به گزارش همشهری آنلاین در ابتدای این نشست دکتر فردوس آقاگلزاده، مؤلف این اثر، دلیل رویکردش را به چنین عنوانی مطرح کردن تحلیل گفتمان انتقادی در جامعه فارسیزبان دانست و تصریح کرد: تحلیل گفتمان انتقادی، بحث تحلیل گفتمان را یک سطح ارتقا میدهد.
یعنی اگر تحلیل گفتمان را سطح توصیف بدانیم، آن را به سطح تفسیر و تبیین میرساند و ضمن توصیف و تفسیر متن، به این سؤال پاسخ میدهد که چرا از میان گزینههای ممکن زبانی باید این متن را انتخاب کرد و در طی یک واقعه مشخص چرا اشخاص از عبارات زبانی و دستوری خاصی استفاده میکنند. تحلیل گفتمان انتقادی این چراها را کمتر به نویسنده مرتبط میکند. بلکه بنگاهها و مراکزی که این مجموعه را اداره میکنند و فرد هم جزئی از آن است، این متن را رقم میزند. در اصل میگوید تولید و فهم متن با عوامل بافتهای کلان یعنی تاریخ، ایدئولوژی، جامعه، فرهنگ و قدرت مرتبط است.
از سوی دیگر نگاه انتقادی آن معطوف به سویهایاست که زبان را آینه شفافی میداند که مفاهیم و اندیشهها را منتقل میکند. تحلیل گفتمان انتقادی بر این باور است که زبان بر خلاف این تعریف مثل آینه یا شیشه ماتیاست که حقایق را در بسیاری موارد تحریف میکند.
وی درخصوص تألیف این اثر گفت: این اثر رساله دکتری من است که با کاستن و افزودن به این صورت درآمدهاست. در اصل این یک کار تألیفی نیست و یک کار تحقیقی است. به همین دلیل فصل اول این کتاب به تحقیق دانشگاهی شباهت دارد تا یک کتاب تحلیلی.
در این کتاب من از تحلیل گفتمان انتقادی قدری پا را فراتر نهادم. معتقدم که ابزار شناخت و شناخت افراد و گروههاست که باعث تولید متن و فهم متن و تنوع در متن میشود. به همین دلیل و برای آزمودن این امر، مجموعه متونی از یک موضوع ثابت را انتخاب کردم.
فرضیه من این بود که با توجه به اینکه آنها جهانبینیهای مختلفی دارند و با تأکیدی که میکند، ابزار شناخت آنها متفاوت است. این متون را از نظر زبانشناسی بررسی کردم و به اندازه کافی شواهد وجود داشت که بیانگر این بود باید نه تنها ایدئولوژی که لایههای بالاتر را در نظر بگیریم. و نه تنها جهانبینی که شناخت و ابزارهای شناخت است که باعث تولید و درک متن میشود.
دبیر مقدم؛ سه انقلاب در تاریخ زبانشناسی
پس از آن دکتر محمد دبیر مقدم با اشاره به سه انقلابی که در تاریخ زبانشناسی رخ دادهاست و همچنین انقلاب چهارمی که برخی به آن باور دارند، خاطر نشان کرد: آنچه به عنوان شروع انقلاب اول در تاریخ زبانشناسی ثبت و ضبط شده، به ۱۷۸۶ باز میگردد و خطابه معروف حقوقدان انگلیسی، ویلیام جونز، که وقتی متون سانسکریت را با فارسی باستان و لاتین مقایسه کرد، شباهتهای فراوانی بین این متون یافت و معتقد شد که این زبانها از یک منشا واحدی که زبان هند و اروپایی مادر است، سرچشمه گرفتهاست. این شروع انقلاب اول در تاریخ زبانشناسیاست.
متعاقب آن بحث سرنوشت زبانها، خانواده زبانها و اینکه این زبانها از چند گروه سرچشمه گرفتند، شروع شد و این اولین انقلاب در تاریخ زبانشناسی ذیل عنوان «تاریخگرایی» مطرح شدهاست. در این دوره نگاه زبانشناسان معطوف به تحولات تاریخی و به اصطلاح "در زمانی" بود و تبیین هر پدیده زبانی را با توجه به گذشته میدیدند.
انقلاب دوم در تاریخ زبانشناسی با آرای دو سوسور آغاز میشود. زبانشناسی سوسور واکنشی به تاریخگرایی و انقلاب نخست بود. سوسور پایهگذار ساختگراییاست. آنچه سوسور در این بحث مطرح میکرد، توجه به وضعیت همزمانی است نه تبیینهای تاریخی. اما جوهره بحث سوسور مبتنی بر مفهوم نشانه است.
نشانه از نظر سوسور واژه است و به یک معنا زبانشناسی سوسوری، واژه بنیاد است. او از دال و مدلول که دو بخش عمده نشانه هستند، صحبت میکند. سوسور زبان را نظامی از نشانهها میداند. این منظر سوسور به مدت پنجاه سال زبانشناسی را تحت تأثیر خود قرار داده بود.
عمده فعالیتهای زبانشناسی در دوره ساختگرایی که به نیمه اول قرن بیستم مربوط میشود به صرف یا ساختواژه و نظام واجی و آوایی توجه داشت. البته در این دوره در مکتب پراگ زبانشناسی متن مطرح شد. پس طلایهای از تحلیل گفتمان در مکتب پراگ دیده میشود. آن مکتب به نقشگرایی و کارکردگرایی اعتقاد داشت.
اما از این مکتب که بگذریم توجه طیف غالب آن دوره به واژه معطوف بود. در سنت ساختگرایی امریکایی اصطلاح تحلیل گفتمان را، در سال ۱۹۵۲، هریس وضع کرد. انگیزه تحلیل گفتمان در آن دوران کاری صرفاً ساختاری و مکانیکی بود.
در سال ۱۹۵۷ سومین انقلاب در تاریخ زبانشناسی رخ میدهد که با آرا و افکار چامسکی مطرح میشود. انقلاب او از این نظر در خور توجه است که او زبانشناسی را نحو - بنیاد کرد و جمله را واحد مطالعه برای زبانشناسی قرار داد. بنابراین زبانشناسی یک سیر تکوینی را طی کرد. منظر غالب چامسکی از ۱۹۵۷ تا امروز در امریکای شمالی و رویکرد آن به نام زبانشناسی زایشی، تفکر غالب است. این یکی از پارادایمهای مطرح در زبانشناسی امروز است.
این رویکرد اولاً در سطح جمله باقی ماندهاست و به سطح فراجمله نمیرود و ثانیاً به تفکر عقلگرایی دکارتی معتقد است. یعنی بخشی از دانش زبانی ما در بدو تولد با ما به عرصه جهان میآید. پس معتقد است برخی از ویژگیهای زبان، ذاتیاست.
انقلاب چهارم
اما از حدود دهه شصت میلادی کسانی منظری را مطرح کردند که انقلاب چهارم در زبانشناسی شده است. آنها تفکر پراگیها را احیا کردند که پارادایم رقیب زبانشناسی چامسکیاست. اگر چامسکی به جمله بنیادی و منظر فلسفی عقلگرایی دکارتی معتقد است، این رویکرد چهارم رویکردی کارکردگرا و نقشگراست که معتقد است واحد مطالعه زبان باید گفتمان باشد.
بنابراین این رویکرد به لحاظ فلسفی، تجربهگراست و معتقد است آنچه بالا قرار میگیرد، بافت است. این رویکرد، زبانشناسی را با جامعهشناسی عجین میداند. اما رویکرد چامسکی زبانشناسی را با روانشناسی و نهایتاً زیستشناسی مأنوس میشمارد. بنابراین دو پارادایم زبانشناسی امروز به این دو خلاصه میشود.
رویکرد آخر این است که در انگاره ساخته شده، بافت بالاترین است. بافت عبارت از چیزی است که بر یک شرایط گفتمانی محیط است یعنی بافت غیرزبانی و بازنمایی بافت را در سه سطح معنایی در زبان بررسی میکند. پس این مدل از بافت شروع میکند. بافت تصویری است که از جهان برمیداریم و ملکه ذهن ما میشود. وقتی این مفهوم قرار است که تبدیل به مفاهیم زبانی شود، صحبت از چهار فرانقش به میان میآید. پس این فرانقشها در واقع معناشناسی گفتمان بنیاد هستند.
این رویکرد میگوید هر جملهای که متعلق به یک متن است حتی اگر ساده باشد، همزمان سه لایه معنایی را بر دوش خود حمل میکند: محتوا گزارهای (درمورد چه چیزی صحبت میشود)، در بیان این محتوا به چه صورتی تعامل برقرار میشود؛ لایه معنایی سوم این است که این جمله به عنوان سازه یک متن، چقدر به تشکیل متنیت کمک میکند.
این رویکرد و این انقلاب چهارم به زبان نگاهی گفتمان بنیاد دارد و هرگز جمله را به عنوان یک واحد مستقل بررسی نمیکند و همیشه در متن بررسی میکند. درست است که به عنوان نمونه اعلا و متعارف، واحد زبانی متن است اما این رویکرد معتقد است که حتی یک واژه هم میتواند متن باشد. یعنی متن اندازه مشخصی ندارد.
وی در ادامه سخنان خود افزود: در این سالها سازوکارهای زبانی تشکیل متن، بسیار در زبانشناسی کاویده شدهاست. تحلیل گفتمان به سازوکارهای زبانی تشکیل متن میپردازد و این که چه ابزارهایی به جملههای زبان متنیت میبخشند.
خوانش فوکویی
فوکو خوانش دیگری را از بحث متن مطرح کرد. او معتقد بود که زبانشناسان تاکنون از ابزارهای زبانشناختی تشکیل متن صحبت کردهاند اما به خدمت گرفتن این ابزارها به طور کامل باعث میشود به لایههای معنایی دست یابیم اما لایههای معنایی دیگری هم در این متن هست که تاکنون از چشم آنها دور ماندهاست.
ااین نظر فوکو به رویکردی در درون تحلیل گفتمان با عنوان CDA، زبانشناسی گفتمان انتقادی یا تحلیل گفتمان انتقادی مطرح شد. فوکو معتقد بود هیچ متنی عاری از القائات ارزشی، روابط قدرت و مولفههای فرهنگی نیست. اگر قرار است متنی تفسیر بشود ما باید درصدد یافتن این لایههای معنایی نیز باشیم.
دکتر دبیر مقدم در خصوص دو تفکر غالب در زبانشناسی امروز یادآور شد: زبانشناسی زایشی چامسکی، در سطح جمله متوقف مانده وقتی از معنا بحث میشود، فقط معنای گزارهای و تحتاللفظیاست. معنایی که میتوان صدق و کذب آن را تعیین کرد. رویکرد رقیب آن مبتنی بر فلسفه تجربهگرایی است. واحد مطالعه زبان را متن و گفتمان میداند.
این تفکر داروینیست است و معتقد است که زبان محصول تکامل است اما رویکرد چامسکی معتقد است که زبان محصول پیدایش است. این رویکرد تحلیل گفتمان از جهان شروع میکند و با بازنمایی آن در زبان و گستره جامعهشناسی آن را پی میگیرد.
درباره کتاب
دبیر مقدم درباره کتاب تحلیل گفتمان انتقادی گفت: این کتاب در حوزه تحلیل گفتمان انتقادی از جمله کارهای محدودیاست که در این حوزه به زبان فارسی وجود دارد. به نظر کاری مغتنم و ارزشمند است. تحلیل گفتمان انتقادی معتقد است که رد پای تاریخ، جهانبینی، ارزشها، مؤلفههای اجتماعی - فرهنگی، در جای جای زبان مشهود است.
کار تحلیلگر متن این است که ورای این معانی که تحلیل گفتمان متعارف میدهد، برود و این لایههای معنایی را نیز بگوید. یعنی کسی که در متون سیاسی و رسانهای کار میکند، باید به خواننده این آگاهی را بدهد که چه متنی را میخواند و لایههای معنایی آنچه میخواند را بر او آشکار میکند.
از منظر زبانشناسی اگر به این ادعای تحلیل گفتمان انتقادی نگاه کنم، در این موضعگیری که زبان را به مؤلفههای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی تقلیل بدهیم، تردید دارم.
کاشی: نگاه نقادانه نافی ارزشهای کتاب نیست
محمد جواد غلامرضا کاشی در ادامه مباحث مطرح شده به عنوان سخنران سوم این نشست درخصوص تحلیل گفتمان و جایگاه این کتاب اظهار داشت: روش تحلیل گفتمان یک حوزه میانرشتهای است و این میانرشتهای بودن بحث را چنان پیچیده میکند که از هر حوزهای که وارد این قلمرو شوید حاصل کار حاصلی است که از جهت دیگر کاستی دارد. نگاه نقادانه من به این اثر مطلقاً نافی ارزشهای این کتاب نیست.
در واقع ادبیاتی که در این کتاب در حوزه زبانشناسی جمعآوری کردهاند، در زبان فارسی کم نظیر و فوقالعاده قابل استفاده است. اما نویسنده فقط به مباحث نظری بسنده نکرده است. دکتر آقاگلزاده در فصل آخر مدعی نظریهای شدهاند و نقدی بر این ایدهها وارد و سنتز تازهای را وارد و مدلی را عرضه کردهاند.
آخر کتاب هم نمونههایی از تحلیل گفتمان را ارائه کردهاند؛ اما احساس میکنم که هم آن مدل و هم آن شیوههای تحلیل گفتمان باعث شده نویسنده از ابعاد دیگری از بحث غفلت کند.
بیش از حد به حوزه زبانشناسی تکیه کردهاند اما واقعا تحلیل گفتمان انتقادی فقط یک بعد زبانشناسی دارد. اگر به حوزه زبانشناسی منحصر بشویم، این کاستیها هم اتفاق میافتد که شاید ابعادی از آن گزافهگویی باشد.
این مدلی که ساخته شده بیانگر آن است که نویسنده متوجه ابعاد دیگری از بحث نبودهاند و اگر توجه میکردند، آن مدل به این نحو نبود. الگوهایی از تحلیل گفتمان هم که عرضه شده، بسیار کمتر از انتظاریاست که ما از یک تحلیل گفتمان داریم.
تحلیل گفتمان کارش بسیار جدیتر از آن است که در این کتاب عرضه شدهاست. در واقع کاری که ایشان در این کتاب عرضه کردند به خوبی از یک پروژه تحلیل محتوا هم برمیآید.
به خصوص فنون پیشرفتهتر تحلیل محتوا هم راجع به ساختارهای زبانیاست و با بحثهای زبانشناسی درآمیخته شدهاست. اما مطلقاً به آن نمیتوان تحلیل گفتمان گفت چراکه تحلیل گفتمان افقهای بسیار دورتری را دنبال میکند. اصولاً تحقیقات کیفی چنین است و تحلیل گفتمان هم به عنوان یکی از الگوهای تحلیل کیفی از این مشخصه بهرهمند است. در این کتاب مسئلهای نیست که به آن اشاره نشده باشد اما اگر عمیقاً به آن ابعاد توجه میشد به نظر آن مدل به آن نحو ساخته نمیشد.
بحران در فلسفه سوژه محور دکارتی
وی در ادامه سخنان خود در خصوص دلالت فلسفی مفهوم زبان گفت: دلالت فلسفی مفهوم زبان یعنی برای چیزی به نام بینالاذهانیت بعد وجودشناختی و آنتولوژیک قائل باشیم بعد وجودشناختی مفهوم بینالاذهانیت، مفهوم بسیار جدیایاست و پیشاپیش انقلاب بزرگی است که با فرگه در حوزه انگلیسی و با سوسور در حوزه فرانسوی اتفاق افتاد، حالا هم به نوعی در پراگماتیسم امریکایی و پیرس هم یافت میشود، فوقالعاده این نکته مهم است و دیگر ما با چیزی به نام بینالاذهانیت سر و کار داریم.
بنابراین فلسفه سوژهمحور دکارتی، به یک معنا در قرن بیستم دچار بحران است. وقتی فلسفه سوژه محور دکارتی را به حاشیه میبریم، مفاهیمی مثل حقیقت و عینیت و ذهنیت یا دیگر مطرح نمیشوند و یا به یک معنای دیگر است و موضوعیت ندارند.
نویسنده در مدلی که طرح کردهاند گفتهاند این فلسفهها اینها را نادیده گرفته و باید توجه به آن کرد. اما اینها را دیگر چگونه ببینیم بحث بسیار کلان و قدری است که در این کتاب به آن اشارهای نشدهاست. به سادگی نمیتوان از کنار انقلاب بزرگی که در پرتو دلالت فلسفی مفهوم زبان اتفاق افتادهاست، گذشت.
دکتر غلامرضا کاشی در خصوص تحولی که در علوم انسانی رخ دادهاست، تصریح کرد: بحث دیگری در حوزه علوم انسانی اتفاق افتادهاست. کاملاً متأثر از تحول فلسفیاست و در فوکو به نحوی سنتز جدیدی از این دو نوع تحول متولد میشود. علوم انسانی در یک دورهای تحت تأثیر فلسفه است.
در واقع فلسفههایی که ناظر به بحث و تشریح علوم انسانی بودند فکر میکردند همان طور که از یک منظر میتوانند راجع به کل عالم و کائنات بحث کنند، راجع به کل علوم انسانی هم میتوانند بحث کنند. اما از زمانی که قرار شد علوم انسانی هم شکل بگیرد، مدل خود را از علوم طبیعی گرفت. بنابراین آنچه علوم انسانی کم داشت که علوم تجربی داشتند، مفهوم فکت بود.
بنابراین دنبال فکتها در علوم انسانی گشتند و تک تک علوم انسانی درصدد یافتن فکتهای خود شدند. مقصود از فکت این است که گویا همانطور که علوم تجربی موضوعی برای تحقیق دارند که این موضوع کاملاً جنبه برون ذهنی دارد علوم انسانی هم موضوعی برای تحقیق دارد که این موضوع بیرون ذهن است و فکر میکردند که میتوان علوم انسانی را بر امری بیرون از ساختار ذهنی بنا کرد. اما تحت تأثیر انقلاب فلسفی، به نوعی بینالاذهانیت کلی علوم انسانی را دچار بحران کرد.
البته این بحران به علوم تجربی هم سرایت کردهاست. معلوم شد که اصلاً در علوم انسانی فکتی وجود ندارد و هیچ علم انسانی را نمیتوان بر مبنای چیزی که بیرون ذهن است، بنا کرد.
همواره عین در پرتو این بینالاذهانیت ساخته شدهاست. این بود که مفهوم جدیدی جانشین فکت شد و تلاش شد که مبنای تازهای برای علوم انسانی تأسیس کنند و آن مبنای تازه، معنا بود. معنا یعنی اساساً هستی اجتماعی مبتنی بر منظومهای از معانی بنیادین و پیشینی که این معانی مطلقاً از جنس آگاهی نیستند، بلکه شرط تحقق آگاهی و امری پیشاآگاهی هستند. بنابراین هرگز حوزه آگاهی بشری نمیتواند آن معنا را فراچنگ بیاورد. Meaning یک معنای مقدمی بر هستی انسانی دارد. بنابراین حیات اجتماعی و نوع سوژگی من همه در پرتو آن معنا است.
درباره آرای فوکو
وی در ادامه سخنان خود درخصوص آرای فوکو یادآور شد: فوکو نشان میدهد بینالاذهانیت که نسبتی با معنای بنیادین پیشینی دارد، جنس قدرت دارد. بنابراین قدرت یک مفهوم سیاسی یا ایدئولوژیک نیست و به همین معنا مفهوم گفتمان را طرح میکند.
او معتقد است که آن معنای بنیادین که شرط هستی، سوژگی و حیات جمعی ماست ریشه در سرشت بنیادین و جوهره مفهوم قدرت دارد. با این نگاه تحلیل گفتمان انتقادی تلاشیاست بهطور مستمر برای اینکه ما به آن ساختارهای بنیادینی که شرط حیات اجتماعی و فردی ماست، نقبی بزنیم و بصیرتی را نسبت به آنها بیابیم نه اینکه آنها را معلوم کنیم که چه هستند که این کار ناممکن است.
در بحث ساختارگرایی در علوم اجتماعی مسئله بر این است که ساختارهای بنیادینی هست که صورتهای متنوع حیات اجتماعی و فردی ما تحت تاثیر آنها هستند اما بر حسب یک علیت پنهان. بنابراین تحلیل گفتمان و تحلیل گفتمان انتقادی به منزله یکی از روشهای تحلیل کیفی، به ما نشان میدهند که چگونه از طرق مختلف میتوان در یک صحنه تعامل اجتماعی رفت و بصیرتی نسبت به آن بنیادهایی یافت که شرط تحقق این ناسازهها هستند.
آقاگلزاده: از ابزارهای زبان شناسانه استفاده کرده ام
در پایان این جلسه فردوس آقاگلزاده در خصوص رویکردی که منجر به نگارش این اثر شد، اذعان داشت: تلاش من به عنوان یک زبانشناس هنگام تجزیه و تحلیل این بوده که بیشتر از ابزارهای زبانشناسی استفاده میکنم. من فرصت مطالعات سیاسی و فلسفی را به صورت عمیق نداشتهام. کتابهایی که درباره فوکو ترجمه شده بود، دیدم و آنجا با الفاظی چون قدرت و گفتمان برخورد کردم و با صورت کلماتی که در آنجا دیدم به این نتیجه رسیدم که رد مطالعات تحلیل گفتمان انتقادی را از آرای فوکو بدانیم.
این مسائل در تحلیل دیدگاه فوکو به فوکوشناسی نیاز دارد که در بدو امر تاریخدان و فیلسوف باشد تا بتواند تمام آرای او را یکجا بررسی کند. اما آنچه من از فوکو نیاز داشتم این بود که به مسائلی که دیگران درباره تجزیه و تحلیل گفتمان اشاره میکنند، این آثار را در آنجا بیابم و تصورم این بود که به آنچه میخواستم دست یافتم و مفهومی که از قدرت و ایدئولوژی از دیدگاه فوکو دریافت کردم، این بود که فوکو قدرت را در تمام لایهها میداند و برخلاف دیدگاه مارکسیستی که قدرت را فقط در شکل هیئت حاکمه تعریف میکند، فوکو نسبت به این امر انتقاد دارد و او قدرت را توزیعشده میان همه میبیند.