دبیرخانه هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی در سال 1382 و در پی فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر دایر کردن مرکزی جهت برگزاری نشست‌هایی درخصوص نظریه‌پردازی تأسیس شد. این مرکز تاکنون چندین نشست مختلف در این حوزه برپا کرده است.

theory

دکتر محمد هاتفی، معاون علمی دبیرخانه هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی که از سال 1385 تاکنون طی 2دوره معاونت علمی کرسی‌های نظریه‌پردازی را بر عهده دارد، در فرصت‌های مختلف به طرح برخی دیدگاه‌های مبتنی بر تحقیق و تجربه خود در ارتباط با بحث نظریه‌پردازی و ملزومات علمی و نظری آن پرداخته است. نظر به لزوم ارائه یک جمع بندی از این مباحث بعضا گذرا و جسته گریخته، گفت‌وگویی‌ با وی در ارتباط با مبانی تئوریک نظریه‌پردازی انجام شد.

به‌نظر وی، ما اکنون در حال راه‌اندازی موتور تولید علم در کشور هستیم و از ما انتظار می‌رود که نظریه‌پردازان کلان را شناسایی کنیم، در حالی که اکنون همین خرده نظریه‌پردازان فعلی میزان اهمیت، دقت و غنای کارشان از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان گذشته بیشتر است. از دید وی، اینکه ما هنوز دنبال نظریه‌پرداز بزرگ هستیم، ناشی از شرایط ماست. علت آن هم این است که در سطوح اجتماعی نیز به‌دنبال قهرمان می‌گردیم که با یک تصمیم بزرگ همه مشکلات را حل کند.

  • به‌نظر می‌رسد که پس از حدود 7سال از تأسیس هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی، این هیأت توانسته باشد نظریه‌پردازی را به‌مثابه یک نیاز، مطالبه، گفتمان و ضرورت در جامعه تثبیت کند، لذا اکنون وقت آن است که در خصوص مبانی تئوریک نظریه‌پردازی و سازوکار اجرایی آن بیشتر تأمل کنیم؛ از این رو بفرمایید اساسا به چه چیزی نظریه گفته می‌شود؟

عموما نظریه به مجموعه‌ای از گزاره‌ها اطلاق می‌شود. این گزاره‌ها روابط میان پدیده‌ها را برای ما تبیین و توصیف می‌کنند. اما معلوم است که این تعریف بسیار متراکم شده و لازم است مورد تنقیح و تشریح قرار گیرد. در این راستا باید گفت نظریه که به‌اصطلاح، همان مجموعه گزاره‌های ناظر بر روابط پدیده‌ها باشد، برآیند علم موجود است و به محض تولید، بلافاصله به علم موجود تبدیل می‌شود. این گزاره‌ها، همواره بر اساس تکیه بر دانش موجود برای افراد متخصص قابلیت ظهور دارند؛ یعنی اگر فردی به علم موجود تسلط نداشته باشد، نخواهد توانست ارتباط خلاقانه و مسئله‌مدار با پدیدارهای دورو‌بر خود برقرار کند و طبعا قابلیت گزاره‌پردازی را نیز نخواهد داشت.

در کل 2سطح گزاره‌پردازی وجود دارد؛ گزاره پردازی پیشانظریه‌ای که همان طرح مسئله و فرضیات در قالب گزاره‌های استاندارد علمی است و سطح دوم، گزاره‌های پس از اتمام تحقیق که به‌مثابه برآیند تحلیل داده‌ها، نهایتا در جمع‌بندی گزارش پژوهش، سامان می‌یابند. از آنچه گفتم می‌توان دریافت که وقتی از گزاره‌ها صحبت می‌کنیم، منظور ما از گزاره، جمله‌ها نیستند. در یک پژوهش امکان دارد که ما با حجم انبوهی از جملات مواجه شویم، اما گزاره‌ها هستند که به مثابه ماحصل دانش مورد توجه قرار می‌گیرند زیرا قابلیت استنتاج، ارزیابی و آزمون می‌یابند. به‌عنوان نمونه نمی‌توان به «من به حسن گفتم فردا بیاید»، بگوییم یک گزاره است، اما اگر بگوییم «حسن یک انسان است»، با یک گزاره سر و کار داریم. اینگونه است که به‌رغم اینکه یک پژوهش از حجم زیادی از واژگان در قالب جملات شکل می‌گیرد، درنهایت برآیند گزاره‌ای آن به‌مثابه انبان علمی مورد توجه قرار می‌گیرد و انتقال می‌یابد. این گزاره‌ها حجم گسترده‌ای را شامل می‌شوند که از شروع یک پژوهش تا اتمام آن می‌توان سراغ گرفت، اما آنچه در نهایت به مثابه گزاره‌های نظریه‌ای شناخته می‌شوند، تعداد محدودی هستند که حاصل کل تحقیق نوآورانه و مسئله محور را نمایندگی می‌کنند. به‌عنوان نمونه در طرح مسئله نسبیت، طبعا اینشتین، گزاره‌پردازی‌های فراوانی را انجام داده، اما آنچه اکنون به‌عنوان گزاره‌های تبیین‌گر این نظریه به حساب می‌آیند، بسیار محدود هستند. اینگونه است که علم مدام فشرده می‌شود و آنچه محقق در سال‌های دراز در قالب حجم بسیاری از مقالات و کتاب‌ها تشریح کرده، در چند جمله محدود حتی در کتاب‌های درسی ساده گنجانده و تدریس می‌شود.

  • سؤال این است که چطور می‌شود که یک محقق به این سمت از گزاره‌پردازی کشیده می‌شود زیرا همه اهل اقلم اعم از نویسنده، محقق، گزارشگر، و... به هر حال گزاره‌هایی را می‌پردازند. اما خصلت متمایز گزاره‌های علمی از کجا ناشی می‌شود؟

گزاره‌های نظریه‌پردازانه، گزاره‌هایی هستند که در راستای حل یک «مسئله» تنسیق می‌یابند و گزاره حامل این مسئله، از دل ناهمخوانی مشاهداتی برمی‌آید که در روابط میان پدیده‌ها در نسبت با دانش موجود نمایانگر می‌شود؛ یعنی یک دانشمند مسلح به تمام دانش موجود یک یا چند حوزه تخصصی، در برخورد با پدیدارها با وضعیتی مواجه می‌شود که نمی‌تواند آن را در قالب دانش موجود تبیین یا توجیه کند. این وضعیت برای او در قالب یک سؤال نمود می‌یابد که دیگر یک سؤال معمولی نیست، بلکه یک مسئله است.

چنانکه «گاستون باشلار» در کتاب «معرفت‌شناسی» تصریح کرده، داشتن یک مسئله بد نیز بعضا کارساز است و از نداشتن مسئله بهتر است. اما شروع کردن با یک مسئله بد درنهایت باید بتواند به تدریج نقاط مسئله‌خیز اساسی را در فرایند مطالعه، شناسایی کند. می‌خواهم بگویم که شیوه سفت و سخت پوپر و لاکاتوش و کوهن چندان هم لازم نیست مو به مو مراعات شود، بلکه شیوه‌های منعطف پیشنهادی باشلار و به ویژه فایرابند در کتاب «بر ضد روش» نیز می‌توانند تسهیل‌کننده باشند. بااین همه هیچ چیز نمی‌تواند مانع از این شود که معتقد باشیم نظریه در هر حال باید در آن سوی دانش موجود گام‌هایی را به سمت طرح ادعاهایی و تبیین و توصیف و تشریح روابطی و پدیده‌هایی بردارد که تاکنون در حوزه دانش مسبوق به سابقه نبوده است.

به‌نظر می‌رسد، باید بین دو سطح نظریه‌پردازی تفاوت گذاشت: نظریه‌پردازی ذیل پارادایم موجود و نظریه‌پردازی در مرز گسست پارادایمی. به‌نظر می‌رسد که نظریات نوع دوم که باعث گسست پارادایمی می‌شوند، عموما نحوه طرح مسئله آنها با «چرا» صورت می‌گیرد؛ یعنی در ناهمخوانی دانش موجود با وضعیت پدیداری جدید، خود به خود گفته می‌شود چرا؟، به‌عنوان نمونه در ارتباط با تجربه اینشتین زمانی سیاره‌ای در جایگاهی که باید بر اساس محاسبات نیوتنی قرار می‌داشت، نبود، گفته شد چرا؟ یعنی باید می‌بود اما چرا نیست؟ ولی نظریه‌پردازی نوع اول به‌نظر می‌رسد که عموماً با وصف پرسشی «چه» و «چگونه» مطرح می‌شود و اغلب به صورت تعمیم وجه پارادایمی یک حوزه در حوزه دیگر نمود می‌یابد. به‌عنوان مثال، «سوسور» زبانشناسی ساختگرا را ایجاد کرد که یک گسست پارادائمی را رقم زد ولی «لوی اشتروس» که این پارادایم ساختگرا را در تحلیل اسطوره‌ها به کار گرفت، می‌خواست ببیند اسطوره‌ها از چه ساختارهایی تبعیت می‌کنند. لذا گرچه نظریه او گسستی در دانش جامعه‌شناسی بود، اما در سطح فرانظریه‌ای دیگر یک گسست تلقی نمی‌شد چون در آن سطح، دانش موجود آن وجود داشت. نظریه اینشتین یک نظریه فرانظریه‌ای از نوع فلسفه علمی نیست، بلکه نظریه‌ای در یک سطح تخصصی (فیزیک) است که گسست فرانظری ایجاد می‌کند؛ در حالی که امکان دارد خود یک نظریه فرانظری، به این اندازه گسست معرفتی ایجاد نکند. به‌عنوان مثال، اگر قیاس بگیریم، نظریه ضدروشی فایرابند خود محصول گسست معرفت‌شناختی اینشتین است، در حالی که فایرابند در سطح فرانظریه‌ای به‌طور تخصصی کار می‌کند.

لذا به‌نظر من بسیار مهم است در ارزیابی نظریات حتما به مولفه‌های زمانی و تاریخی نیز توجه شود. یک نظریه به ظاهر کوچک و نه چندان منسجم که زیربنای یک پارادایم را سست می‌کند، قطعا از نظریه‌ای بسیار شسته و رفته در اوج یک پارادایم، ارزش معرفتی بیشتری دارد. از این رو به ‌نظریه باید حتما علاوه بر مولفه‌های درون‌نظریه‌ای نظیر انسجام، روش و... به مولفه‌های برون‌نظریه‌ای نظیر وضعیت تاریخی و سطح گسست نظریه در لایه‌های دانش توجه شود.

  • آقای دکتر با این توجیه در واقع باید گفت که یک محقق باید به کل دانش روز مسلط باشد تا بتواند نظریه‌پردازی کند. آیا این، وضعیت ما را دشوار نمی‌کند؟

باید یک فرد بر قله دانش و بر دوش غولان گذشته ایستاده باشد تا بتواند بر جایی نظر افکند که بتواند نقاط مسئله‌خیز را ببیند، با این همه لازم نیست که این فرد تمام کتاب‌های موجود را خوانده باشد و از تمامی ریز و درشت علم، حتی در یک حوزه تخصصی، مطلع باشد. از قضا یکی از دیدگاه‌ها در خصوص اینکه چگونه افرادی می‌توانند نوآور باشند، این است که افرادی که هنوز در یک سطح خام با دانش سروکار دارند و نظریه‌ها و روش‌های موجود کاملا در ذهن آنها تثبیت نشده، به راحتی می‌توانند خلاقیت نشان دهند، زیرا خود تثبیت دانش موجود، امکان دارد مانع از تردید در بنیان‌های آن شود و در نتیجه ذهنیتی کلیشه‌ای را رقم می‌زند. افرادی که هنوز مهارت کافی برای کار با دانش موجود و روش‌های جا افتاده را نیفته‌اند، بعضا بر اثر اعمال ابتکارات شخصی می‌توانند نکات بکری را شناسایی کنند. ولی در هر حال آنها باید به دانش موجود به اندازه کافی تسلط داشته باشند. بین تسلط کلی با بی‌دانشی تفاوت بسیاری وجود دارد.

اما فرد برای آنکه بتواند به یک نگرش اجمالی دست یابد که حدود علم موجود را برای او نشان دهد، نیاز دارد در 3سطح به دانش توجه کند: سطح فرانظریه‌ای، سطح نظریه‌ها و سطح روش. در سطح فرانظریه مطالعاتی مد نظر است که درمورد خود تولید علم در سطح کلان نظر می‌دهند و عموما این حوزه به نام فلسفه علم شناخته می‌شود. طبیعی است که صرف خواندن چند کتاب اساسی کافی است تا یک فرد بتواند کلیت مباحث لازم را به دست آورد؛ البته اگر بخواهد در خود رشته فلسفه علم متخصص شود، باید به‌طور تفصیلی و جزئی در این زمینه تبحر بیابد. در سطح نظریات تخصصی به‌عنوان مثال، در نظریات اقتصاد، فرد بر اساس رهگیری تغییرات پارادایمی که بخشی از آن را به کمک همان نظریه‌های سطح اول آموخته، می‌تواند بازهم به راحتی دریابد که کلیت دانش در این حوزه چه بوده است. طبعا پارادایم‌های گذشته، به عبارتی، گذشته‌اند و صرفا آشنایی می‌طلبند، اما پارادایم موجود قطعا باید از زوایای متعدد مورد بحث، بررسی، آموزش و تمرین قرار گیرد. در سطح سوم یک محقق باید به روش‌های پژوهش متناسب با حوزه خود تسلط یابد. طبعا روش‌ها خود تابعی از تغییرات پارادایمی و تغییر در مبانی فلسفی هستند، به‌عنوان نمونه روش‌های کیفی به تبع تغییر در مبانی نظریه‌پردازی از مطالعات پوزیتیویستی به پساپوزیتیویستی و پست مدرن رخ دادند.

چنان که ملاحظه می‌شود، تسلط به هر کدام از اینها به نحوی ماتریسی نیز هست؛ یعنی هر سطحی به فهم و یادگیری سطح دیگر کمک می‌کند و همین نشان می‌دهد که چقدر راحت می‌توان در کار و بار علمی به توانایی، آموزش و تبحر لازم دست یافت. ولی همین سادگی صرفا بر اساس آموزش صحیح، ساده می‌شود؛ کما اینکه در کشور ما چون میان این سطوح گسیختگی وجود دارد، حوزه آموزش و پژوهش همچون یک دیو هزار سر دیده می‌شود که گویا هیچ نظمی بر آن حاکم نیست. لذا اگر افراد بر اساس تلفیق آموزش کلاسی و یادگیری شخصی توانستند راه خود را پیدا کنند، در نهایت به حل معما خواهند رسید، در غیر این صورت وضعیت همین خواهد بود که می‌بینیم. لذا بسیار بایسته است که در حوزه آموزش به توجه همزمان و همپوشان این سه‌3سطح در آموزش پیش دانشگاهی و دانشگاهی توجه شود.
پس برای آنکه یک فرد به سطح مطلوب آموزشی برای ورود به پژوهش نوآورانه برسد، باید بتواند از تمامی پارادایم‌های فرانظری، نظریه‌ای، و روش‌شناختی کل دانش به‌طور عام و در رشته تخصصی خود به‌طور خاص اطلاع لازم داشته باشد.

اما این هنوز به معنای این نیست که این فرد می‌تواند نظریه‌پرداز شود، زیرا این سطوح، سطوح کلی دانش هستند و برای آنکه ببینیم مسائل موجود در حوزه دانش حل شده‌اند (یعنی کسی روی آن قبلا کار کرده یا نه) باید از طریق قرار گرفتن در مدار پایگاه‌های تخصصی دانش که امروزه دیجیتال و جهانی هم شده‌اند، نظیر ISI و... آخرین مطالعات موجود در حوزه مسئله پیش روی را رصد کرد و بررسی کرد در سطح جزئی‌نگر چه تحقیقاتی انجام شده است. وقتی فردی در این سطح کار می‌کند، به تدریج درمی‌یابد که در حوزه تخصصی مورد فعالیت او در سراسر دنیا بعضا چند ده نفر کار می‌کنند که اغلب می‌توان اسم آنها را در سمینارها و مقالات به روز مجلات مشاهده کرد. در نهایت به گونه‌ای می‌شود که فرد می‌تواند با اغلب این افراد در سراسر دنیا به‌راحتی ارتباط برقرار کند و دستاوردهای خود را به آنها عرضه کند، ممرهای معرفی دستاوردهای خود را پیدا کند و حتی از طریق ای‌میل و... از تحقیقات آنها با خبر شود. در اینجا می‌توان گفت که یک فرد به حوزه پژوهش خود بسیار نزدیک شده و هر لحظه می‌تواند اطلاع یابد که چه کارهایی در دنیا در حوزه کار او انجام می‌شود.

  • اینکه شما می‌گویید دانش را در قد و قامت جهانی آن مطرح می‌کند، اما اگر از دانش بومی صحبت کنیم، آیا باز هم این سطح نگرش جهانی لازم است؟

دانش بومی، خود، نگرشی است که بر اثر نقد برخی پارادایم‌ها ی سفت و سخت دهه‌های نخست سده بیستم به ویژه در نقد نظریات پوزیتیویستی رخ داده و لذا صحبت از بومی بودن یا بومی‌سازی‌ علم، خود یک دیدگاه علمی است. بومی‌سازی‌ به این معنا نیست که ما باید یک علم مجزا و خاص خودمان داشته باشیم، اما به این معناست که علمی که تولید می‌کنیم، باید به کار ما بیاید. این بسیار طبیعی بوده و موجود در پیش فرض‌های هر علمی است. اما این کارایی، در کشور ما بعضا بسیار پراگماتیستی مطرح می‌شود. این نحوه نگرش پراگماتیستی محدود و کلاسیک حتی در خود آمریکا که نظریه پراگماتیسم از آنجا سربرآورده، دیده نمی‌شود. از دیدگاه اسلامی به هیچ عنوان علم غیرنافع نداریم. چنان‌که گفته شد، علم با حل مسئله‌ها سروکار دارد. مسئله از ضرورت برمی‌خیزد، پس به هیچ عنوان علم غیرنافع نمی‌تواند، موجود باشد. حضرت علی(ع) می‌فرمود: دانش ضروری را بیاموزید. این به معنای آن می‌تواند باشد که در سطح مسئله‌هایی که برای شما رخ می‌دهد، می‌توانید تحقیق کنید.

از آنجا که گفتیم اساسا علم مسئله محور است و جز این نمی‌تواند باشد، پس علم بدون ضرورت نمی‌تواند تولید شود. آنچه در این میان خلط ایجاد می‌کند، شبه علم است که به‌نظر می‌رسد حضرت نیز به چنین مقوله‌هایی نظر داشته‌اند؛ نظیر برخی کارهای جادوگرانه و... که بنیان علمی درست و حسابی ندارند. ولی وقتی در نظر بگیریم اخیرا تکنولوژی‌ای تولید شده که انرژی مورد نیاز گوشی موبایل را از باکتری‌های خاک می‌گیرد، آیا می‌توان گفت که کار کردن روی میزان برق تولیدی حاصل از کردوکار باکتری غیرنافع است؟ بقیه موارد نیز از همین قرار است. به زبان ساده، مسائل یک رشته علمی بعضا برای رشته‌های دیگر غیر مهم و غیرمسئله جلوه می‌کنند.

به هر حال، علم بومی نباید به معنای علم نافع از منظر پراگماتیستی باشد؛ چون علم، علم است و یکی از مشخصه‌های آن این است که بتواند با جرح و تعدیل‌هایی به درد همه بخورد. بنا به آخرین پارادایم‌ها، مسئله جز در بستر ناهمخوان با نظریات موجود رشد نمی‌کند؛ یعنی نظریه‌ای که در بستر مثلا غرب تولید شده، اگر در بستر شرقی به کار گرفته شود، به‌طور قطع در زمینه‌هایی ناهمخوانی از خود نشان خواهد داد. اگر بخواهیم زمینه‌های خلاقانه را تقویت کنیم، باید حتی مسائل یک حوزه دانش را به دیگری ترجمه کنیم تا هم روش‌ها و هم نظریه‌ها در شرایط جدید بارور شوند. پس باید دانش موجود را به کار گیریم تا در زمینه‌هایی که ناهمخوانی بروز می‌یابد، بتوانیم در بستر بومی به تولید دانش بپردازیم.

یکی از ویژگی‌های مهم نظریه این است که تعمیم‌پذیر باشد؛ این یعنی نظریه تولید شده بومی نیز باید بتواند در بسترهای فرهنگی و اجتماعی دیگر به کار رود، اما همین نظریه نیز ممکن است در آنجا جرح و تعدیل و یا تقویت شود.پس شرط اول این است که دانش موجود آموخته و به کار گرفته شود. این توجه نشان می‌دهد که چقدر شایسته است که در سازمان‌های ما افرادی به کار گرفته شوند که مدارج تخصصی دانش مربوط را طی کرده‌اند؛ وگرنه نه دانش موجود به کار گرفته خواهد شد و نه مسئله‌ها شناسایی خواهند شد. این مطلب، نشان می‌دهد که باید بین حوزه آموزش و پژوهش با حوزه دستگاه‌های صنعت، اجرائیات، تجارت و... نوعی پیوند ارگانیک و سیستمی برقرار شود تا افراد مسلط به تئوری‌ها و روش‌ها در بستر کار قرار گیرند.

  • با توجه به توان فعلی فعالان عرصه علمی کشور و نیز امکانات، وضعیت را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در هر حال کار تا حدودی سخت است و نباید انتظار داشت که بدون زحمت نتیجه‌ای به دست آید. روش علمی اینگونه تعریف‌شده که فرضیه‌ای مطرح می‌شود و در علوم آزمایشگاهی از طریق آزمایش و در علوم انسانی به روش‌های خاص خود مورد آزمون قرار می‌گیرد. واضح است که این کارها نیازمند بودجه، ابزار، سازماندهی، گردش نخبگی و... است که همه چیز باید لحاظ شود. امروزه میان علم و نیازهای عملیاتی بسیار پیوند وجود دارد؛ یعنی کم‌کم صحبت از مسئله برای مسئله دیگر از میان برمی‌خیزد و مسئله‌ها حتما باید در راستای نیازها طرح شوند. لذا لازم است که حلقه‌های پیونددهنده، سامان یابند زیرا در غیر این صورت تحقیق و حل مسئله بی‌معنا و بی‌خاصیت خواهد شد.

کد خبر 137139

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز