یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۵ - ۱۰:۳۸
۰ نفر

سینا کلهر: آرزوی گیدنز این است که نظریه اجتماعی را از نو بازسازی کند و فهم ما را از توسعه و خط سیر مدرنیته مورد تجدید نظر قرار دهد.

 در هر حال روشن نیست که آیا  نظریه‌های او تاثیر مفیدی بر تحقیق اجتماعی داشته است. نظریه‌های او به خاطر فقدان طرح‌های مفهومی و دلالت‌های تجربی مورد انتقاد قرار گرفته است.

گیدنز، نویسنده بیش از 34 کتاب و 200 مقاله، مصاحبه‌ها و مقالاتش درباره مسائل متنوعی در حیطه علوم اجتماعی است. او تفاسیری بر مکاتب و چهره‌های اصلی جامعه‌شناسی نوشته و از پارادایم‌های جامعه شناختی بسیاری هم در سطح خرد و هم در سطح کلان جامعه‌شناسی استفاده کرده است.

 نوشته‌های او شامل مسائل انتزاعی و متاتئوریک و کتاب‌های ملموس برای دانشجویان است. سرانجام او به خاطر رهیافت بین رشته‌ای‌اش مشهور است: او نه تنها در توسعه جامعه‌شناسی تعابیری دارد، بلکه در انسان‌شناسی،‌ روانشناسی، ‌فلسفه، ‌تاریخ، ‌زبان‌شناسی، ‌اقتصاد و کار اجتماعی و اخیرا علوم سیاسی نیز این‌گونه است. در بررسی کارها و افکار او ممکن است بخش اعظم زندگی کاری او را  ترکیبی بزرگ از نظریه اجتماعی ببینیم.

ماهیت جامعه‌شناسی
جامعه‌شناسان زیادی با این پرسش مواجهه بوده‌اند که ماهیت جامعه‌شناسی چیست؟  ماکس وبر، امیل دورکیم و جورج زیمل تنها معدودی از این افراد هستند. قبل از سال 1976 بسیاری از نوشته‌های گیدنز تفسیری انتقادی از نویسندگان، مکاتب و سنت‌های بزرگ بود. او با کارکرد‌گرایی حاکم( که تالکت پارسونز نماینده آن بود) مخالفت کرد و بر تکامل‌گرایی و ماتریالیسم تاریخی نقد نوشت.

در سرمایه‌داری و نظریه اجتماعی مدرن(1971)،‌ او کار وبر، دورکیم و مارکس را مورد بررسی قرار داد و بر این استدلال پای فشرد که آنها علی‌رغم رهیافت‌های متفاوتشان به پیوند میان سرمایه‌داری و زندگی اجتماعی علاقه‌مند بودند. گیدنز تاکید داشت که بر ساخت اجتماعی قدرت، مدرنیته و نهادها، جامعه‌شناسی را به عنوان مطالعه نهادهای اجتماعی که از طریق دگرگونی‌های صنعتی دو سه قرن گذشته به وجود آمده است تعریف کند. 

در قواعد جدید روش جامعه‌شناختی(1976)‌ ( که عنوان آن به قواعد روش جامعه‌شناسی دور‌کیم(1895) اشاره دارد)‌، گیدنز تلاش می‌‌کند تا توضیح دهد جامعه‌شناسی باید چگونه عمل کند و شکافی طولانی میان نظریه‌پردازانی که مطالعات سطح کلان زندگی اجتماعی را مقدم می‌‌دانستند و آنهایی که بر مطالعات سطح خرد یعنی این امر را  که زندگی روزمره برای افراد چه معنایی دارد، تاکید داشتند مورد بررسی قرار می‌‌دهد.

در قواعد جدید... او خاطر‌نشان می‌‌کند که رهیافت کارکرد‌گرایانه که توسط دورکیم معرفی شد، با جامعه همچون واقعیتی فی‌نفسه و نه قابل تقلیل به افراد برخورد می کند. او پارادایم اثبات‌گرایانه جامعه‌شناختی دورکیم را که تلاش می‌‌کند قوانینی را بشناسد که می‌‌تواند بدون توجه به معانی که توسط عاملان فردی در جامعه فهمیده می‌‌شود، پیش‌بینی کند جامعه چگونه عمل خواهد کرد رد می‌‌کند.

او دورکیم را در مقابل رهیافت وبر- جامعه‌شناسی تفسیری- قرار می‌‌دهد. جامعه‌شناسی که بر فهم عامل و انگیزه‌های افراد متمرکز می‌‌شود. گیدنز به وبر نزدیک‌تر است تا دورکیم، اما در تحلیل‌های خودش او هر دو رهیافت را رد می‌‌کند،‌ چرا که معتقد است همان‌طور که نباید جامعه را واقعیت جمعی دانست، در همان حال نباید افراد را همچون واحد تحلیل محوری دانست.  جامعه‌شناسان بر خلاف دانشمندان طبیعی،‌ مجبورند جهان اجتماعی را که قبلا به وسیله کنشگران ساکن آن تفسیر شده است، تفسیر کنند.

 بنابراین بر طبق دیدگاه گیدنز، ما در اینجا با دوآلیسم ساختار مواجهیم. مقصود او از این اصطلاح این است که عمل اجتماعی،‌ که واحد اساسی تحقیق است،‌ هم دارای جزء ساختاری است و هم عاملیت. محیط ساختاری رفتارهای افراد را محدود می سازد، اما همچنین آن را ممکن می‌‌سازد. او همچنین وجود چرخه اجتماعی خاصی را متذکر می‌‌شود: به محض این‌که مفاهیم جامعه‌شناختی شکل گرفتند، آنها به جهان زندگی روزمره وارد شده و نحوه فکر کردن افراد را تغییر می‌‌دهند.

از آنجایی‌که عاملان اجتماعی بر جریان فعالیت‌ها و شرایط ساختاری جاری تامل کرده و نظارت دارند،‌ کنش‌هایشان را با فهم خود تطبیق می‌‌دهند. در نتیجه، معرفت علمی اجتماعی  واقعا فعالیت‌های انسانی را تغییر خواهد داد. گیدنز این رابطه دو طرفه، تفسیری و دیالکتیکی بین معرفت علمی اجتماعی و اعمال انسانی را هرمنوتیک مضاعف می‌‌خواند.

گیدنز همچنین بر اهمیت قدرت که ابزاری برای اهداف است و در کنش‌های هر فردی حضور دارد،‌ تاکید می‌‌کند. قدرت،‌ ظرفیت قابل انتقال افراد برای تغییر جهان مادی و اجتماعی به وسیله معرفت و زمان- مکان شکل می‌‌گیرد.
در قواعد جدید... گیدنز می‌‌نویسد:جامعه‌شناسی درباره کلیت اشیاء از پیش داده شده نیست، کلیت اشیاء به وسیله فعالیت فعالانه سوژه‌ها ساخته می‌‌شود.بنابراین تولید و
باز تولید جامعه عملکرد ماهرانه اعضای جامعه است.

قلمرو عاملیت انسانی محدود است. انسان‌ها جامعه را تولید می‌‌کنند، اما آنها به عنوان عاملانی که به لحاظ تاریخی تعیین شده‌اند عمل می‌‌کنند نه تحت شرایطی که خود انتخاب می‌‌کنند.ساختارها باید نه تنها به عنوان محدود سازنده‌های عاملیت انسانی بلکه همچنین به عنوان توانا کننده‌ها، مفهوم‌بندی شود.

فرآیندهای ساختار‌بندی شامل اثر متقابل معانی، هنجارها و قدرت است.ناظران اجتماعی نمی‌توانند زندگی اجتماعی را همچون پدیده‌ای، مستقل از دانش خود درباره آن، به عنوان منبعی که به وسیله آن جهان اجتماعی را همچون موضوعی برای تحقیق در نظر می‌‌گیرند، مشاهده کنند.غرق شدن در زندگی، تنها و ضروری‌ترین راهی است که یک ناظر می‌‌تواند چنان خصایصی را ایجاد کند  . بنابراین مفاهیم جامعه‌شناسی از هرمنوتیک مضاعف پیروی می‌‌کند.

در مجموع، وظایف اولیه تحلیل جامعه‌شناختی عبارت است از: (1) تفسیر هرمنوتیکی اشکال متعدد زندگی درون فرازبان‌های توصیفی علوم اجتماعی؛ (2) تبیین تولید و باز‌تولید جامعه به عنوان برآیند انجام شده عامل انسانی.

ساختاربندی
دانشمندان اجتماعی عموما متفق‌القولند که هیچ یک از جامعه شناسان اولیه( مارکس، وبر، دورکیم،‌ زیمل) شیوه‌های رضایت بخشی برای ارتباط تحلیل خرد و کلان یا عاملیت و ساختار ارائه نکردند. در سال 1976 بود که گیدنز تحلیل هستی شناختی خود را در قواعد جدید... منتشر ساخت.

این دیدگاه نقش گیدنز را در این بحث برجسته ساخت. گیدنز توسعه این خط فکری را در مسائل اصلی نظریه جامعه‌شناسی (1979) و تاسیس جامعه(1984) ادامه داد.
نظریه ساختاربندی گیدنز این پرسش را بررسی می‌‌کند که آیا این افراد هستند که واقعیت اجتماعی   را شکل می‌‌دهند یا نیروهای اجتماعی. او از اتخاذ موضع افراطی پرهیز می‌‌کند و بر این باور است که اگرچه مردم در انتخاب اعمالشان کاملا آزاد نیستند و دانش آنها محدود است، با این وجود آنها عاملانی هستند که ساختار اجتماعی را باز تولید می‌‌کنند و تغییرات اجتماعی را به وجود می‌‌آورند.

اندیشه او در فلسفه شاعر مدرنیست، والاس استیونس، انعکاس یافته است که می‌‌گوید: ما در تنش بین شکلی ای که به دلیل تاثیر جهان بر ما ایجاد می‌‌شود و ایده‌های نظمی که تخیل ما بر جهان اعمال می‌‌کند، ‌زندگی می‌‌کنیم.
گیدنز معتقد است که ارتباط میان ساختار و عاملیت عنصر بنیادی نظریه اجتماعی است، ساختار و عاملیت دوآلیسمی هستند که جدا از یکدیگر قابل درک نیستند. استدلال اصلی او در بیان او یعنی دوگانگی ساختار قراردارد. در سطح اساسی این به این معنی است که افراد جامعه را می‌‌سازند اما در همان حال به وسیله جامعه محدود می‌‌شوند. عمل و ساختار نمی‌توانند جدا از هم تحلیل شوند.

همان‌طور که ساختارها از طریق اعمال ایجاد شده‌ حفظ می‌‌شوند و تغییر می‌‌کنند، اعمال نیز تنها از طریق پیش‌زمینه ساختاری شکل معناداری به خود می‌‌گیرند. مسیر علیت در دو سمت حرکت می‌‌کند و تعیین این‌که چه چیز، چه چیزی را تغییر می‌‌دهد،‌ غیر ممکن می‌‌سازد. خود گیدنز در این باره (در قواعد روش جدید...) می‌‌نویسد:« ساختارهای اجتماعی هم به وسیله عاملان انسانی ساخته می‌‌شوند و در همان حال وسیله این ساخته شدن هستند.» در این ارتباط او ساختارها را به عنوان ترکیبی از قواعد و منابعی که اعمال انسانی را در بر می‌‌گیرند، تعریف می‌‌کند.

 قواعد اعمال را محدود می‌‌سازند اما منابع آن را ممکن می‌‌سازند. او همچنین میان سیستم‌ها و ساختارها تمایز قایل می‌‌شود. سیستم‌ها خواص ساختاری دارند اما خودشان ساختار نیستند.

او در مقاله خود تحت‌عنوان کارکرد گرایی(1976) می‌‌نویسد که: بررسی ساختار‌بندی نظام اجتماعی، بررسی شیوه‌هایی است که سیستم از طریق کاربرد قواعد و منابع سازنده، در کنش‌های متقابل اجتماعی تولید و باز تولید می‌‌شود.

این فرآیند نظام‌های (باز) تولیدکننده ساختارها،‌ ساختاربندی نامیده می‌‌شود. نظام‌ها در اینجا برای گیدنز به معنای«فعالیت‌های واقع شده عاملان انسانی » و « الگومندی روابط اجتماعی در گذر زمان و مکان» است.


بنابراین ساختارها « مجموعه‌ای از قواعد و منابع هستند که کنشگران فردی در اعمالی که نظام‌های اجتماعی را باز‌تولید می‌‌کند، از آن کمک می‌‌گیرند.» (علوم سیاسی، ‌جامعه‌شناسی و نظریه اجتماعی) و   نظام‌های مجموعه‌ها و قواعد سازنده، که بر روشن ساختن نظام‌های اجتماعی دلالت دارند، اساسا بیرون از زمان و خارج از مکان وجود دارند.

کد خبر 13299

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز