژگیهای فرهنگی از اینجا ناشی میشود که اکثر روانشناسان بینفرهنگی تقابل بین دو ساختار فردگرایی و جمعگرایی را به عنوان تفاوت ساختاری عمیق و زیربنایی بین فرهنگها معرفی کردهاند.
تمامی فرهنگها باید با مسئله مهم رابطه بین فرد و گروه مواجه شوند و پاسخی برای آن پیدا کنند. دو پاسخ اساسی برای این مسئله وجود دارد؛ یکی اولویت دادن به فرد در مقابل گروه و دیگری اولویت دادن به گروه در مقابل فرد. این اولویتبندی پایهای سازماندهی ارزشها را در مورد اینکه آیا باید وابستگی بین خود و دیگران را بیشینه کرد یا کمینه به شدت تحتتاثیر قرار میدهد.
چنانچه راهبرد انتخابی یک فرهنگ کمینهسازی این وابستگی باشد، ویژگی فردگرایی در آن فرهنگ شکل میگیرد. در مقابل اگر راهبرد انتخابی یک فرهنگ، بیشینهسازی این وابستگی باشد، ویژگی جمعگرایی در آن فرهنگ شکل میگیرد.
هنگامی که یکی از این دو راهبرد انتخاب شد (البته به صورت ضمنی و تحت تاثیر عوامل بیشمار) تجلیات گسترده آن در بافتهای متفاوت (به طور مثال در تعریف خود، تربیت فرزند، رابطه با والدین، ازدواج، حتی رابطه با اجداد و نوادگان و ....) ظاهر میشود.به طور خلاصه فردگرایی و جمعگرایی مهمترین و زیربناییترین ویژگیهای فرهنگی بوده و سایر ویژگیهای دیگر فرهنگی بر پایه این دو شکل میگیرند.
ارزش خودمختاری
نظریات سلامت روان در کشورهای فردگرای آمریکای شمالی و اروپایی بر روی خودمختاری و مفاهیمی چون خودتعیینگری
(self-determination)، استقلال و تنظیم رفتار از درون و ... به عنوان زمینهساز سلامت روان تاکید فراوانی میکنند. تحقیقات تجربی انجام شده در این فرهنگها نیز موید این نظریات است.
در فرهنگهای فردگرا، دستیابی به سلامت روان در گرو به فعلیترساندن خود تصور میشود. به منظور فعلیتبخشی به خود نیز از فرد خواسته میشود که در مقابل فرهنگپذیری مقاومت نشان دهد، مستقل عمل کند، خود را از درون اداره کند و به دنبال تایید و پذیرش دیگران نباشد.
همچنین از او خواسته میشود که خود را بر اساس استانداردهای شخصی ارزیابی کند و خود را از سنتها (ترسها، اعتقادها و قوانین جمعی) رها سازد. در واقع خودمختاری ارزشی است که به دلایل تاریخی در غرب جایگاه ویژهای یافته است؛ اما در شرق نه تنها تاکید زیادی بر آن نمیشود، بلکه گاهی بر مفهوم متضاد آن یعنی همرنگی (conformity: تمایل به شبیه کردن رفتارها و نگرشهای خود به رفتارها و نگرشهای اکثریت یا فردی دیگر) تاکید میشود.
نتایج تحقیقات روانشناسان بینفرهنگی در سایر حوزههای کلیدی، جریان غالب روانشناسی را متوجه این امر کرد که نباید از تفاوتهای چشمگیر بینفرهنگی غافل شد و یافتههای دانشمندان آمریکایی و اروپایی لزوما قابل تعمیم به دیگر فرهنگها نیستند. در نتیجه در بعضی از کشورهای غیرغربی روانشناسان سعی کردند تا در حد توان از سلطه روانشناسی غربی خارج شده و روانشناسی مخصوص به فرهنگ خود را شکل دهند.